پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

Seattle Mariners

هرچند که حرفه من همواره تدریس بوده است، اما فعلا به صورت نیمه وقت به آن اشتغال دارم و شغل اصلی ام مشاوره و راهنمایی افراد عقب مانده ذهنی ست. آخر هفته گذشته، داوطلب شدم که یک گروه از اینها را برای دیدن مسابقه بیس بال میان تیم های "مارینرز" و "رد ساکس" به سیاتل ببرم. سفر خوبی بود. با اینکه من از لحاظ روحی، به دلایل خصوصی، حال خوشی نداشتم، اما صرف بودن در میان این افراد و دیدن شادی و خوشحالی ایشان بعد از پیروزی "مارینرز،" که تیم سیاتل است، بر "ردساکس" که از بوستون مهمان سیاتل بود، کلی کیفورم کرد.

اینجا بیس بال و فوتبال آمریکایی، در کنار بسکتبال، ورزش های ملی به شمار می آیند. راستش من اصلا بیس بال را به عنوان یک ورزش به رسمیت نمی شناسم. بنظرم بیشتر نوعی سرگرمی و وقت گذرانی ست تا ورزش. استادیوم "سیفکو" در سیاتل برای بازی های "مارینرز" و "ردساکس" تقریبا پر شده بود.

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵

رامین جهانبگلو

چقدر خوب است که بعد از مدتی که به خاطر گرفتاری های شخصی و بعد هم گرفتاری های شغلی نمی توانستم به وبلاگم سر بزنم و آنرا به روز کنم، امروز که بعد از بیش از دو هفته برگشته ام، خبر خوش آزادی رامین جهانبگلو را می توانم در اینجا منعکس کنم. جهانبگلو با قرار وثیقه آزاد شد

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵

چراغ و مسجد و خانه و

اگر یادتان رفته است، بگذارید حافظه تان را یاری کنم: هنوز هزاران قربانی زلزله های رودبار و بم، در چادر های بی در پیکر و سرپناه های موقت، در باد باران و سوز و سرما، با فقر و فلاکت، روزگار می گذرانند. هنوز هزاران کودک یتیم شده در این حوادث، جا و مکان مشخصی ندارند، و بسیاری شان را هر روز می بینید که با کاسه گدایی سر راهتان را می گیرند و به امید کمک شما، به پاچه شلوار یا گوشه مانتوتان آویزان می شوند. یادتان آمد؟

خبرگزاری ها اعلام کردند که بلافاصله بعد از برقراری آتش بس در لبنان، حزب الله با پرداخت دوازده هزار دلار، به هرکس که خانه و کاشانه اش را در جریان بمباران ها از دست داده است، کمک می کند. جمع پرداخت های حزب الله به بیش از هفتصد میلیون دلار بالغ می شود. این مبلغ را جمهوری اسلامی در اختیار حزب الله لبنان قرار داده است.

چراغی که به خانه رواست، به حزب الله لبنان بیشتر رواست!

جمعه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۵

پایان مهلت

با آرامش گرفتن نسبی بحران لبنان و بازگشت توجه جهانیان به مسئله هسته ای جمهوری اسلامی، قیمت نفت در بازار های جهانی افزایش یافت. بازار های بین المللی، از این بیم دارند که ایران، که رتبه چهارم را در میان صادر کنندگان نفت داراست، در صورت اعمال تحریم سازمان ملل، در اقدامی انتقام جویانه، صادرات نفت را کاهش داده یا قطع کند. به رغم اظهار نظر "متکی" وزیر امور خارجه رژیم اسلامی، مبنی بر اینکه جمهوری اسلامی آماده است در مورد کلیه مسائل و منجمله تعلیق غنی سازی به سر میز مذاکره بازگردد، به نظر من این اظهار نظر را هم باید به پای سیاست "از این ستون به آن ستون" جمهوری اسلامی بگذاریم. رئیس جمهور "مهرورزی" همچنان رجز خوانی می کند و موضع رسمی دولت ادامه غنی سازی ست.

پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵

افراط و تفریط

ما ها ـ دور از جان شما، خودم را می گویم ـ آدم بشو نیستیم. یا اصلا نمی توانیم سوار اسب بشویم یا اینکه از آن طرفش می افتیم. حد وسط را نمی توانیم داشته باشیم. یا باید کمونیست دو آتشه باشیم یا کلا قید کمونیسم ر ا بزنیم و از بیخ کاپیتالیست و طرفدار سرمایه داری، آن هم از نوع کلان و آمریکائی اش، بشویم. یا باید خر مذهبی حزب اللهی باشیم یا اینکه یکباره فاتحه ی مذهب را بخوانیم و حرحری مذهب و بی خدا بشویم. یا اینقدر عرق می خوریم که کارمان به کنار جوب و بالا آوردن می کشد، یا اینکه لذت یک جرعه شراب خوب را از خودمان دریغ می کنیم.

در این بحث مخالفت با جمهوری اسلامی هم متاسفانه به همین حالت افراط و تفریط مبتلا شده ایم. یک عده مان آنقدر از جمهوری اسلامی بدمان می آید که یادمان رفته است که رهبر انقلاب اسلامی به امامزاده مبدل شده است و اینطور نیست که یک شبه خلخالی دیوانه ای بتواند مرقدش را، مثل مزار رضا شاه، با بولدوزر با خاک یکسان کند. آرامگاه رضا شاه را که با خاک یکسان کردند، به یک شخص یا حد اکثر عده ای از اشخاص توهین شد. اگر همین کار را با مرقد خمینی بکنید، به یک عقیده، به یک ایمان ریشه دار توهین کرده اید. تا آن عقیده و ایمان ریشه دار به هر علتی در میان مردم رواج داشته باشد، هرگز نمی شود مظاهر آنرا، بدون اینکه عواقبی داشته باشد، از میان بردارید. مذهب اسلام، در میان ایرانیان، ریشه دار تر از آن است که بتوان نقش آنرا در تعیین سرنوشت سیاسی مملکت نادیده گرفت. اما درک این نقش موثر مذهب در عرصه سیاسی کشور نباید باعث شود که مثل اصلاح طلب ها، ارتجاع جمهوری اسلامی را پذیرا شویم و ادعا کنیم که این ارتجاع مفتضح با مقداری اصلاحات می تواند به شکلی مطلوب مبدل شود.

جمهوری اسلامی مساوی مذهب نیست. جمهوری اسلامی در واقع نوعی سوء استفاده از مذهب است برای حاکم شدن بر سرنوشت مردمی که صادقانه و خالصانه به مذهب اعتقاد دارند. سردمداران جمهوری اسلامی، با ادعای کسب مشروعیت از قوانین شریعت، تمام سعی شان در این است با این اعتقاد که خاستگاه مشروعیت سیاسی آراء مردمی است، مبارزه کنند. تمام مخالفت جمهوری اسلامی با دموکراسی و مردم سالاری دقیقا از همین جا نشات می گیرد. سوالی که باید بدان پاسخ داده شود دقیقا همین است: آیا خاستگاه مشروعیت و قدرت سیاسی خواست و اراده آزاد مردم است یا کسانی که به قوانین اسلام احاطه دارند، به دلیل این احاطه به خواست و اراده الهی، قادر هستند بر سرنوشت مردم، که مخلوقات ذات باری هستند، حاکم باشند؟

بندبازی خطرناکی ست. از یک سو باید درک کنیم که رفتار و گفتار ما توهین به اعتقادات و مقدسات مردم تلقی نشود، و از سوی دیگر باید به مبارزه با کسانی که سعی در سوء استفاده از این اعتقادات را دارند ادامه بدهیم. یک جوری، در این برهه از مبارزات آزادیخواهانه ایران، دقیقا همان تضاد هایی دست و پای ما را دربند قرار داده اند که یک زمانی میان حزب توده و سازمان چریک های فدائی خلق اختلاف می انداختند، یا راه شریعتی ها را از سازمان مجاهدین خلق جدا می کردند.

حالا در مقابل کسانی که ادعای نمایندگی ذات باری را دارند و حاضر نیستند به خواست و اراده مردم تن در بدهند، اصلاح طلبان بناست چه چیزی اصلاح را کنند؟ دل بستن به اصلاح طلبان به تعویق انداختن مبارزه واقعی مردم ایران است. اما آیا این درک باید موجب شود که ما، که به نهضت به اصطلاح اصلاح طلبی اعتقاد نداریم، کلا اصلاح طلبان را تخطئه کنیم و در تمام مراحل، پشتیبانی و حمایت مان را از ایشان دریغ کنیم؟ به نظر راقم این سطور، پاسخ به این سوال یک "نه" بسیار بزرگ است. اصلاح طلبان باید سنگ پرش طرفداران راستین آزادی باشند، نه مقصد و مطلوب ایشان که جاده صاف کن مراحل بعدی مبارزه. بنابراین همکاری با اصلاح طلبان باید در میان تاکتیک های آزادیخواهان واقعی ایران قرار بگیرد و در عین حال، تمام کسانی که قدم و قلم شان را به نحوی استراتژیک در اختیار اصلاح طلبان قرار می دهند باید به درستی شناسائی و به قدم و قلم خنثی شوند. و این وظیفه ای بس دشوار است که احتیاط و سیاستی صحیح را طلب می کند.

اخیرا دعوایی براه افتاده است میان آزادیخواهان داخل ایر ان و آنها که در خارج از ایران برای نجات ایران تلاش می کنند. در میانه این دعوا، خیلی از آنها که در داخل به فعالیت ادامه می دهند، خارج نشینان ـ و این خود لفظی تحقیر آمیز است ـ را به باد انتقاد می گیرند که گویا اینها از دور دستی بر آتش دارند و لذا قادر نیستند در روند تغییرات در داخل ایران تاثیر گذار باشند. در اینکه کسانی که در خارج از ایران برای رهایی کشور از وضعیت حاضر تلاش می کنند، از جزئیات وقایع داخل ایران بی خبرند و تنها تصاویر درشت و کلی را می بینند، شک نباید کرد. اما این نگاه کلی به وقایع داخل ایران دارای مزیتی ست که وتحلیل هایی را بر می انگیزد که کسانی که در بحبوحه وقایع داخل مملکت قرار دارند از دستیابی به آن عاجز هستند. شنیده اید که می گویند "انبوهی درختان نمی گذارند که جنگل را ببینم." این دقیقا، گاه مسئله ای ست که تلاشگران راه آزادی در داخل ایران با آن دست به گریبانند. خارج نشینان، اما، از این لغزش مبرایند. از طرف دیگر، یک نگاه ساده به افرادی که در انقلاب گذشته نقش آفرین بودند، به روشنی نشان می دهد که بسیاری از کسانی که در سال های نخستین بعد از انقلاب، در سمت های تصمیم گیری قرار گرفته بودند، "خارج نشینانی" بودند که همراه با رهبر انقلاب، که خود خارج نشین بود به ایران بازگشته بودند.

متاسفانه گاه "خارج نشینان" مضایقی را که فعالان داخل ایران با آن روبرو هستند نادیده می گیرند و از ایشان انتظار دارند که به همان اندازه که ایشان می توانند در نوشته ها و کلامشان تند و تیز باشند، از حاکمان جمهوری اسلامی انتقاد کنند. این بی توجهی ناشی از آزادی کلامی ست که خارج نشینان از آن بهره مند هستند و لذا فراموش می کنند که فعالان داخل ایران، به خاطر کمترین کنایه انتقادآمیزی نیز، ممکن است با بزرگترین اتهامات مواجه شوند و به شدید ترین طبعات گرفتار آیند.

یکی از ضروری ترین اقدامات پیش روی فعالان راه آزادی، بنابراین، تلاش در راستای ایجاد هماهنگی در میان "خارج نشینان" و آزادیخواهان داخل ایران باید باشد. و تا روزی که اولی دومی را به ملایمت و کوتاه آمدن متهم می کند، و دومی اولی را به تندروی و افراط، عقب راندن دشمنان آزادی همچنان به عنوان کاری دشوار و صعب و چه بسا ناشدنی باقی خواهد ماند.

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵

هرچه بگندد

هرچه بگندد نمکش می زنند

وای به وقتی که بگندد نمک!

اخیرا، اگر به وبلاگ بعضی از آقایان و خانم هایی که داعیه علمداری آزادیخواهی و آزادی بیان را دارند و خودشان را مظهر آزادی می دانند، سر بزنید، در بخش نظر ها با ... هایی مواجه می شوید که در جای برخی از لغات ارائه دهنده نظر گذارده شده اند. یا گاه حتی کل ابراز نظر به بهانه توهین آمیز بودن آن حذف شده است. در یکی از این وبلاگ ها، اگر نام جریده شریفه یا ناشریفه "اعتماد ملی" را که از ابواب جمعی آقای کروبی ست و در ایران منتشر می شود در ابراز نظرتان قرار بدهید، وبلاگدار محترم ـ سردمدار بزرگ آزادی بیان که از بردن نامش در اینجا خودداری می کنم ـ آنرا حذف می کند. آمریکایی ها ضرب المثلی دارند که در عین بی ادبی خیلی گویاست. می گویند آدم عاقل در چاهی که از آن آب می نوشد، ادرار نمی کند. این آقایان طرفدار آزادی بیان هم چون همچنان قلمشان در خدمت این جراید داخل ایران است، در آنها مقاله می نویسند، و سرشان در این آخور هاست، مواظبند که مبادا کسی از آنها انتقاد نکند، یا این انتقاد خدای نکرده در وبلاگ ایشان منعکس نشود.

این ها همان طرفداران "ولایت فقیه مشوطه" هستند، همان هایی که شاهرودی ـ رئیس قوه قضائیه ـ را اصلاح طلب می دانند و از خوانندگانشان می خواهند که با تقویت موضع شاهرودی، به این آخرین بازمانده اصلاح طلبان در ترکیب حاکمیت، فعلی کمک کنند.

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵

مقاله جیمی کارتر

در میان نظراتی که مقامات فعلی، سابق، یا لاحق ایالات متحده در مورد بحران اعراب و اسرائیل و درگیری های اخیر در لبنان ابراز داشته اند، منطقی ترین شان به جیمی کارتر تعلق دارد. آدمی امیدوار می شود که هنوز نشانه های از عقل سلیم در میان این مقامات باقی مانده است. این مقاله را در وبلاگ انگلیسی ام قرار داده ام. اصل مقاله در واشینگتن پست چاپ شده است که گویا در ایران فیلتر می شود. ترجمه مقاله نیز در سایت خبری ایران امروز منعکس شده است.

وبلاگ احمدی نژاد

دیروز به وبلاگ رئیس جمهور "مهرورزی" سر زدم و اولین مطلبی را که در آن قرار داده بود خواندم. شما اصلا می دانستید که حضرتشان فرزند آهنگری بوده است و در خانواده ای فقیر بالیده و بزرگ شده و سرانجام از روستا به شهر کوچ کرده است؟ آدم اصلا از ظاهر این آقای رئیس جمهور و از رفتار و گفتار وی نمی تواند حدس بزند که از دهات به شهر آمده است. نود درصد نوشته آقای مهرورزی به فساد و ظلم و ستم شاه و اعوان و انصارش اختصاص داشت؛ نه درصدش به ذکر مناقب و معجزات خمینی؛ و یک درصد باقی مانده اش هم چس ناله که دهاتی بوده و به شهر آمده و آدم شده و حالا حق دارد عقده هایش را سر ملت بیچاره خالی کند!

