نامه هایی از تبعید
گر بدین سان زیست باید پست ـ من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم ـ بر بلند کاج خشک کوچه بن بست ـــ گر بدین سان زیست باید پاک ـ من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه ـ یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک ـــ احمد شامو
دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۹
چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹
دلم گرفته ست
از پنجره ام به بیرون نگاه می کنم. تاریکی درخت و گل و چمن و پرنده را در بطن سیاهش مکیده و از نظر پنهان کرده است. کجایی دوست که پرده تار اشک را از مقابل چشمانم برگیری؟ قفس سینه قلبم را در تنگی بخیلش می فشرد. کجایی دوست که در های قفس را بر روی این زندانی بی یاور سرزمین های غریب بگشایی؟ می خواهم از خانه بیرون بروم و خویشتن و تنهایی بزرگم را غریق دریای ظلمت بی روشنی سازم که درخت و گل و چمن و پرنده را در بطن تاریک بی پایان خود کشیده است. ای دوست، آنگاه دیگر از پس تاریکی ها هرگز مرا نخواهی دید. و به یاد خواهی آورد که روزی، روزگاری، یک نفر، از ساحل تاریکی، دستانش را به سوی تو، که در روشنی عادت های کهنه ات روزگاری خوبی داری، دراز کرد و فریاد زد که دستانم را بگیر تا با هم از مرز کهنگی ها به تازگی چمن های نو رسته سفر کنیم. می خواستم با هم زورقی بسازیم از صفا و سادگی و صمیمیت و عشق، و از دریای هولناک ظلمت عبور کنیم تا ساحل دوست داشتن ها و شادمانی های بی شائبه. می خواستم، این باقیمانده بی مقدار زمان را، در بی نهایت ذوب شدن در نگاه سیالت بگذرانم، و با تو تا افق بی غروب دیدگانت سفر کنم. کجایی دوست که پرده ی تار اشک را از برابر چشمانم برگیری؟
امروز چه تنهایی سنگینی آسمان بی روشن زندگی بی بارم را ابری کرده است! چه تنهایی سنگینی! دلم گرفته ست و پرده ی تار اشک های شورم تماشای باران نم نم آسمان تنهایی را مبهم کرده است. چه تنهایی مبهمی که هر از گاه به دیدن شبح دوستی و یاوری، در تاریکی بی پایانی که درخت و گل و چمن و پرنده را در بطن سیاهش می مکد، مدت زمانی به امید سست دستی که به فشردن دست های تنهایم دراز شود، بی کسی را به فراموشی می سپرد تا باز از ساده لوحی و حماقت خویش شرمسار شود! شرمسارم از ساده لوحی و حماقت خویش! کجایی دوست که قطره های بی اختیار اشک را از روی گونه های سوخته ی این غریب تنهای سرزمین های دور به سرانگشت محبت بزدایی؟ کجایی دوست؟
جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹
مصاحبه در رایو صدای آمریکا
جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹
تقلب در انتخابات
یک سال از دعوای سر تقلب در انقلاب می گذرد. هنوز که هنوز است دقیقا معلوم نشده است که آیا اصلا تقلبی در جریان انتخابات صورت گرفته است یا نه، و اگر فی الواقع انتخاب ریاست جمهوری به ننگ تقلب یا اتهام تقلب ملوث نمی شد، کدام یک از آقایان موسوی یا احمدی نژاد حائز اکثریت آراء می شدند؟ بعضی تحلیل ها از آن حکایت دارند که اگر هیچ گونه تقلبی در انتخابات صورت نمی گرفت، باز هم احمدی نژاد از ورطه ی رقابت پیروز بیرون می آمد. هرچند که احتمال تقلب در انتخابات ریاست جمهوری بی تردید بسیار زیاد بنظر می رسد، ولی یک نگاه سطحی به نتایج اعلام شده نشان می دهد که اگر طرفداران احمدی نژاد انتخابات را بدون دست بردن در صندوق های رای و تغییر آراء به نفع نامزد مورد نظر خود برگذار کرده بودند، احمدی نژاد بی هیچ شائبه ای به ریاست جمهوری انتخاب می شد. جناحی که خواستار پیروزی احمدی نژاد بود، در حقیقت از هول حلیم در دیگ افتاد.
پس چرا تقلب؟ آنچه همه فراموش کرده ایم و تحلیل گرانمان اصلا به آن نپرداخته اند این واقعیت است که انتخابات اصلی ریاست جمهوری نظام اسلامی پیش از آنکه مردم به پای صندوق های رای بروند انجام شده بود و نامزد هایی که از نظر نظام واجد شرایط احراز این مقام بودند از قبل مشخص شده بودند. آقایان احمدی نژاد، موسوی، کروبی، و بقیه همه از قربال شورای نگهبان گذشته و وفاداری شان را به نطام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه ثابت کرده بودند. لذا هر یک از ایشان با آراء مردم به مقام ریاست جمهوری دست می یافت، از نظر نطام هیچ فرقی نمی کرد.
اگر بر فرض محال، یکی از نامزد ها نماینده مخالفان جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه بود یا با خواست بازگشت نظام سلطنتی به میدان مبارزات انتخابی آمده بود، آنوقت می شد دلایل تقلب گسترده در انتخابات را به نحوی قابل قبول توجیه کرد. در این حالت امری بدیهی بنظر می آمد که نامزد یا نامزدان طرفدار جمهوری اسلامی از بیم افتادن قدرت دولت به دست مخالفان جمهوری اسلامی دست به تقلب در شمارش آراء زده باشند تا بقول روحانیت "بیضه ی اسلام" در مضان مخاطره نباشد. آیا هرگز هیچ یک از این تحلیلگران طرفدار اصلاحات و آرزومند ازادی کلام به این مطلب اندیشیده اند که براستی برای نظام جمهوری اسلامی احمدی نژاد یا موسوی یا کروبی یا رفسنجانی فرقی ندارند؟
پس چرا تقلب یا اتهام تقلب؟ بدیهی ست در میان دست اندرکاران نظام جمهوری اسلامی برای در دست گرفتن اهرم های قدرت در چارچوب مورد قبول همگی شان که همانا نظام جمهوری اسلامی ولایتی ست رقابتی سخت در جریان است. این رقابت از بدو انقلاب وجود داشته و هر از گاه به نفع این یا آن جناح فیصله یافته است. در آن زمان که خمینی در قید حیات بود، با توجه به مقبولیت عام وی در میان مهره های نظام، هرگاه این رقابت ها به مرحله ای گرهی و بحرانی می رسید، مداخله و میانداری وی موجب فیصله یافتن و حل بحران می شد. بعد از درگذشت خمینی، این رقابت ها با ائتلاف مهره های پر قدرت و به ضرر آنها که خارج از این ائتلاف ها قرار می گیرفتند حل و فصل می شد. در حال حاضر، اما، به نظر می رسد که هیچیک از این جناحبندی ها صاحب نفوذ و مشروعیت قبضه کردن تمام اهرم های قدرت نیست. نه جناح احمدی نژاد و مصباح یزدی که مشروعیت شان را در مقبولیت نزد امام زمان می دانند، نه ائتلاف رفسنجانی و واعظ طبسی که صاحب بزرگترین مراکز ثروت در ایران هستند، و نه جناح موسوی و کروبی و خاتمی که با شعار اصلاح طلبی بنا دارند قدرت و نفوذشان را بسط بدهند، هیچیک توانایی آنرا ندارند که دیگران را به پیروی از منویات و خواسته هاشان وادار کنند.
اینجاست که رای مردم اهمیت پیدا می کند. بدیهی ست در شرایطی که هیچیک از جناح ها دارای اهرم های لازم برای قبضه ی کامل قدرت نیست، احراز اکثریت آراء در انتخابات فرمایشی ریاست جمهوری اسلامی ناگهان مسئله ای پر اهمیت می شود، آنقدر که تقلب در انتخابات را توجیه پذیر می کند و صد البته وارد آوردن اتهام تقلب به جناح های دیگر را نیز ضروری می سازد.
