ما ها ـ دور از جان شما، خودم را می گویم ـ آدم بشو نیستیم. یا اصلا نمی توانیم سوار اسب بشویم یا اینکه از آن طرفش می افتیم. حد وسط را نمی توانیم داشته باشیم. یا باید کمونیست دو آتشه باشیم یا کلا قید کمونیسم ر ا بزنیم و از بیخ کاپیتالیست و طرفدار سرمایه داری، آن هم از نوع کلان و آمریکائی اش، بشویم. یا باید خر مذهبی حزب اللهی باشیم یا اینکه یکباره فاتحه ی مذهب را بخوانیم و حرحری مذهب و بی خدا بشویم. یا اینقدر عرق می خوریم که کارمان به کنار جوب و بالا آوردن می کشد، یا اینکه لذت یک جرعه شراب خوب را از خودمان دریغ می کنیم.
در این بحث مخالفت با جمهوری اسلامی هم متاسفانه به همین حالت افراط و تفریط مبتلا شده ایم. یک عده مان آنقدر از جمهوری اسلامی بدمان می آید که یادمان رفته است که رهبر انقلاب اسلامی به امامزاده مبدل شده است و اینطور نیست که یک شبه خلخالی دیوانه ای بتواند مرقدش را، مثل مزار رضا شاه، با بولدوزر با خاک یکسان کند. آرامگاه رضا شاه را که با خاک یکسان کردند، به یک شخص یا حد اکثر عده ای از اشخاص توهین شد. اگر همین کار را با مرقد خمینی بکنید، به یک عقیده، به یک ایمان ریشه دار توهین کرده اید. تا آن عقیده و ایمان ریشه دار به هر علتی در میان مردم رواج داشته باشد، هرگز نمی شود مظاهر آنرا، بدون اینکه عواقبی داشته باشد، از میان بردارید. مذهب اسلام، در میان ایرانیان، ریشه دار تر از آن است که بتوان نقش آنرا در تعیین سرنوشت سیاسی مملکت نادیده گرفت. اما درک این نقش موثر مذهب در عرصه سیاسی کشور نباید باعث شود که مثل اصلاح طلب ها، ارتجاع جمهوری اسلامی را پذیرا شویم و ادعا کنیم که این ارتجاع مفتضح با مقداری اصلاحات می تواند به شکلی مطلوب مبدل شود.
جمهوری اسلامی مساوی مذهب نیست. جمهوری اسلامی در واقع نوعی سوء استفاده از مذهب است برای حاکم شدن بر سرنوشت مردمی که صادقانه و خالصانه به مذهب اعتقاد دارند. سردمداران جمهوری اسلامی، با ادعای کسب مشروعیت از قوانین شریعت، تمام سعی شان در این است با این اعتقاد که خاستگاه مشروعیت سیاسی آراء مردمی است، مبارزه کنند. تمام مخالفت جمهوری اسلامی با دموکراسی و مردم سالاری دقیقا از همین جا نشات می گیرد. سوالی که باید بدان پاسخ داده شود دقیقا همین است: آیا خاستگاه مشروعیت و قدرت سیاسی خواست و اراده آزاد مردم است یا کسانی که به قوانین اسلام احاطه دارند، به دلیل این احاطه به خواست و اراده الهی، قادر هستند بر سرنوشت مردم، که مخلوقات ذات باری هستند، حاکم باشند؟
بندبازی خطرناکی ست. از یک سو باید درک کنیم که رفتار و گفتار ما توهین به اعتقادات و مقدسات مردم تلقی نشود، و از سوی دیگر باید به مبارزه با کسانی که سعی در سوء استفاده از این اعتقادات را دارند ادامه بدهیم. یک جوری، در این برهه از مبارزات آزادیخواهانه ایران، دقیقا همان تضاد هایی دست و پای ما را دربند قرار داده اند که یک زمانی میان حزب توده و سازمان چریک های فدائی خلق اختلاف می انداختند، یا راه شریعتی ها را از سازمان مجاهدین خلق جدا می کردند.