اگر به وبلاگ سیبستان سر بزنید، مطلبی در مورد وبلاگداری احمدی نژاد نوشته اند که خواندنش بد نیست. مخلص کلامشان این است که احمدی نژاد با این کارش یک قدم به فردگرایی نزدیک تر شده است و دارد فردیتش را تمرین می کند، و گویا فردگرایی خوب است و پدیده قرن بیست و یکم است و هرچه از اجتماع گرایی، که خصیصه قرن بیستم بوده است، دور شویم و بیشتر به فردگرایی روی بیاوریم، اوضاع مان بهتر خواهد شد. نمی فهمم کجای وبلاگ داری احمدی نژاد، که لابد یک عده نشسته اند و برایش مطلب می نویسند که او بتواند به نام خودش آنرا در وبلاگش قرار دهد، تمرین فردیت است ، و اصلا چرا فردگرایی خوب است و دوری گزیدن از اجتماع گرایی موجب سعادت جوامع بشری می شود؟

اوج فردگرایی را در جامعه آمریکایی و خصوصا در میان نو محافظه کاران حاکم بر سیاست های امروزین آمریکا می توان یافت. آیا کسی می تواند انکار کند که این فردگرایی لگام گسیختیه موجب از میان رفتن تمامی برنامه های رفاهی و اجتماعی شده است، و تمام سیاست های داخلی و خارجی دولت آمریکا به تامین منافع فردی گروه معدودی از ثروتمندترین افراد اجتماع آمریکا اختصاص یافته است؟

در نقطه مقابل این فردگرایی آمریکایی، اجتماع گرایی افراطی کشور هایی مثل کوبا و کره شمالی قرار دارد که اصولا برای فرد هیچ نوع احترامی قائل نیستند و لااقل در نظریه ادعا می کنند که منافع اجتماع را بالا تر از خواست های فردی قرار داده اند. طنز ادعای اینها در این است که استبداد و خودکامگی، اوج فردگرایی و و لگام گسیخته ترین نوع اصالت فرد است. و این درست همان پدیده ای ست که سالها در ایران شاهد آن بوده ایم.

احمدی نژاد هم، مثل بقیه سردمداران جمهوری اسلامی، آنجا که کم می آورد و چیزی ندارد که راجع به دستآورد های جمهوری اسلامی بگوید ـ کدام دستآورد؟ ـ شروع می کند به سخن گفتن از زشتی ها و کاستی های رژیم پهلوی. اولا کاستی های رژیم پهلوی موجب تبرئه جمهوری اسلامی نمی شود. ثانیا بیش از هفتاد درصد جمعیت ایران را جوانانی تشکیل می دهند که اصلا از دوران شاه خبری ندارند و فقط جمهوری اسلامی را می شناسند و بدبختی هایی را این رژیم نصیب شان کرده است می بینند. بقول خدابیامرز احمد شاملو:

چون ره از آغاز شب آغاز گشت

لاجرم راهم همه در شب گذشت.

برای آقای مهرورزی، در بخش نظر های وبلاگش نظر گذاشته و سفسطه مطلبش را به وی خاطرنشان کرده ام، هرچند که انتظار ندارم درک کند، و تازه اگر هم روحیه دهاتی اش مانع درکش نشود، منافعش اجازه نخواهد داد به درک مطلب اذعان کند.

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵

مصاحبه مایک والاس با احمدی نژاد

نشستم و مصاحبه رئیس جمهور "مهرورزی" را با مایک والاس در سی.بی.اس. تماشا کردم. لااقل به نظر من هیچ چیز تازه ای در تمام مصاحبه وجود نداشت. همان استدلال های قدیمی! همان مبهم گویی های سابق! همان لج بازی ها و سرسختی های بی پشتوانه!

استدلال آقای "مهرورزی" در مورد اسرائیل همان بود که قبلا هم بار ها شنیده بودیم. نمی دانم چرا مایک والاس سئوالش را در مورد اسرائیل به گونه ای مطرح نکرد که پاسخی غیر از تکرار همان احتجاج های همیشگی احمدی نژاد را طلب کند. سوال مایک والاس ـ نقل به مضمون کرده ام ـ این بود که "آیا همچنان نظرتان این است که کشتار یهودیان در اروپا افسانه اغراق شده است، و آیا همچنان فکر می کنید که اسرائیل باید از بین برود؟" احمدی نژاد هم بدون اینکه نیازی به ذره ای تامل داشته باشد، پاسخ های همیشگی اش را دو باره رج زد که اولا در مورد کشتار یهودیان ـ هولوکاست ـ به شدت مبالغه شده است، و ثانیا اگر هم این کشتار، با همان ابعادی که ادعا می شود، واقعا اتفاق افتاده باشد، محل اتفاق آن در اروپا بوده است و لذا یک مشکل اروپائی ست. چرا فلسطینی ها باید با بی خانمان و آواره شدن بهای این اشتباه اروپائیان را بپردازند؟ اگر اروپائیان خیلی می خواهند جبران مافات کنند، چرا اسرائیل را در همان اروپا ایجاد نکرده اند؟

ظاهر استدلال ساده ای به نظر می رسد و دقیقا ایراد آن هم سادگی و ساده گرایی آن است. نگاه تمام آدم های ابله به دنیا اینگونه است: سیاه یا سفید، درست یا غلط، شب یا روز، جمهوری اسلامی آری، نظام شاهنشاهی نه، یا با ما هستند یا با ترویست ها! این مردک و امثال او، در یک جایی از تاریخ متحجر شده اند و دیگر رشد نکرده اند. آقای مهرورزی پنجاه و چند سال تاریخ اخیر سرزمین فلسطین را از لوح حافظه اش پاک کرده است، و چنان سخن می گوید که انگاری در یک کنفرانس در سال 1917، در نقد بیانیه بالفور، دارد در بحث تشکیل یا عدم تشکیل کشور اسرائیل در محل فعلی اش، علیه آن سخنرانی می کند. اولا بحث تشکیل کشور اسرائیل از قبل از جنگ جهانی دوم مطرح بوده است. و ثانیا، بابا جان، بیش از پنجاه سال است که اسرائیل در این محل وجود دارد. تمام دنیا به رسمیت می شناسندش. آنوقت تو رفته ای به شصت سال پیش و می گویی که این مشکل اروپائی باید در اروپا حل شود؟ و خر های محافظه کار، از اعضای بسیج و سپاه و حزب الله و خر مقدس های احمقی که هنوز مسئله یک بند انگشت یا دو بند انگشت در هنگام طهارت را حل نکرده اند، باورشان می شود که این بابا گویا صاحب استدلال و احتجاج است!

از مایک والاس تعجب کردم که سوال را اینگونه طرح کرده بود که پاسخی این چنین را طلب می کرد. اگر از کسی پرسیده شود که " آیا این دیوار سیاه است یا سفید؟" مسلما پاسخ دو جنبه بیشتر نخواهد داشت. اما اگر سوال شود که مثلا "چه طیفی از رنگ را در این دیوار می بینید؟" آنوقت حد اقل اش این است که پاسخ دهنده نیاز به لحظه ای تامل خواهد داشت. شاید اگر مایک والاس سوالش را به این شکل پرسیده بود که "با توجه به اینکه اسرائیل بیش از پنجاه سال است که در این منطقه از جهان به عنوان یک کشور حضور دارد، به نظر شما، با توجه به این سابقه تاریخی، در مقطع کنونی، برای از میان بردن اختلافات میان این کشور و همسایگانش چه باید کرد؟" طرح سوال به این شکل از مخاطب استفاده از مشاعرش را طلب می کند. برخورد سطحی با چنین سوالی و پاسخ ساده گرایانه به آن بلافاصله ماهیت پاسخ دهنده را برملا می کند.

اما شاید شرط مصاحبه با مایک والاس تعیین پیش از مصاحبه ی پرسش ها بوده است، که در این صورت مایک والاس و سی.بی.اس. اصولا نباید به این مصاجبه تن در می دادند.

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

دعای امشب

امروز خیلی دلم گرفته. چرایش را هم نمی دانم. چرا، می دانم، ولی کاری از دستم بر نمی آید! غصه بچه های بیگناه لبنان را دارم که بی خبر از همه جا، بجای اینکه تعطیل تابستانشان را در خاک و خل کوجه ها، دنبال توپ فوتبال بدوند، باید روی خرابه های خانه شان، در غم از دست دادن عضوی از خانواده شان ـ پدر یا مادر یا خواهر یا برادری ـ زار زار اشک بریزند. اندوه بچه های اسرائیلی را دارم که از ترس موشک های حزب خدا ـ این دیگر چه خدایی ست؟ ـ باید در کنج زیر زمین ها پنهان شوند، یا در مکتب آتش افروزی و جنگ طلبی، درس نفرت بیاموزند و روی گلوله های توپ یادگاری بنویسند. آیا این بچه های بیگناه می دانند که یادگاری شان به شکل مرگ و نفرت در تاریخ باقی خواهد ماند؟

از دوشنبه قرار است قطعنامه سازمان ملل در مورد لبنان به شکل آتش بس و خروج سربازان اسرائیلی از جنوب لبنان اجرا شود. اسرائیلی ها، اما، در اجرای قطعنامه های سازمان ملل، سابقه درخشانی ندارند. شاید اگر اسرائیل، که این چنین زورگویانه خواهان اجرای قطعنامه 1559 شورای امنیت و خلع سلاح حزب الله است ـ حق هم دارد ـ به همین سرسختی به قطعنامه 242 که خواهان بازگشت اسرائیل به مرز های پیش از سال 1967 است، پایبند می بود، اصولا اکنون حزب الله و امثال حزب الله محلی از اعراب نمی داشتند. شاید تروریسم هم بدینسان که امروز شاهدش هستیم رشد نمی کرد و نمی بالید.

