اکنون که در حوالی پرتگاه خلاص خانه کرده ام
مرا نگاه می دار از خودم
ای که نگاهت روزگاری در نگاهم گره می خورد
و دستانت در راه های اندامم پرسه می زد!
ور نه می سوزانم تمام خویشتنی را
که دوست می داشتی!
درآتش مذاب
می جوشانم
هر شباهنگام
تمام وجودی را که دوست می داشتی!