اما این تنها دلیل تقلب یا اتهام تقلب در انتخابات نبوده است. فکرش را بکنید چطور می شود یک مضحکه انتخاباتی کاملا فرمایشی و از قبل مشخص شده را یکباره به انتخاباتی موجه، مشروع، و سالم تبدیل کرد که گویا نتیجه آن می توانست منعکس کننده خواست واقعی مردم باشد؟ یک اتهام ساده ی تقلب، موجب شد که بسیاری از مردم، که شک دارم برخی شان حتی در اصل انتخابات هم شرکت کرده باشند، به نفع نامزدی که سابقه اش با آنکه به عنوان برنده ی انتخابات معرفی شده است چندان تفاوت ماهوی ندارد، با شعار "رای مرا پس بدهید" به خیابان ها آمدند و به نفع نامزدی که ادعا می کند که در نتیجه انتخابات به ضرر او دستکاری شده است شعار دادند. و بعد همه ی رسانه های دنیا هم همصدا شدند که در انتخابات جمهوری اسلامی تقلب شده است فارغ از اینکه تقلب اصلی پیش از معرفی نامزد های انتخابات و در سطح سران جمهوری اسلامی از طریق رد صلاحیت نامزد هایی که فی الواقع می توانستد انعکاس خواسته ها و منویات مردم باشند و با همکاری و همفکری تمام نامزد هایی که هم اکنون بر سر تقلب در آراء مردم دعوا دارند صورت گرفته است.
این می شود که حالا آقایان موسوی و کروبی و خاتمی در خانه ها شان و در میان افراد خانواده شان زندگی عادی شان را در جمهوری اسلامی مورد علاقه شان در زیر تمثال مبارک امام راحل شان ادامه می دهند، ندا آقا سلطان ها و صد ها جوان بی گناه که حافظه تاریخی شان اجازه نمی دهد که موسوی و کروبی را بدرستی شناخته باشند جانشان را در راه مباره با فساد انتخاباتی مورد ادعای موسوی و کروبی از دست می دهند، مجید توکلی و صد ها جوان وطنپرست دیگر که به عشق آزادی بیان و به امید پشتبانی موسوی و کروبی و خاتمی به خیابان ها آمده بودند ناگهان خویشتن را تنها و بی پناه در زندان های جمهوری اسلامی می بینند، و برنده انتخابات – تقلبی یا غیر تقلبی – به اسنتاد اینکه مخالفانش از آزادی برخورداند و بعضی هاشان همچنان در مسند مقام هاشان هستند، در رسانه های عمومی دنیا اعلام می کند که همه در ایران از آزادی بیان برخورداند و هیچکس برای ابراز عقیده به زندان نمی افتد.
چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹
راه سوم
چه زود فراموش می کنیم! انگار همین دیروز بود که دعوای میان روشنفکران ما سر این بود که مرحله به مرحله با هجوم جمهوری اسلامی به آزادی های فردی و اجتماعی دستاورد انقلاب مقابله کنیم یا در برابر آن صف آرایی کنیم؟ ملی مذهبی ها که همان ابتدا تکلیف را معلوم کردند و با قرار گرفتن در کنار نیرو های متعصب اسلامی به همرزم ها و رفقا شان در سازمان چریک های فدایی خلق، سازمان مجاهدین، و حزب توده پشت کردند. مجاهدین خلق صرف را در این دیدند که با نیرو های به اصطلاح مترقی داخل جمهوری اسلامی ائتلاف "تاکتیکی" داشته باشند، انگاری جمهوری اسلامی چی ها خرند و معنی ائتلاف تاکتیکی را نمی فهمند. توده ای ها از راه دیگری وارد شدند. ریش گذاشتند و به صف نماز جمعه ای ها پیوستند و خواستند با رخنه کردن در نیرو های اسلامی افراطی و با قرار گرفتن در مسند مقام های دولتی از داخل به جمهوری اسلامی ضربه بزنند. زهی خیال باطل که تمام اسناد و مدارک سابق ساواک شاه به دست جمهوری اسلامی افتاده است و اغلب شکنجه گران سابق ساواک اکنون در خدمت اربابان جدیدشان قرار گرفته اند و اسم و رسم این توده ای های اسلام پناه بر جمهوری اسلامی معلوم است. بیچاره فدائیان خلق که در این وسط گیر افتاده بودند و تا بیایند تصمیم بگیرند که ائتلاف تاکتیکی خوبست یا بد است، جمهوری اسلامی توده ای های نفوذی را شناسایی و قلع و قمع کرده، و مجاهدین خلق را به جوخه های اعدام و سیاهچال های تنگ وتاریک سپرده بود.