دعای امشبم به بچه های اسرائیل و لبنان اختصاص خواهد داشت که در میانه این همه بمب و موشک و گلوله و مرگ و ویرانی، شاید همچنان در دل ها شان، جایی برای دوست داشتن و محبت ورزیدن باقی بماند، تا در آینده ای، که شاید زیاد هم دور از ذهن نباشد، به جای اینکه تخم کینه و نفرت را در سینه هاشان بپرورانند، دل هاشان را از عشق آکنده کنند. آنگاه نه حزب خدا را دلیلی برای ماندن در میان خانواده بشری باقی خواهد ماند و نه صهیونیستی که خیال کند خدایش هنگام خلق وی سند مالکیت بهشت موعود را به ارث برای وی باقی گذارده است.

شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵

بازنده اصلی

خب، بالاخره تلاش های بین المللی به نتیجه رسید و قطعنامه ای در شورای امنیت برای پایان دادن به مخاصمات در لبنان به تصویب رسید. بزودی پانزده هزار نیروی کلاه آبی سازمان ملل در جنوب لبنان مستقر خواهد شد تا در کنار ارتش لبنان از درگیری نیرو های اسرائیل و رزمندگان حزب الله جلوگیری کنند. بی تردید خلع سلاح حزب الله نیز در صدر گفتمان گروه های سیاسی لبنان قرار خواهد گرفت، و اینبار، با توجه به اینکه ترجمان مسلح باقی ماندن حزب الله به مخاطره افتادن تمامیت ارضی لبنان و توقف پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی این کشور است، مسلما دیگر این گروه طرفدار ایران نخواهد توانست در پس محبوبیتی که به دنبال مقاومت سال های گذشته اش در برابر اشغال اسرائیل کسب کرده بود، پنهان شود.بر اساس این قطعنامه، اسرائیل متعهد شده است که با ورود نیرو های سازمان ملل و سربازان ارتش لبنان به جنوب این کشور، خاک لبنان را ترک کند.

هرچند که هنوز نیرو های اسرائیل به بمباران های لبنان و عملیاتشان در جنوب این کشور خاتمه نداده اند، اما سرانجام بارقه امیدی در آسمان تاریک آینده لبنان درخشیدن آغاز کرده است که شاید این کشتار بی رحمانه را سرانجام پایانی باشد.

بی شک بازنده اصلی این درگیری ها هزاران لبنانی بی گناهی هستند که جانشان را از دست داده اند یا خانه و کاشانه شان ویران شده و آواره شده اند. اما این مخاصمات بازنده دیگری نیز داشته است. جمهوری اسلامی که سال ها بخشی از درآمد هایی نفتی مردم ایران را، با دنبال کردن سیاستی نادرست و توسعه طلبانه، برای تقویت حزب الله لبنان، به این کشور سرازیر می کرد شاید بزرگترین بازنده درگیری های اخیر بوده است. آیا می توان انتظار داشت که رهبران جمهوری اسلامی از این شکست درس بگیرند و دست از سیاست های تشنج آفرینشان بردارند؟

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵

ماهیت حزب الله

نزدیک به یک ماه از شروع حملات سبعانه اسرائیل به لبنان می گذرد. رسانه های گروهی غرب و بویژه آمریکا و اسرائیل همچنان حزب الله را به آغاز این بحران متهم می کنند و آنرا در ردیف سازمان های تروریستی قرار داده و به توجیه برخورد خشونت بار با این سازمان در پیکار جهانی علیه تروریسم ادامه می دهند. در آمریکا، افکار عمومی به شدت به نفع اسرائیل تهییج شده است و هر نوع اظهار نظری علیه خشونت نامتناسب اسرائیلیان در بمباران های وحشیانه لبنان و کشتار مردم بی گناه، به عنوان پشتیبانی از ترورست ها با عکس العمل حاد مردم مواجه می شود.

بین الحلالین عرض می کنم که دیشب بعد از مدتها، با دو سه تا از دوستان به یک کافه رفته بودم و به یاد ارمنی مهربانی که در آن سال های دور، پیش از اینکه به این دیار کفر بیایم، هرگز نمی گذاشت که خانه ام از آب آتشین خالی باشد، جاتان خالی ـ اگر اهلش هستید ـ کمی زیاده روی کردم و به جای دو تا پیک، که جیره معمولی من است، چهار تا یا شاید هم پنج تا گیلاس جک دنیل را ریختم توی خندق بلا. کمی سرم گرم شده بود و لذا احتیاط های لازم را فراموش کرده، و بی مهابا به داد سخن در باب کشتار مردم بی گناه لبنان پرداخته بودم. چشمتان روز بد نبیند، دو سه تا آمریکایی ـ اگر هم دو تا بودند، من سه تا می دیدم ـ آنچنان ریختند سرم و عکس العمل نشان دادند که نزدیک بود دو باره کار بالا بگیرد و دعوای لبنان و اسرائیل، در مقیاسی کوچک، در اسپوکن تکرار شود که من سرم را انداختم پایین و مثل بچه آدم، به بهانه رفتن به توالت، رفتم و ماشین را آتش کردم و از منطقه دور شدم. به دوستانی که با هم به کافه رفته بودیم زنگ زدم و معذرت خواهی کردم که اگر دو دقیقه دیگر در آنجا باقی مانده بودم خلاصه ممکن بود خون و خونریزی به پا شود.

این داستان را از آن جهت گفتم که ببینید رسانه های آمریکایی چطور ذهن آمریکائیان را به نفع اسرائیل آماده کرده اند بطوریکه اگر هم امروز اسرائیل مناطق جنوب لبنان را هدف بمب اتمی هم قرار دهد، این آمریکائی ها احتمالا مرگ هزاران لبنانی را به عنوان ضایعات جانبی پیکار با تروریسم توجیه خواهند کرد.

در مورد حمله اسرائیل به لبنان تحلیل های مختلفی وجود دارد که تقریبا بدون استثنا، به حق یا نا حق، پای جمهوری اسلامی را هم به میان می آورند. در اینکه جمهوری اسلامی با حزب الله لبنان پیوندی استراتژیک دارد تردیدی وجود ندارد. حزب الله توان نظامی و مالی اش را مدیون جمهوری اسلامی است.میلیون ها دلار از درآمد های نفتی ایران سالانه بوسیله عوامل جمهوری اسلامی به لبنان سرازیر می شود و در اختیار حزب الله قرار می گیرد. به این ترتیب است که حزب الله توانسته است در شش هفت سال گذشته و بعد از خروج اسرائیل از لبنان، عامل بسیار موثری در بازسازی کشور ویران شده لبنان باشد. حزب الله با ساختن مدرسه و بیمارستان و با ایجاد ساختمان های مسکونی برای هزاران لبنانی، فارغ از مذهب شان، در روند بازسازی لبنان، در کنار کسانی مثل رفیق حریری، که چندی پیش توسط عوامل سوریه به قتل رسید، از نقشی غیر قابل انکار برخوردار بوده است. محبوبیت حزب الله در لبنان، چه آمریکائیان دوست داشته باشند و چه نه، با این نقش سازندگی حزب الله ارتباط مستقیم دارد.

شاید یک دلیل غمض عین مقامات لبنانی در برابر حسن نصرالله، رهبر حزب الله، این باشد که وی توانسته است با ایجاد رابطه ای نزدیک با جمهوری اسلامی، میلیون ها دلار از درآمد نفتی ایران را به لبنان بیاورد و در روند سازندگی این کشور ویران شده به استفاده بگیرد. درست است که جمهوری اسلامی، در پس این کمک های مالی به حزب الله، اهداف دیگری را دنبال می کند که مسلما با نیات مقامات لبنان متفاوت است، اما تا وقتی که حزب الله بنحوی فعال در روند سازندگی کشور شرکت داشت و با دریافت پول از جمهوری اسلامی، به ارتقاء چهره لبنان جنگزده می پرداخت، بی تردید ابلهانه ترین اقدام دولت مرکزی لبنان می توانست برخورد با حزب الله باشد که ضمن محروم کردن کشور از این ممر درآمد، موجب تنش های فراوانی در میان جناح های مختلف داخل لبنان می شد و ممکن بود دوباره شعله جنگ داخلی را روشن سازد.

از سوی دیگر، جمهوری اسلامی ـ یا لااقل جناح هایی در داخل جمهوری اسلامی ـ به حزب الله به عنوان شاخه ای از سپاه پاسداران نگاه می کند. این جناح ها، حتی در زمان زمامداری خاتمی هم، به کمک های مالی و نظامی جمهوری اسلامی به حزب الله، با تایید یا بدون تایید خاتمی، ادامه دادند. به رغم اعتقاد برخی از اصلاح طلبان، من شخصا خیال می کنم که ادامه کمک های مالی و نظامی جمهوری اسلامی به حزب الله لبنان، در دوران خاتمی، با تایید وی صورت می گرفته است؛ و یا لااقل اصلاح طلبان که تمام اهرم های اقتصاد کشور را در اختیار داشتند، بی تردید از سرازیر شدن دلار های نفتی ایران به صندوق حزب الله بی خبر نبودند و در راه افشاء آن هیچ اقدامی نمی کردند.

باری، جمهوری اسلامی ـ یا جناح هایی در آن ـ به حزب الله به عنوان بازوی نظامی ایران در همسایگی اسرائیل می نگرد، و امیدوار بود که با این اهرم روزی بتواند در نقشه خاور میانه تغییراتی را اعمال کند که امثال احمدی نژاد های ابله پیوسته به کلام از آن یاد می کنند. شعار های خمینی را از یاد نباید برد. وی تا زمانیکه زنده بود، خواهان از بین رفتن اسرائیل بود و هرگز از این موضع کوتاه نیامد. احمدی نژاد و یار غار هایش هم، که خود را راهروان راستین راه خمینی می دانند، بی شک همین خواسته را در دستور کارشان دارند. حتی در دوران خاتمی هم هرگز هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی ـ و حتی شخص خاتمی ـ از اسرائیل به نام سخن نمی گفتند، و همیشه از این کشور به نام "رژیم اشغالگر قدس" یاد می کردند. خیلی جالب است! "رژیم اشغالگر قدس" یعنی چه؟ آیا معنی اش همان گفته صریح خمینی یا شاگرد ابله اش، احمدی نژاد، نیست که "اسرائیل باید از بین برود؟" رژیم اشغالگر قدس یعنی با پنبه سر بریدن! لااقل این ریس جمهور "مهرورزی" اینقدر صراحت دارد که لقمه را از پس گردنش در دهان نگذارد و رک و راست نیت جمهوری اسلامی را بیان کند!

با توجه به این نیت ذاتی جمهوری اسلامی و این سیاست استراتژیک آن در قبال اسرائیل، شک نباید کرد که هدف جمهوری اسلامی در کمک کردن به حزب الله صرفا صاحب خانه کردن یا مداوا و درمان شیعیان مریض لبنان نبوده و نیست، که اگر بود مسلما چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. بی شک، همچنانکه قبلا گفتم، جمهوری اسلامی به حزب الله به مثابه بازوی سپاه پاسداران در مرز شمالی اسرائیل نگاه می کرد ـ می کند ـ که روزی در مصاف نهایی جمهوری اسلامی با رژیم اشغالگر قدس، برای همیشه این کشور را از نقشه خاور میانه حذف خواهد کرد. احمدی نژاد این نیت را پنهان نمی کند. وی در اظهار نظری در حاشیه کنفرانس سران کشور های اسلامی به صراحت گفته است که همانطور که آمریکا خواهان خاور میانه ای جدید است، جمهوری اسلامی نیز طالب خاور میانه ای جدید و بدون اسرائیل است.

اما تا روز مصاف نهایی هنوز خیلی مانده است. هنوز نه حزب الله، به رغم جنگ و گریز بیست ساله اش با اسرائیل که بسیاری آنرا موجب ترک لبنان بوسیله اسرائیل می دانند، آنقدر نیرومند شده است که بتواند در برابر حملات نظامی اسرائیل تاب آورد، و نه جمهوری اسلامی به آن توان نظامی دلخواه دست یافته است که بتواند تهاجم نظامی آمریکا و اسرائیل را خنثی، یا با تهدید به مقابله به مثل از انجام چنین حملاتی جلوگیری کند. در همین راستاست که آمریکائیان اینگونه سخت با ادامه فعالیت های جمهوری اسلامی برای دستیابی به فن آوری هسته ای مقابله می کنند.

لذا برعکس ادعا های آمریکائیان که ربوده شدن دو سرباز اسرائیلی را توسط حزب الله نتیجه تحریک جمهوری اسلامی برای منحرف کردن توجه جهانی از فعالیت های هسته اش معرفی کرده اند، این اقدام و متعاقب آن، حمله اسرائیل به مواضع حزب الله اصلا به نفع جمهوری اسلامی نبوده است. اقدام حزب الله در ربودن سربازان اسرائیلی، که به وضوح برای چانه زدن برای آزادی برخی از زندانیان حزب الله که در زندان های اسرائیل محبوسند، صورت گرفت، اشتباه محاسبه تلخی بود که رهبران حزب الله، به زعم من، بدون مشورت با جمهوری اسلامی، بدان دست زندند. اگر حتی این اقدام با هماهنگی با جمهوری اسلامی نیز صورت گرفته باشد، باز هم اشتباه محاسبه ای استراتژیک بوده است که به احتمال زیاد، در نهایت، با خلع سلاح حزب الله و قطع شدن این بازوی نظامی جمهوری اسلامی در مرز شمالی اسرائیل پایان خواهد یافت. چه در چند روز آینده موافقتی برای صلح حاصل شود و چه نشود، چه دوباره سال ها لبنان دستخوش اشغال خارجی و منازعه های داخلی شود و چه نشود، دیگر جمهوری اسلامی قادر نخواهد بود روی هم مرزی با اسرائیل و تقویت شیعیان لبنان برای روز مصاف نهایی حساب کند.

برخی معتقدند که با توجه به مقاومت جانانه حزب الله در برابر حمله اسرائیل به جنوب لبنان، تهاجم اسرائیل به لبنان نیز اشتباه محاسبه ای دردناک از جانب این کشور بوده است. اینها می گویند که اسرائیل هرگز تصور نمی کرد که با چنین مقاومت بی سابقه ای از سوی رزمندگان حزب الله مواجه شود. فارغ از نوع و حدت مقاومت حزب الله، شکی نیست که نهایتا ارتش قدرتمند اسرائیل خواهد توانست توان نظامی حزب الله را به نحوی موثر در هم بکوبد و از بازسازی آن توسط جمهوری اسلامی جلوگیری کند. به نظر می رسد که اسرائیل مدتها مترصد بهانه ای برای حمله به لبنان و از بین بردن توان نظامی حزب الله بوده است، و این اشتباه محاسبه فاحش حزب الله ـ و شاید جمهوری اسلامی ـ در واقع بهانه این تهاجم را در اختیار اسرائیل قرار داده است. پیداست که چه حزب الله اقدام به شبیخون و کشتن و ربودن سربازان اسرائیلی از داخل خاک اسرائیل می کرد یا نمی کرد، اسرائیلیان هرگز نمی توانستند در برابر رجز خوانی های خصمانه امثال احمدی نژاد در جمهوری اسلامی ساکت بنشینند و نگاه کنند که در زیر چشمشان، دشمن قسم خورده شان به تقویت یک نیروی نظامی متخاصم ادامه دهد.