حالا در مقابل کسانی که ادعای نمایندگی ذات باری را دارند و حاضر نیستند به خواست و اراده مردم تن در بدهند، اصلاح طلبان بناست چه چیزی اصلاح را کنند؟ دل بستن به اصلاح طلبان به تعویق انداختن مبارزه واقعی مردم ایران است. اما آیا این درک باید موجب شود که ما، که به نهضت به اصطلاح اصلاح طلبی اعتقاد نداریم، کلا اصلاح طلبان را تخطئه کنیم و در تمام مراحل، پشتیبانی و حمایت مان را از ایشان دریغ کنیم؟ به نظر راقم این سطور، پاسخ به این سوال یک "نه" بسیار بزرگ است. اصلاح طلبان باید سنگ پرش طرفداران راستین آزادی باشند، نه مقصد و مطلوب ایشان که جاده صاف کن مراحل بعدی مبارزه. بنابراین همکاری با اصلاح طلبان باید در میان تاکتیک های آزادیخواهان واقعی ایران قرار بگیرد و در عین حال، تمام کسانی که قدم و قلم شان را به نحوی استراتژیک در اختیار اصلاح طلبان قرار می دهند باید به درستی شناسائی و به قدم و قلم خنثی شوند. و این وظیفه ای بس دشوار است که احتیاط و سیاستی صحیح را طلب می کند.
اخیرا دعوایی براه افتاده است میان آزادیخواهان داخل ایر ان و آنها که در خارج از ایران برای نجات ایران تلاش می کنند. در میانه این دعوا، خیلی از آنها که در داخل به فعالیت ادامه می دهند، خارج نشینان ـ و این خود لفظی تحقیر آمیز است ـ را به باد انتقاد می گیرند که گویا اینها از دور دستی بر آتش دارند و لذا قادر نیستند در روند تغییرات در داخل ایران تاثیر گذار باشند. در اینکه کسانی که در خارج از ایران برای رهایی کشور از وضعیت حاضر تلاش می کنند، از جزئیات وقایع داخل ایران بی خبرند و تنها تصاویر درشت و کلی را می بینند، شک نباید کرد. اما این نگاه کلی به وقایع داخل ایران دارای مزیتی ست که وتحلیل هایی را بر می انگیزد که کسانی که در بحبوحه وقایع داخل مملکت قرار دارند از دستیابی به آن عاجز هستند. شنیده اید که می گویند "انبوهی درختان نمی گذارند که جنگل را ببینم." این دقیقا، گاه مسئله ای ست که تلاشگران راه آزادی در داخل ایران با آن دست به گریبانند. خارج نشینان، اما، از این لغزش مبرایند. از طرف دیگر، یک نگاه ساده به افرادی که در انقلاب گذشته نقش آفرین بودند، به روشنی نشان می دهد که بسیاری از کسانی که در سال های نخستین بعد از انقلاب، در سمت های تصمیم گیری قرار گرفته بودند، "خارج نشینانی" بودند که همراه با رهبر انقلاب، که خود خارج نشین بود به ایران بازگشته بودند.
متاسفانه گاه "خارج نشینان" مضایقی را که فعالان داخل ایران با آن روبرو هستند نادیده می گیرند و از ایشان انتظار دارند که به همان اندازه که ایشان می توانند در نوشته ها و کلامشان تند و تیز باشند، از حاکمان جمهوری اسلامی انتقاد کنند. این بی توجهی ناشی از آزادی کلامی ست که خارج نشینان از آن بهره مند هستند و لذا فراموش می کنند که فعالان داخل ایران، به خاطر کمترین کنایه انتقادآمیزی نیز، ممکن است با بزرگترین اتهامات مواجه شوند و به شدید ترین طبعات گرفتار آیند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر