چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

سگهای هار جمهوری اسلامی

باز جمهوری اسلامی با نمایش مسخره جمعیت جیره خوارانش خواست تا انظار جهانیان را خیره ی پایگاه مردمی خویش گرداند. غافل از اینکه مردمی که به ضرب پول و باج جمهوری اسلامی به خیابان ها می ریزند و عربده سر می دهند هرگز نمی توانند و نباید پایگاه سیاسی – اجتماعی نظام بشمار آیند. این گوسفند ها با بیرون ریختن از خانه هاشان و آمدن به خیابان ها نه تنها خطر نمی کنند که نان حرام سفره هاشان را تضمین می کنند. هزار گوسفند آغل جمهوری اسلامی ارزش یک مبارز راه آزادی را ندارد که جانش را در کف دست می گذارد و در برابر آتش تفنگ و ضربه باطوم مزدوران نظام باز هم به خیابان ها می آید و خواستار آزادی از بند این زنازاده های پلید می شود. جمهوری اسلامی، اگر بنا دارد فی الواقع پایگاه مردمی اش را به منصه انظار عمومی گذارد، یک روز – فقط یک روز – مزدوران و سگ های زنجیری اش را در سگدانی شان نگاه دارد و اجازه دهد تا مخالفانش به خیابان ها بیایند تا معلوم شود اکثریت با کیست. یا حتی بهتر، بگذارد تا در یک همه پرسی آزاد موافقان و مخالفان به پای صندوق های رای بروند و آزادانه بگویند جمهوری اسلامی آری یا خیر تا معلوم شود خواست قاطبه مردم چی ست. چه خیال عبثی، اما، که اگر جمهوری اسلامی استعداد برپایی انتخابات آزاد را داشت، هرگز کار به اینجا نمی کشید که کشیده است!

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

دستم بگرفت و پا بپا برد

در این دنیای بزرگ، یک نفر را داشتم که همیشه دعای خیرش همراهم بود. بی شائبه انتظاری یا توقعی، هر کار که از دستش می آمد برایم می کرد. عشقش بی قید و بی شرط بود، بی غل و بی غش بود. قلبش به بزرگی اقیانوس ها بود. گرمای نوازشش یخ تمام زمستان ها را آب می کرد. صدایش آرامش بود و اطمینان. حضورش اعتماد بود و جرات عمل. و وقتی نبود، دعای خیرش که همواره با من بود، همچنان اعتماد و جرات عمل را زنده نگاه می داشت.
چهار روز پیش، برادرم از ایران تلفن کرد:
چطوری؟
بد نیستم.
چه خبر؟
هیچ! مامان فوت کرد!

حالا دیگر بچه های کلاس سوم موضوعی برای انشاء ندارند. آنکه دعای خیرش پیوسته ناجی روز های سختم بود، دیگر در این دنیا نیست!

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۸

سگ زرد...

گفتم اینبار هم مثل دفعه های پیش، همه ی آنهایی که مردم را به سبز پوشی و اعتراض ترغیب کرده اند، آخرش با اربابان قدرت کنار می آیند و مردم را در پیاده رو ها و خیابان ها، در مصاف نابرابر با بسیجی ها و پاسدار ها و لباس شخصی های از خدا بیخبر، تنها می گذارند و رها می سازند. گفت بیدار شو! به خود بیا! این دفعه با دفعه های پیش خیلی فرق دارد.

هرچه سعی می کنم، تفاوت این دفعه را با آن بار که خاتمی جنبش دانشجویی را، بی دفاع و برهنه، به دم تیغ دژخیمان جمهوری اسلامی فرستاد، درک نمی کنم. کاش می شد در اینجا گفتگویی را شروع کنیم با هدف روشن ساختن تفاوت وضعیت امروز معترضان به نتایج انتخابات در ایران و موقعیت ده دوازده سال پیش نهضت طرفداران باز شدن فضای سیاسی کشور.

یک نگاه سرسری به سردمداران حرکت فعلی، آدم هایی مثل میرحسین موسوی، کروبی، هاشمی رفسنجانی و بقیه، بی درنگ روشن می سازد که این آقایان با نهاد ولایت فقیه و استبداد مذهبی ناشی از آن مخالفتی ندارند. تنها مسئله اینها ترکیب فعلی قدرت در جمهوری اسلامی است، نه خود جمهوری اسلامی.

نمی دانم آیا من باید بیدار شوم یا آن یار عزیزی که چندان غرق تماشای درختان دور و برش شده است که از واقعیت جنگل باز مانده است!

یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۸

خدایا، مددی!

امشب، اینجا، در این غربت آباد غریب آزار، که لبخند ها را گویا بر لب ها به ضرب سریشم چسبانده اند، و هیچ نگاهی بی شائبه تقاضایی به بزک محبت آراسته نمی شود، و رایحه های کارخانه ای اکنون سال هاست که عطر های دل انگیز طبیعت را به تاریک خانه فراموشوی فرستاده اند، تنها در برابر جامی از آن داروی گلگون حرام نشسته ام، به امید اینکه شاید سحرش شمیم گل های یاس کوچه باغ های الهیه را، و یاد کوهپایه های پوشیده از گل های سرخ شقایق پلور را، و عطر مرطوب و نمکین ساحل دریای بی بدیل مازندران را، و تلولو چشم نواز سقف لاجوردی پر ستاره کویر را، از دوردست خاطره های محبوبم به دسترش آسان حظ و سرور بیاورد. چه امید عبثی! از آب آتشین، تا کنون، جز صد ها سحرگاه خمار نسیبی نبرده ام، و عطر های دلکش و نگاه های مهربان و لبخند های بی غش و منظر های دلپذیر همجنان در پس سال ها، در محبس فاصله اسیر مانده اند.

مردمانی که دوستشان می دارم، مژگان و مجید و فرهاد و میترا و ندا و محسن و مریم، چونان گلبرگ های یاس، در معرض باد بی رحم، توان ماندن را محک می زنند! تا کی طاقت خواهند آورد؟ و من، در این غربت آباد، فقط می توانم دست هایم را به دعا به سوی آسمانی که به من تعلق ندارد بلند کنم، و از خدایی که هرگز اراده اش با خواهش های من همسو نبوده است بخواهم که تلاش مردمانم، همچون گذشته که بار ها، اینبار عبث نباشد.

خدایا، پرده سیاهی را از فراز سرزمین خاطره ها کنار بر کش! بگذار مژگان و مجید و بقیه، دوباره به نور آفتاب آزادی دل های پاکشان روشن شود! دیو ظلمت دیر زمانی ست با نام مقدس تو بر سرزمین خاطره های دوردست حکم رانده است. خدایا به یاران دیرینم مدد رسان تا بردیو ظلمت غلبه کنند و قائله ستم را از سرزمین محبوب به دیار هزیمت راهی سازند.

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

واقعیت یا امیدواری

دوست آمریکایی ام می خواست بداند که چرا جمهوری اسلای اینقدر با طرفداران محیط زیست در ایران مخالف است؟ پرسیدم چرا فکر می کند که جمهوری اسلامی با محیط زیست سر عناد دارد؟ استدلال کرد که پس چرا رنگ سبز را به عنوان مظهر و نشانه جنبش شان انتخاب کرده اند. خواستم بگویم که میرحسین موسوی سید است و رنگ سبز نشانه قرابت به خاندان پیغمبر اسلام است. دیدم این حرف ها حالی اش نمی شود. این است که رها کردم و گذاشتم در این خیال بماند که گویا مردم ایران میلیون میلیون به خیابان ها می ریزند و به خاطر محیط زیست خودشان را با توپ و تانک و مسلسل سرشاخ می کنند.
حرف سر این است که مردمی هم که در اعتراض به نتایج انتخابات، در این تظاهرات شرکت می کنند، کم و بیش به دلایلی دست به این کار می زنند که با هدف عروسک گردانان این اعتراض ها اصلا همخوانی ندارد. مردم همیشه چند گام از رهبران شان جلوتر هستند. اگر آقای موسوی فقط به نتیجه انتخابات اعتراض دارد، مردمی که در تظاهرات شرکت می کنند، خواستار آزادی های بیشتر هستند. زنان، به حق، به دنبال تساوی حقوقی با مردان هستند؛ خیلی هشان از این روسری و توسری واقعا خسته شده اند؛ چادر و چاقچول را مظهر عفت و پاکدامنی نمی دانند و به آن اعتراض داند. مردان به وضعیت اقتصادی مملکت معترضند. تا کی آدم می تواند صبح تا شب سگ دو بزند و آخرش هم سرش جلوی زن بچه اش افتاده باشد که چرا کرایه خانه عقب افتاده است یا پول خرید برنج ندارد!
مخالفان نظام جمهوری اسلامی امیدواری هاشان را به تحلیل هاشان در مورد وضعیت عینی مملکت تعمیم می دهند. تحلیل های بسیاری از مخالفان را می شود با جمله "چه خوب می شد اگر..." آغاز کرد! چه خوب می شد اگر تظاهرات تا از میان رفتن جمهوری اسلامی ادامه پیدا می کرد! چه خوب می شد اگر اهداف میر حسین موسوی با خواسته های مردم یکی می بود! چه خوب می شد اگر سپاه و بسیج و ارتش با مردم همصدا می شدند! چه خوب می شد اگر در آن بالا ها رفسنجانی و خامنه ای با هم کنار نمی آمدند و مردم بی گناه را در حاشیه خیابان انقلاب تنها نمی گذاشتند! چه خوب می شد اگر هدف موسوی از راهپیمایی از میدان "انقلاب" تا میدان "آزادی" واقعا گذار از انقلاب به آزادی می بود!
واقعیت اما این نیست. واقعیت این است که رفسنجانی و احمدی نژاد و کروبی و خاتمی و محسن رضایی همه اعضای جمهوری اسلامی هستند. گوشت و پوست همدیگر را می خورند ولی استخوان همدیگر را دور نمی ریزند. همه ی این اعتراض ها و تظاهرات در چارچوب نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی اتفاق می افتد. از چندین روز پیش از انتخابات، تمام مخالفان واقعی جمهوری اسلامی و آنهایی که به جدایی دین و دولت قایل هستند و با نهاد رهبری به عنوان مظهر استبداد مخالفت می ورزند، دستگیر و روانه زندان شدند. بیش از دویست نفر از مخالفان و از آن جمله آقای ابراهیم یزدی، رهبر نهضت آزادی، تحت بازداشت قرار گرفتند. تمام این اقدامات حکایت از این دارد که رهبران جمهوری اسلامی حاضر نیستند مصداق "یکی بر سر شاخ و بن می برید" باشند. همصدایی خاتمی، رفسنجانی، کروبی، موسوی، یا محسن رضایی با مردم تا آنجا ادامه می یابد که مردم خواهان قطع آن شاخی نباشند که اکنون سی سال است این آقایان بالایش نشسته اند به بقیه فخر می فروشند.
با این همه من هم، مثل بقیه هموطنانم، امیدوارم که این بار با دفعات پیش فرق داشته باشد و رهبرانی مثل خاتمی و موسوی، مثل گذشته، مردم را در میانه راه تنها و بی دفاع، در برابر اسلحه و چوب و چماق اوباشان جمهوری اسلامی رها نکنند!