در این ادعا های اسرائیل که اگر جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای دست بیابد، احتمال این هست که حزب الله را به این اسلحه مجهز کند، حقیقت بزرگی نهفته است. ما ایرانی ها آنقدر از زبان رهبران جمهوری اسلامی شعار شنید ایم و آنقدر این آقایان، در طول سال های گذشته روزی یکبار "سیلی محکمی" به گوش آمریکا و اسرائیل زده اند که نوعی بی حسی در برابر شعار در ما ایجاد شده است. وقتی شخصی مثل احمدی نژاد می گوید که "اسرائیل باید از میان برود" عکس العمل ما نوعی بی تفاوتی ست و حد اکثر ممکن است بگوییم که این بابا باز میکروفون گیرش آمده است. اما از دیگران نمی توانیم انتظار داشته باشیم که مثل ما، با نوعی بی تفاوتی، از کنار چنین شعار های بگذرند. شعار "اسرائیل باید از بین برود" را بگذارید در کنار تسلیح و تقویت حزب الله لبنان، آنوقت در می یابید که از دیدگاه رهبران اسرائیل تهدید چقدر جدی ست و چرا باید در برابر آن به نحوی قاطع وارد عمل شد.

در این میان مردم بی گناه لبنان و غیر نظامیان اسرائیل، که نه در شکل گرفتن سیاست های احمقانه جمهوری اسلامی نقش دارند، و نه با اسرانیل تضاد منافعی احساس می کنند، متاسفانه در مبادله آتش حزب الله و اسرائیل گیر افتاده اند و هر روز تعدادی از آنها، بی که تقصیری مرتکب شده باشند، جانشان را از کف می دهند.

سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵

امروز

نامه سر گشاده پدر و مادر اکبر محمدی را به سازمان های بین المللی در اینجا بخوانید.

نگرانی در مورد وضعیت احمد باطبی، که پس از دستگیری مجدد، دهمین روز اعتصاب غذا را می گذراند هر لحظه بیشتر می شود.

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

الگوی عوضی

این مطلب را پس از خواندن مقاله ای از مسعود بهنود نوشتم:

سال ها پیش، یک آمریکایی و یک شهروند چین کمونیست، سر میزان آزادی بیان در کشور هایشان بحث می کردند. آمریکایی بادی به غبغب انداخت و گفت، "ما اینقدر در بیان عقایدمان آزادیم که من می توانم روی پله های کاخ سفید بایستم و به رئیس جمهورمان فحش بدهم." چینی فکری کرد و گفت، "اینکه چیزی نیست؛ من هم می توانم روی پله های کاخ سفید بایستم و به رئیس جمهور شما فحش بدهم."

نخستین متمم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا، آزادی بیان را تضمین می کند. هرکسی آزاد است که فارغ از طرز تفکر و اندیشه اش، هرچه را که می خواهد آزادنه بیان کند. آزادی بیان وقتی معنی پیدا می کند که آنچه گفته می شود محملی برای انتشار و رسیدن به مخاطب داشته باشد. اگر مطلب بیان شده نتواند آزادانه به مخاطبان وکسانی که در آن مورد خطاب واقع شده اند منتقل شود، آزادی بیان فاقد معنی می شود.

به جمهوری اسلامی نگاه کنید. صاحبان قدرت و کسانی که در خدمت ایشان قرار دارند از آزادی کلام کامل برخوردارند زیرا تمام وسائل رساندن پیامشان را به مخاطبین، بطور انحصاری، در اختیار دارند. تمام رسانه های عمومی در جمهوری اسلامی به هیات حاکمه و خدمتگذاران آن تعلق دارد. لذا نمی توان ادعا کرد که مثلا آقای بهنود در جمهوری اسلامی از آزادی بیان برخوردار نیست. بهنود و امثالهم می توانند هر چه می خواهند بگویند. اما نمی توانند مطلب شان را به مخاطبان برسانند. به محض اینکه بهنود ها سعی کنند با استفاده از یک وسیله ارتباط جمعی، خواه نشریات باشد یا رادیو و تلویزیون یا اینترنت و یا حتی تریبون یک سالن سخنرانی یا مسجد، پیامشان را در میان گروه بزرگی از مردم منتشر کنند، آنوقت است که یکباره هوار روی سرشان خراب می شود. لذا هر کسی می تواند آزادانه سخن بگوید اما هر کسی نمی تواند آزادانه به گوش های شنوای سخنانش دسترسی داشته باشد. بنابراین آزادی بیان در حقیقت یعنی دسترسی آزاد به گوش های شنوا. حذف این آزادی نیز از طریق بستن راه های دسترسی به گوش های شنوا حاصل می شود.

تعهد یا عدم تعهد یک حکومت به آزادی کلام در میزان دسترسی آزاد مردم به رسانه های گروهی مختلف متبلور می شود. اگر رادیو و تلویزیون، روزنامه ها و نشریات، اینترنت، و تریبون های سخنرانی به طور مساوی در اختیار تمام گروه های سیاسی مختلف قرار داشته باشند، آنوقت می شود ادعا کرد که حکومت به آزادی بیان متعهد است.

آیا در آمریکا آزادی کلام وجود دارد؟ نمی دانم چه بگویم. به زعم آقای مسعود بهنود آمریکا و اسرائیل مهد آزادی کلام هستند. تکثر آراء به صاحبان قدرت برنمی خورد. افرادی که در مسند قدرت هستند، از اینکه مورد انتقاد قرار بگیرند، ناراحت نمی شوند. دیگراندیشان در ابراز عقایدشان آزاد هستند.

البته، کاملا درست است. در آمریکا هر کسی در بیان نظراتش آزاد است. ولی شک دارم که همه بتوانند آزادانه نظراتشان را به سمع مخاطبانشان برسانند.یک نگاه به ترکیب صاحبان رسانه های گروهی ـ تد ترنر ها و روپرت مورداک ها ـ به سادگی نشان می دهد که فقط کسانی می توانند انتظار داشته باشند که نظراتشان در رسانه های گروهی آمریکایی مطرح شود و مورد قضاوت مردم واقع شود که در راستای منافع صاحبان قدرت و سرمایه داری بزرگ آمریکایی قرار داشته باشند. آدم هایی مثل نوآم چامسکی و وارد چرچیل، که افکارشان در تضاد با منافع سرمایه داری آمریکایی قرار دارد، هرگز فرصتی برای انعکاس آزادانه عقایدشان نمی یابند. وارد چرچیل به دلیل ابراز آزادانه عقایدش شغل تدریسش را نیز در دانشگاه از دست داد.

درست است، کسی به خاطر بیان آزادانه عقایدش به زندان نمی افتد و مثل سعیدی سیرجانی و اکبر محمدی بیچاره به قتل نمی رسد. تحدید آزادی بیان در کشور هایی مثل آمریکا به نحوی کاملا زیرکانه صورت می گیرد، بطوریکه همچنان کسانی مثل مسعود بهنود بتوانند ادعا کنند که آمریکا مهد آزادی بیان است. حالا از آمریکا بگذریم، مطرح کردن اسرائیل به عنوان حکومتی که قائل به آزادی بیان است، دیگر مسلما نوعی شوخی باید باشد. اولا اسرائیل، مثل جمهوری اسلامی، یک حکومت مذهبی ست. کافی ست کلمه ای راجع به مذهب یهود بگویی یا بنویسی تا الا قیامت به عنوان ضد جهود و نژادپرست مورد طعن و لعن قرار بگیری و از تمام حقوق اجتماعی ات محروم شوی. یا اینکه کافی ست در حکومتی که مذهب رسمی اش ـ بر طبق قانون اساسی اسرائیل ـ مذهب جهود است، عرب مسلمان باشی. آنوقت به شهروند درجه دو تبدیل می شوی و مورد رفتاری مثل رفتار جمهوری اسلامی با بهائی ها قرار می گیری.

بی تردید حکومت های آمریکا و اسرائیل نمی توانند مثال های خوبی برای آزادی های اجتماعی باشند. کسانی که سعی دارند به ضرب قلمشان، در مقالاتشان، این حکومت ها را به عنوان اسوه و الگوی آزادی به مردم ایران قالب کنند، یا نمی فهمند و یا از محل آن هفتاد و پنج میلیون دلاری که کنگره آمریکا به براندازی جمهوری اسلامی اختصاص داده است، جیره می گیرند. گور پدر جمهوری اسلامی، اما مگر دموکراسی های اجتماعی شمال اروپا ـ کشور هایی مثل سوئد و نروژ و فنلاند... ـ چه ایرادی دارند که مردم ایران باید آمریکا و اسرئیل را سرمشق قرار دهند؟

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

مهار گرانی

این روز ها مسئله گرانی آنقدر معضل بزرگی شده است که برخی از وزیران کابینه "آقای مهرورزی" تلویحا گفته اند که ممکن است، به دلیل ناتوانی دولت برای مهار گرانی، از کابینه استعفا بدهند. جریان آنقدر بالا گرفته است که "رهبر فرزانه" هم به دولت دستور داده است که گرانی را در صدر دستور کار خود قرار دهند.