حالا امروز هم بنظر می آید که روشنفکر های ما دچار همین بلاتکلیفی شده اند که آیا در قالب نظام باقی بمانند و به اصلاحات مرحله به مرحله تن در بدهند یا صاف در مقابل آن بایستند و با خطر کردن جان و مالشان، ریشه فساد را هدف قرار بدهند.
نظام جمهوری اسلامی در سی و دو سال گذشته ثابت کرده است که در مقابل هرنوع اصلاح طلبی تاکتیکی با قدرت خواهد ایستاد. تصور اینکه دست اندرکاران جمهوری اسلامی اجازه خواهند داد که نیرو های اسلامی مترقی تر به صفوفشان رخنه کنند و از طرق مسالمت آمیز ارکان قدرتشان را سست کنند ساده اندیشانه و ناشی از عدم شناخت جمهوری اسلامی است.
جنبشی که امروز در ایران به مقابله با ظلم و فساد رژیم اسلامی کمر بسته است، باید با این آگاهی که نظام ائتلاف های "تاکتیکی" را خوب می شناسد، مسیر و راه خود را مشخص کند. سخن گفتن از پیشروی مرحله به مرحله یا باید صادقانه و با هدف اصلاح و ابقای جمهوری اسلامی باشد، و یا اگر کوچک تری صبغه ای از نیت براندازی نهایی در آن باشد باید آماده سرکوب بی رحمانه از طرف نظام باشد.
با این پیش زمینه، سوالی که باید قبل از تعیین هرنوع تکلیفی برای جنبش فعلی بدان پاسخ گفت این است که آیا اصولا می شود با نظام و عاملانش که دستشان تا مرفق به خون هزاران ایرانی بیگناه آلوده است از در آشتی درآمد و صادقانه به امید اصلاحات مرحله به مرحله نشست؟
حالا، نهضتی که به بهانه اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری، دوباره علم اصلاح طلبی را بالا برده است، با اتکا به برخی عناصر شناخته شده ی درون نظام که از خانه نشینی خسته شده اند و مزه قدرت و نفوذ هنوز زیر دندانشان است، قصد دارد دوباره نظام را به اصلاحات تشویق کند. اگر می شد در یک نوشته ی جدی بگویم "یک قران بده آش، به همین خیال باش،" حتما می گفتم.
موسوی و کروبی و الباقی رهبران این جنبش، سالها در درون دایره قدرت جمهوری اسلامی، شریک جنایت های این نظام بوده اند. دل بستن به ایشان، حتی اگر به اعتبار برخی طرفداران جنبش تاکتیکی و به امید اصلاحات مرحله به مرحله باشد، باز هم خیانت به خون پاک هزاران جوانی ست که در راه مقابله با سردم داران جنایت کار جمهوری اسلامی به خاک هلاکت افتادند. حتی اگر این جنبش در هدف هایی که دنبال می کند قرین توفیق باشد، حتی اگر موفق شود برخی ایراد های نظام را هم اصلاح کند – خانه از پای بست ویران است - فقط و فقط عمر جمهوری اسلامی را مستدام کرده است. حتی در آن زمان هم، به قول شاعر محبوبم شاملو "از بهشت گندتان ما را، جاودانه بی نصیبی باد!"
راه چاره چیست؟
نظام دو حزبی آمریکا مردم این کشور را به دو قطب محافظه کار و آزادیخواه تقسیم کرده است. هر از گاه یکی از این احزاب قدرت را در دست می گیرد و با سیاست هایش موجب بیزاری مردم می شود. بعد مردم، در انتخابات بعدی، به امید اینکه آن حزب دیگر می تواند ایشان را از ورطه ای که در آن افتاده اند نجات دهند، از حزب حاکم روی بر می تابند و نامزد های حزب دیگر را انتخاب می کنند. وقتی همان سیاست های نادرست ادامه می یابد، این مردم با حافظه تاریخی قاصرشان، خیلی زود یادشان می رود که آن حزب دیگر سیاست تازه ای برای متحول کردن اوضاع و هدایت آن ها به زندگی بهتر ندارد، و باز دوباره به نامزد های همان حزبی رای می دهند که قبلا ایشان را به حضیض مصائب اجتماعی و سیاسی هداایت کرده بود. دو باره روز از نو و روزی از نو! چیزی که مردم نمی دانند یا نمی خواهند بدانند این است که هر دو حزب بزرگ آمریکا خدمتکار یک ارباب هستند. سیاست های اقتصادی، اجتماعی، نطامی، و بین المللی ایالات متحده از طریق نمایندگان منتخب مردم آمریکا تبیین نمی شود. این به اصطلاح نمایندگان مردم فقط مسئول اجرای سیاست ها و راه کار هایی هستند که اربابانشان در شرکت های عظیم فرا ملتی به ایشان دیکته می کنند. تا زمانیکه خط سومی در عرصه سیاسی ایالات متحده ظهور نکند، همین آش است و همین کاسه.
داستان ایران و جمهوری اسلامی هم همین است. محافظه کاران گاه قدرت را در دست می گیرند و با سیاست هاشان مردم را ذله می کنند. بعد اصلاح طلب ها زمام امور را به دست می گیرند و با بی سیاستی ها، ناستواری ها، تزلزل در تصمیم گیری و بی اقدامی موجب یاس و ناامیدی مردم می شوند. و از آنجا که هر دو دسته به یک ارباب خدمت می کنند، این دور باطل همچنان ادامه می یابد و تکرار می شود. خط سومی لازم است که اساسا جمهوری اسلامی نباشد و از درون آن برنخاسته باشد. تا این راه سوم در عرصه سیاسی ایران ظهور نکرده باشد، دل بستن به هر نوح تغییری از درون نظام واهی و ساده لوحانه است.
شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹
شاید
دارم سعی می کنم ببینم چطور می توانم از روی کامپیوترم مستقیما مطالبی را که می نویسم به بلاگم منتقل کنم. اگر عملی باشد، دوباره فعالیت بلاگنویسی را از سر خواهم گرفت، شاید.
چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸
سگهای هار جمهوری اسلامی
باز جمهوری اسلامی با نمایش مسخره جمعیت جیره خوارانش خواست تا انظار جهانیان را خیره ی پایگاه مردمی خویش گرداند. غافل از اینکه مردمی که به ضرب پول و باج جمهوری اسلامی به خیابان ها می ریزند و عربده سر می دهند هرگز نمی توانند و نباید پایگاه سیاسی – اجتماعی نظام بشمار آیند. این گوسفند ها با بیرون ریختن از خانه هاشان و آمدن به خیابان ها نه تنها خطر نمی کنند که نان حرام سفره هاشان را تضمین می کنند. هزار گوسفند آغل جمهوری اسلامی ارزش یک مبارز راه آزادی را ندارد که جانش را در کف دست می گذارد و در برابر آتش تفنگ و ضربه باطوم مزدوران نظام باز هم به خیابان ها می آید و خواستار آزادی از بند این زنازاده های پلید می شود. جمهوری اسلامی، اگر بنا دارد فی الواقع پایگاه مردمی اش را به منصه انظار عمومی گذارد، یک روز – فقط یک روز – مزدوران و سگ های زنجیری اش را در سگدانی شان نگاه دارد و اجازه دهد تا مخالفانش به خیابان ها بیایند تا معلوم شود اکثریت با کیست. یا حتی بهتر، بگذارد تا در یک همه پرسی آزاد موافقان و مخالفان به پای صندوق های رای بروند و آزادانه بگویند جمهوری اسلامی آری یا خیر تا معلوم شود خواست قاطبه مردم چی ست. چه خیال عبثی، اما، که اگر جمهوری اسلامی استعداد برپایی انتخابات آزاد را داشت، هرگز کار به اینجا نمی کشید که کشیده است!