جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

واقعیت یا امیدواری

دوست آمریکایی ام می خواست بداند که چرا جمهوری اسلای اینقدر با طرفداران محیط زیست در ایران مخالف است؟ پرسیدم چرا فکر می کند که جمهوری اسلامی با محیط زیست سر عناد دارد؟ استدلال کرد که پس چرا رنگ سبز را به عنوان مظهر و نشانه جنبش شان انتخاب کرده اند. خواستم بگویم که میرحسین موسوی سید است و رنگ سبز نشانه قرابت به خاندان پیغمبر اسلام است. دیدم این حرف ها حالی اش نمی شود. این است که رها کردم و گذاشتم در این خیال بماند که گویا مردم ایران میلیون میلیون به خیابان ها می ریزند و به خاطر محیط زیست خودشان را با توپ و تانک و مسلسل سرشاخ می کنند.
حرف سر این است که مردمی هم که در اعتراض به نتایج انتخابات، در این تظاهرات شرکت می کنند، کم و بیش به دلایلی دست به این کار می زنند که با هدف عروسک گردانان این اعتراض ها اصلا همخوانی ندارد. مردم همیشه چند گام از رهبران شان جلوتر هستند. اگر آقای موسوی فقط به نتیجه انتخابات اعتراض دارد، مردمی که در تظاهرات شرکت می کنند، خواستار آزادی های بیشتر هستند. زنان، به حق، به دنبال تساوی حقوقی با مردان هستند؛ خیلی هشان از این روسری و توسری واقعا خسته شده اند؛ چادر و چاقچول را مظهر عفت و پاکدامنی نمی دانند و به آن اعتراض داند. مردان به وضعیت اقتصادی مملکت معترضند. تا کی آدم می تواند صبح تا شب سگ دو بزند و آخرش هم سرش جلوی زن بچه اش افتاده باشد که چرا کرایه خانه عقب افتاده است یا پول خرید برنج ندارد!
مخالفان نظام جمهوری اسلامی امیدواری هاشان را به تحلیل هاشان در مورد وضعیت عینی مملکت تعمیم می دهند. تحلیل های بسیاری از مخالفان را می شود با جمله "چه خوب می شد اگر..." آغاز کرد! چه خوب می شد اگر تظاهرات تا از میان رفتن جمهوری اسلامی ادامه پیدا می کرد! چه خوب می شد اگر اهداف میر حسین موسوی با خواسته های مردم یکی می بود! چه خوب می شد اگر سپاه و بسیج و ارتش با مردم همصدا می شدند! چه خوب می شد اگر در آن بالا ها رفسنجانی و خامنه ای با هم کنار نمی آمدند و مردم بی گناه را در حاشیه خیابان انقلاب تنها نمی گذاشتند! چه خوب می شد اگر هدف موسوی از راهپیمایی از میدان "انقلاب" تا میدان "آزادی" واقعا گذار از انقلاب به آزادی می بود!
واقعیت اما این نیست. واقعیت این است که رفسنجانی و احمدی نژاد و کروبی و خاتمی و محسن رضایی همه اعضای جمهوری اسلامی هستند. گوشت و پوست همدیگر را می خورند ولی استخوان همدیگر را دور نمی ریزند. همه ی این اعتراض ها و تظاهرات در چارچوب نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی اتفاق می افتد. از چندین روز پیش از انتخابات، تمام مخالفان واقعی جمهوری اسلامی و آنهایی که به جدایی دین و دولت قایل هستند و با نهاد رهبری به عنوان مظهر استبداد مخالفت می ورزند، دستگیر و روانه زندان شدند. بیش از دویست نفر از مخالفان و از آن جمله آقای ابراهیم یزدی، رهبر نهضت آزادی، تحت بازداشت قرار گرفتند. تمام این اقدامات حکایت از این دارد که رهبران جمهوری اسلامی حاضر نیستند مصداق "یکی بر سر شاخ و بن می برید" باشند. همصدایی خاتمی، رفسنجانی، کروبی، موسوی، یا محسن رضایی با مردم تا آنجا ادامه می یابد که مردم خواهان قطع آن شاخی نباشند که اکنون سی سال است این آقایان بالایش نشسته اند به بقیه فخر می فروشند.
با این همه من هم، مثل بقیه هموطنانم، امیدوارم که این بار با دفعات پیش فرق داشته باشد و رهبرانی مثل خاتمی و موسوی، مثل گذشته، مردم را در میانه راه تنها و بی دفاع، در برابر اسلحه و چوب و چماق اوباشان جمهوری اسلامی رها نکنند!

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۸

خلایق هرچه لایق

خاتمی که با آنهمه سر و صدا رئیس جمهور شد، خیلی ها امیدوار شدند که نهضت اصلاحات ارتجاع را پس خواهد راند و از آن میان نظامی بر خواهد خاست که هم نماینده تمایلات مذهبی ایرانیان و هم انعکاس روحیه آزادیخواهی و مردم سالاری ایشان خواهد بود. بعد که معلوم شد این سید روی دیگر سکه زنگ زده جمهوری اسلامی ست و بقول معروف "خر همان خر است..." دوستانی که از دولت اصلاخات حمایت کرده بودند، به جای اینکه اعتراف کنند که خاتمی، در حقیقت، ماموریت داشته است که آزادی طلبان را به کام دستگیری و قتل و اعدام بکشاند، درست در زمانی که گنجی ها و امیر انتظام ها در سیاهچال های نظام شکنجه می شدند و دست به اعتصاب غذا می زدند، در رو دربایستی پذیرش اشتباه محاسبه شان، به احتجاجات خوش باورانه ای از قبیل "تغییر گفتمان" و "روشن شدن اذهان" متوسل شدند.
حالا هم، کسانی که به موسوی رای داده اند، خیال برشان برداشته است که گویا در اکثریت هستند و رای شان به حساب نیامده است. بازنده ی خوب بودن خیلی همت می خواهد. چرا نمی توانید قبول کنید که با آنهمه بازرسانی که آقای رفسنجانی با بودجه شخصی اش برای نظارت بر انتخابات استخدام کرده بود، تقلب انتخاباتی تقریبا غیر ممکن بوده است. با این همه سر و صدا، آقای موسوی هنوز کوچکتری مدرکی ارائه نداده است که ادعایش را ثابت کند که گویا در شمارش ارای انخاباتی، به نفع حلقه ی گم شده – ببخشید، احمدی نژاد – تقلبی شده است.
از طرف دیگر، گویا ملت ایران حافظه خوبی ندارند و خیلی زود از یاد برده اند که این بابا، میر حسین موسوی، همان کسی ست که هشت سال تمام، در سیاه ترین ایام جمهوری اسلامی، در هنگامی که بیشترین آزادیخواهان به جوخه های اعدام سپرده شدند، نخست وزیر نظام بوده است. سگ زرد برادر شغال سیاه! گور پدر موسوی و احمدی نژاد! خلایق هرچه لایق! اکثریت مردم ایران همین "گه" را می خواهند. نتیجه ی انتخابات مبارکشان باد!
نمی گذارند آدم ساکت بنشیند!