نمی توانم باور کنم که تمایل خامنه ای یا دولت احمدی نژاد برای مهار گرانی ـ اگر اصلا تمایلی در میان باشد ـ واقعی باشد. هرچند که بالا رفتن قیمت ها، اکثریت مردم را تحت فشار قرار می دهد، اما برای سرمایه داری سنتی ایران که عموما طرفدار بخش محافظه کار حاکمیت است، صعود قیمت ها معادل سود های سرشار است، ولذا هرگونه تظاهر به مبارزه با گرانی از سوی دولت های جمهوری اسلامی ـ علی الخصوص دولت های محافظه کار ـ کاملا تصنعی و تبلیغی ست.

مبارزه با گرانی و تورم، تنها در کنار بالا بردن تولید و ایجاد کار ممکن می شود. تلاش برای ایجاد مشاغل و افزایش تولید، سیاست هایی بلند مدت هستند، و هرگز کسی نمی تواند انتظار داشته باشد که یک شبه موجب کاهش قیمت ها شوند. اتخاذ انواع سیاست های کنترل قیمت ها نیز، که پیوسته در جمهوری اسلامی متداول بوده است، اگر چه ممکن است با دخالت نیرو های انتظامی و ضابطین دولتی، به طور کوتاه مدت، موجب وقفه ای در بالا رفتن قیمت ها متناسب با عرضه و تقاضا شود، اما نمی تواند همیشگی باشد. کنترل مصنوعی قیمت ها، اگر در مدتی طولانی اعمال شود، بی تردید موجب تعطیل شدن تعداد بیشتری از کارگاه های تولیدی و مراکز توزیعی خواهد شد، که در نتیجه به صعود قیمت ها و تورم دامن خواهد زد.

بی تردید جمهوری اسلامی، تا زمانیکه موانع سر راه سرمایه گذاری خارجی را از میان بر نداشته باشد، در عرصه این اقتصادی که هر روز جهانی تر می شود، هرگز نخواهد توانست مبارزه ای اساسی را در برابر غول تورم و گرانی آغاز کند. متاسفانه اکثریتی که تحت تاثیر شعار های تو خالی احمدی نژاد، با خیال خام توانائی وی به خاتمه دادن فقر و تورم، به وی رای داده اند، از این اصل ساده مطلع نبودند، که اگر می دانستند، هرگز فریب مبهم گویی های امثال احمدی نژاد را نمی خوردند، همچنانکه توده هایی که به دنبال خاتمی راه افتادند، اگر ذره ای از قانون اساسی جمهوری اسلامی اطلاع داشتند، هرگز گول شعار های گنگ آزادیخواهی و جامعه مدنی او را نمی خوردند.

تغییر دکوراسیون

مائیم و این خانه خراب، در این دنیای مجازی! این است که هر از گاهی که دلم می گیرد ـ که کم هم اتفاق نمی افتد ـ دست به تغییر دکوراسیون و خانه تکانی می زنم. دل خراب همچنان خراب است. صورت را به سیلی سرخ نگاه می دارم!

نامه دکتر زرافشان در باره فخرآور


نامه افشا گرانه دکتر ناصر زرافشان را در مورد امیرعباس فخرآور در اینجا بخوانید

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

Breaking News

ایالات متحده آمریکا و فرانسه بر سر پیشنویس قطعنامه شورای امنیت برای پایان دادن به مخاصمات در لبنان به توافق رسیدند.

لبنان اعلام کرد که با هر نوع قطعنامه ای که خروج فوری نیرو های اسرائیل را از جنوب لبنان تضمین نکند، مخالفت خواهد کرد.

یک موقعی بود که وقتی برنامه های عادی سی. ان. ان. قطع می شد و عبارت Breaking News روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد، موی بر تن آدمی راست می شد. حالا، اما، آنقدر این قطع شدن برنامه های معمولی و پخش خبر های فوق العاده عادی شده است که امروز بعد از دوبار که اخبار عادی سی. ان. ان. قطع شد، تلویزیون را خاموش کردم. این روز ها سی. ان. ان. برای "گوزیدن" اقای جورج بوش هم برنامه های عادی اش را قطع می کند.

از طرف دیگر نشان دادن اینهمه صحنه های خون و خونریزی و خرابی و ویرانی آدمی را نسبت به این اتفاقات دلخراش بی حس می کند. شاید اصولا یکی از اهداف شبکه های خبری ای مثل سی. ان. ان. هم دقیقا همین باشد. لذا برای اینکه همچنان خشم و ناراحتی ام را از آنچه در لبنان می گذرد حفظ کنم و برای اینکه این صحنه های مرگ و ویرانی برایم عادی نشود، فعلا تا مدتی تلویزیون را تعطیل خواهم کرد.

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵

من و پروانه ها

مگر پروانه ها مرده اند که اینگونه گل ها را پرپر می کنند؟

هنوز دنیای ما از پروانه ها خالی نشده است. هنوز سنجاقک ها، بر فراز هر بوته ای، فیلسوف وار مکث می کنند، و رویش و زایش طبیعت را می نگرند. هنوز تابستان که می آید چلچله ها از سرزمین های دوردست باز می گردند و در زیر شیروانی ها لانه می سازند. هنوز گل های اطلسی شهد شیرین و خوش عطرشان را بی دریغ نثار زنبور های عسل می کنند. هنوز نسیم شاخه ها و برگ های درختان چنار را به لرزه در می آورد. هنوز جویبار های خرد راهشان را از میان سنگ و لاخ کوهستان باز می کنند و به رود ها می پیوندند تا غلتان و خروشان به دریاچه ها و دریا ها و اقیانوس ها بپیوندند. هنوز ماهی های کوچک جویبار های حقیر، در آرزوی رسیدن به آب های فراخ دریا ها، خطر می کنند و بیم صیاد را نادیده می گیرند. هنوز سایه دلچسب افرای تنومند استراحتگاه هزاران مسافر خسته و آبله پای راه های صعب العبور است. هنوز شقایق ها، در انتظار قدوم رمه های بز و گوسپند، دامنه کوهپایه ها را به فرشی سرخ مفروش می کنند. هنوز گاو های اندیشمند، اینجا و آنجا، در عرصه دشت، به نشخوار علف های دانش مشغولند. هنوز تمام پیکر عاشق در گرمای نگاه معشوق داغ می شود. هنوز هر غروب، آفتاب در یک جایی در انتهای افق، برهنه می شود و اندامش را به حوض طلای دریا می سپارد. هنوز این قلب کهنه از خواندن اشعار حافظ و سعدی و شاملو و فروغ در سینه می لرزد. هنوز این چشمان پیر با یاد تو از نم اشک پر آب می شود.

مگر نه اینکه "تا شقایق هست، زندگی باید کرد؟" پس چرا اینگونه گل ها را پرپر می کنند؟ بشکند دستانی که شقایق را نادیده می گیرند! نباشد اندیشه هایی که زندگی شان را در مرگ دیگران می جویند! نماند لبانی که با دیدن اندوه دیگران به لبخند باز می شود! بسته باد دهان هایی که آزادی سخن گفتن را در سکوت دیگران می جویند!

من پروانه ها و شقایق ها و سنجاقک ها و چلچله ها و زنبور های عسل و چنار ها و سنوبر ها را به پیکار کشندگان اکبر محمدی و قاتلان کودکان بی گناه لبنان می فرستم. من ماهی های کوچک جاه طلب جویبار های خرد را به مصاف دژخیمان باطبی ها و قاتلان مردمان بی گناه فلسطین گسیل می کنم. اگر مردمان رسم مسالمت را نمی دانند، من گاو های دانشمند را می فرستم تا کلمه صلح را براشان هیجی کنند.

من و پروانه ها و سنجاقک ها، بی تردید از این پیکار سربلند بیرون خواهیم آمد!