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۸

خلایق هرچه لایق

خاتمی که با آنهمه سر و صدا رئیس جمهور شد، خیلی ها امیدوار شدند که نهضت اصلاحات ارتجاع را پس خواهد راند و از آن میان نظامی بر خواهد خاست که هم نماینده تمایلات مذهبی ایرانیان و هم انعکاس روحیه آزادیخواهی و مردم سالاری ایشان خواهد بود. بعد که معلوم شد این سید روی دیگر سکه زنگ زده جمهوری اسلامی ست و بقول معروف "خر همان خر است..." دوستانی که از دولت اصلاخات حمایت کرده بودند، به جای اینکه اعتراف کنند که خاتمی، در حقیقت، ماموریت داشته است که آزادی طلبان را به کام دستگیری و قتل و اعدام بکشاند، درست در زمانی که گنجی ها و امیر انتظام ها در سیاهچال های نظام شکنجه می شدند و دست به اعتصاب غذا می زدند، در رو دربایستی پذیرش اشتباه محاسبه شان، به احتجاجات خوش باورانه ای از قبیل "تغییر گفتمان" و "روشن شدن اذهان" متوسل شدند.
حالا هم، کسانی که به موسوی رای داده اند، خیال برشان برداشته است که گویا در اکثریت هستند و رای شان به حساب نیامده است. بازنده ی خوب بودن خیلی همت می خواهد. چرا نمی توانید قبول کنید که با آنهمه بازرسانی که آقای رفسنجانی با بودجه شخصی اش برای نظارت بر انتخابات استخدام کرده بود، تقلب انتخاباتی تقریبا غیر ممکن بوده است. با این همه سر و صدا، آقای موسوی هنوز کوچکتری مدرکی ارائه نداده است که ادعایش را ثابت کند که گویا در شمارش ارای انخاباتی، به نفع حلقه ی گم شده – ببخشید، احمدی نژاد – تقلبی شده است.
از طرف دیگر، گویا ملت ایران حافظه خوبی ندارند و خیلی زود از یاد برده اند که این بابا، میر حسین موسوی، همان کسی ست که هشت سال تمام، در سیاه ترین ایام جمهوری اسلامی، در هنگامی که بیشترین آزادیخواهان به جوخه های اعدام سپرده شدند، نخست وزیر نظام بوده است. سگ زرد برادر شغال سیاه! گور پدر موسوی و احمدی نژاد! خلایق هرچه لایق! اکثریت مردم ایران همین "گه" را می خواهند. نتیجه ی انتخابات مبارکشان باد!
نمی گذارند آدم ساکت بنشیند!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

عشق عبث

روزی اما، در معبر فراموشی،
در پس کوره راه خاطره های فرتوت،
یک یاد دوردست،
بی هنگام،
راه را بر جریان خیال خواهد بست
که آن همه تلاش
چه عبث نثار خاک پای عشق شد!

جمعه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۷

سال نو مبارک




رئیس جمهور اوباما عید نوروز را به ایرانیان تبریک می گوید