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵

امروز

"هرچند که راه حل واقعی بحران خاور میانه، حذف کامل اسرائیل است، اما در شرایط کنونی دستیابی به آتش بس فوری ضروری ست." از فرمایشات رابط امام زمان، رئیس جمهور مهرورزی، محمود احمدی نژاد در اجلاس فوق العاده سران کشور های اسلامی. تفسیر: اگر می خواهی چلاق نشوی، پایت را قطع کن. اصل مقاله را در واشینگتن پست بخوانید.

باز هم از فرمایشات آقای مهرورزی: به گزارش خبرگزاری فارس، حضرتشان فرموده اند که همانطور که آمریکا در پی ایجاد خاور میانه ای جدید است، ایران هم خواستار خاورمیانه ای جدید و عاری از اسرائیل است.

آیا لبنان صرفا مهره ای در بازی قدرت جمهوری اسلامی است؟ این مقاله را در اینجا بخوانید.

این مقاله نیویورکر را در باره بحران لبنان بخوانید. به نظرم خیلی واقع گرایانه آمد.

چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵

ولایت فقیه مشروطه

این اصلاح طلب ها کفرم را در می آورند، از رو هم نمی روند. هشت سال تقریبا تمام اهرم های کنترل را در اختیار داشتند و هیچ گهی نخوردند، حالا نشسته اند کنار و از همه کسانی که سعی دارند به تغییراتی بنیادی دست بیابند انتقاد می کنند و تمام تلاش های آدم هایی را که با "ولایت فقیه مشروطه" آنها مخالفند مورد شماتت قرار می دهند. بابا جان، سر عقل بیایید! ولایت فقیه با آزادی و دموکراسی همخوانی ندارد. آخر چطور می شود از مردم انتظار داشت که اختیارشان را بدهند به دست ولی و قیم شان و ضمنا به تمرین آزادی های دموکراتیک بپردازند؟

این ادعا که ولی فقیه فقط در امور دینی مردم ولی و قیم است و امور سیاسی و اجتماعی ایشان به نحوی دموکراتیک به دست خودشان اداره خواهد شد، داعیه ای ابلهانه و ساده لوحانه است. آدم هایی که خیال می کنند چنین معنی ای شدنی ست، نه تاریخ خوانده اند و نه آخوند ها را می شناسند. آخوند های مفتخور، که در هیچ مقطعی از تاریخ ایران، در چرخه تولید شرکت نداشته اند، و همیشه انگل وار از حاصل کار و دسترنج دیگران استفاده کرده اند، هرگز حاضر نخواهند شد قدرتی را که به این سادگی بدست آورده اند، مشروط به شرط و شروط کنند، همانطور که قبل از آنها، شاه نخواست و نتوانست. و متاسفانه "تا ابله در جهان است، مفلس در امان است." تا یک عده، یا به خاطر منافعشان و یا بواسطه عقل کمشان، از جنبش اصلاحات طرفداری می کنند، آخوند های مفتخور همچنان در مسند قدرت باقی خواهند ماند.

برای من جنبش اصلاحات فقط به عنوان مرحله ای گذاری از جمهوری اسلامی قابل قبول است. از طرفداران این جنبش نیز انتظار دارم که آنرا به مثابه پلی میان جمهوری اسلامی و حکومتی که بعد از آن خواهد آمد، بشناسند. اینها، اما، جمهوری اسلامی اصلاح شده را به عنوان آرمان و هدف غائی شان پذیرفته اند.

برعکس داعیه های احمقانه طرفداران اصلاحات و "ولایت فقیه مشروطه" تنها راه نجات ایران، براندازی حکومت قرون وسطائی جمهوری اسلامی است. من ممکن است در نوشته هایم، که مسلما خواننده زیادی ندارد و بیشتر به "عقده خالی کردن" خودم اختصاص دارد، از افرادی مثل گنجی انتقاد کنم، ولی انتقاد من از گنجی نباید با انتقاد اصلاح طلبان بی عمل از وی مقایسه شود. من ضمن تحسین شجاعت گنجی و شریک بودن در اعتقاد وی به گذار از جمهوری اسلامی، به نوعی دیگر از حکومت ـ شاید جمهوری مورد علاقه گنجی ـ می نگرم، به گستره ای که در پی افول جمهوری اسلامی در افق پدیدار خواهد شد.

آخ، چقدر می خندم وقتی به وبلاگ های این اصلاح طلب های ساده لوح سر می زنم و مطالب ساده لوحانه شان را می خوانم. می خواستم در این مطلب به بعضی از این وبلاگ ها لینک بدهم ولی بعد دیدم ارزشش را ندارد. آدم هایی که ادعا می کنند با پول مقام رهبری به اروپا مسافرت می کنند و ماموریت خارج از کشورشان به بسیج آدم های طرفدار جمهوری اسلامی اختصاص دارد، جایی در آینده ایران ندارند. هر چقدر هم که گنجی در اشتباه باشد، باز هم، صرفا به دلیل نگاهش به آینده ای بعد از جمهوری اسلامی، به آینده ایران تعلق دارد. اصلاح طلب ها متعلق به گذشته اند و مردم ایران ثابت کرده اند که دوباره مرتکب اشتباه "حماسه بیست و دوم خرداد" نخواهند شد.

وای چقدر باید آدم احمق باشد که داشتن ارتباط با خارج از کشور را برای کسانی که به مبارزه با جمهوری اسلامی برخاسته اند به مثابه "ریگی در کفش" ایشان بداند و چنین افرادی را مستحق دستگیری به وسیله عمله ظلم جمهوری اسلامی بشناسد؟ برای مبارزان آزادی در ایران، گذر از جمهوری اسلامی باید نخستین هدف و عامل وحدت باشد. اگر در این مرحله از مبارزه، تمامی جریان های مخالف جمهوری اسلامی، در حول محور از میان برداشتن جمهوری اسلامی متحد شوند و بحث نوع حکومت آینده را به آینده واگذارند، آنگاه می توان امیدوار بود که طرفداران "ولایت فقیه مشروطه" که در واقع "اپوزیسیون اهلی" جمهوری اسلامی هستند، تلاش های منحرف کننده شان با شکست مواجه شود.

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

تکرار وقایع تابستان شصت و هفت

امروز صبح بالاخره تلفنم وصل شد. اینجا که من زندگی می کنم، از اینترنت کابلی خبری نیست. با تلفن موبایلم می توانم به اینترنت متصل شوم ولی در اینجا ـ حدود بیست و پنج مایل بیرون اسپوکن ـ دریافت بسیار ضعیفی دارم و گاهی هم از شبکه تلفنی ام بیرون می روم. و اما بعد...

هر چه فشار آمریکا و جامعه بین المللی بر جمهوری اسلامی اضافه می شود، برخورد جمهوری اسلامی با مخالفان و از جمله زندانیان سیاسی شدت بیشتری می یابد. دوباره حالتی شبیه به فضای تابستان شصت و هفت بوجود آمده است. می ترسم احمدی نژاد و دارد و دسته اش دوباره زندانیان سیاسی را مورد تهاجم قرار دهند و باز قتل عام سال شصت و هفت را تکرار کنند. با بالا گرفتن دعوای جمهوری اسلامی و جامعه جهانی بر سر جاه طلبی های هسته ای جمهوری اسلامی، مدتی ست که توجه جهانیان از مسائل مربوط به حقوق بشر منحرف شده است. اروپائیان که در سال های گذشته، لااقل علی الظاهر، تقریبا تمام مراواتشان را با رژیم اسلامی به بهبود وضع حقوق بشر موکول می کردند، امروز آنچنان درگیر مسئله اتمی این رژیم شده اند که حتی در بسته تشویقی پیشنهادی شان هم از حقوق بشر صحبتی به میان نیامده بود.

قتل اکبر محمدی در زندان اوین، شاید مقدمه این جریان نا میمون باشد. محمدی در زندان به قتل رسید، و پدر و مادرش که برای دریافت جنازه پسرشان از ترکیه به ایران بازگشته بودند، در فرودگاه مهرآباد باز داشت شدند.

اخیرا همسر آقای احمد باطبی هم اعلام کرده است که هدف رژیم حذف فیزیکی زندانیان سیاسی است. احساس می کنم که حتی اگر ذره ای حقیقت نیز در این گفته وجود داشته باشد، وبلاگ نویسان باید تمام تلاششان را به آگاهی دادن به مردم و روشن کردن اذهان عمومی برای مقابله با چنین اقدام ناجوانمردانه ای مبذول دارند.