دوست آمریکایی ام می خواست بداند که چرا جمهوری اسلای اینقدر با طرفداران محیط زیست در ایران مخالف است؟ پرسیدم چرا فکر می کند که جمهوری اسلامی با محیط زیست سر عناد دارد؟ استدلال کرد که پس چرا رنگ سبز را به عنوان مظهر و نشانه جنبش شان انتخاب کرده اند. خواستم بگویم که میرحسین موسوی سید است و رنگ سبز نشانه قرابت به خاندان پیغمبر اسلام است. دیدم این حرف ها حالی اش نمی شود. این است که رها کردم و گذاشتم در این خیال بماند که گویا مردم ایران میلیون میلیون به خیابان ها می ریزند و به خاطر محیط زیست خودشان را با توپ و تانک و مسلسل سرشاخ می کنند.
حرف سر این است که مردمی هم که در اعتراض به نتایج انتخابات، در این تظاهرات شرکت می کنند، کم و بیش به دلایلی دست به این کار می زنند که با هدف عروسک گردانان این اعتراض ها اصلا همخوانی ندارد. مردم همیشه چند گام از رهبران شان جلوتر هستند. اگر آقای موسوی فقط به نتیجه انتخابات اعتراض دارد، مردمی که در تظاهرات شرکت می کنند، خواستار آزادی های بیشتر هستند. زنان، به حق، به دنبال تساوی حقوقی با مردان هستند؛ خیلی هشان از این روسری و توسری واقعا خسته شده اند؛ چادر و چاقچول را مظهر عفت و پاکدامنی نمی دانند و به آن اعتراض داند. مردان به وضعیت اقتصادی مملکت معترضند. تا کی آدم می تواند صبح تا شب سگ دو بزند و آخرش هم سرش جلوی زن بچه اش افتاده باشد که چرا کرایه خانه عقب افتاده است یا پول خرید برنج ندارد!
مخالفان نظام جمهوری اسلامی امیدواری هاشان را به تحلیل هاشان در مورد وضعیت عینی مملکت تعمیم می دهند. تحلیل های بسیاری از مخالفان را می شود با جمله "چه خوب می شد اگر..." آغاز کرد! چه خوب می شد اگر تظاهرات تا از میان رفتن جمهوری اسلامی ادامه پیدا می کرد! چه خوب می شد اگر اهداف میر حسین موسوی با خواسته های مردم یکی می بود! چه خوب می شد اگر سپاه و بسیج و ارتش با مردم همصدا می شدند! چه خوب می شد اگر در آن بالا ها رفسنجانی و خامنه ای با هم کنار نمی آمدند و مردم بی گناه را در حاشیه خیابان انقلاب تنها نمی گذاشتند! چه خوب می شد اگر هدف موسوی از راهپیمایی از میدان "انقلاب" تا میدان "آزادی" واقعا گذار از انقلاب به آزادی می بود!
واقعیت اما این نیست. واقعیت این است که رفسنجانی و احمدی نژاد و کروبی و خاتمی و محسن رضایی همه اعضای جمهوری اسلامی هستند. گوشت و پوست همدیگر را می خورند ولی استخوان همدیگر را دور نمی ریزند. همه ی این اعتراض ها و تظاهرات در چارچوب نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی اتفاق می افتد. از چندین روز پیش از انتخابات، تمام مخالفان واقعی جمهوری اسلامی و آنهایی که به جدایی دین و دولت قایل هستند و با نهاد رهبری به عنوان مظهر استبداد مخالفت می ورزند، دستگیر و روانه زندان شدند. بیش از دویست نفر از مخالفان و از آن جمله آقای ابراهیم یزدی، رهبر نهضت آزادی، تحت بازداشت قرار گرفتند. تمام این اقدامات حکایت از این دارد که رهبران جمهوری اسلامی حاضر نیستند مصداق "یکی بر سر شاخ و بن می برید" باشند. همصدایی خاتمی، رفسنجانی، کروبی، موسوی، یا محسن رضایی با مردم تا آنجا ادامه می یابد که مردم خواهان قطع آن شاخی نباشند که اکنون سی سال است این آقایان بالایش نشسته اند به بقیه فخر می فروشند.
با این همه من هم، مثل بقیه هموطنانم، امیدوارم که این بار با دفعات پیش فرق داشته باشد و رهبرانی مثل خاتمی و موسوی، مثل گذشته، مردم را در میانه راه تنها و بی دفاع، در برابر اسلحه و چوب و چماق اوباشان جمهوری اسلامی رها نکنند!
حرف سر این است که مردمی هم که در اعتراض به نتایج انتخابات، در این تظاهرات شرکت می کنند، کم و بیش به دلایلی دست به این کار می زنند که با هدف عروسک گردانان این اعتراض ها اصلا همخوانی ندارد. مردم همیشه چند گام از رهبران شان جلوتر هستند. اگر آقای موسوی فقط به نتیجه انتخابات اعتراض دارد، مردمی که در تظاهرات شرکت می کنند، خواستار آزادی های بیشتر هستند. زنان، به حق، به دنبال تساوی حقوقی با مردان هستند؛ خیلی هشان از این روسری و توسری واقعا خسته شده اند؛ چادر و چاقچول را مظهر عفت و پاکدامنی نمی دانند و به آن اعتراض داند. مردان به وضعیت اقتصادی مملکت معترضند. تا کی آدم می تواند صبح تا شب سگ دو بزند و آخرش هم سرش جلوی زن بچه اش افتاده باشد که چرا کرایه خانه عقب افتاده است یا پول خرید برنج ندارد!
مخالفان نظام جمهوری اسلامی امیدواری هاشان را به تحلیل هاشان در مورد وضعیت عینی مملکت تعمیم می دهند. تحلیل های بسیاری از مخالفان را می شود با جمله "چه خوب می شد اگر..." آغاز کرد! چه خوب می شد اگر تظاهرات تا از میان رفتن جمهوری اسلامی ادامه پیدا می کرد! چه خوب می شد اگر اهداف میر حسین موسوی با خواسته های مردم یکی می بود! چه خوب می شد اگر سپاه و بسیج و ارتش با مردم همصدا می شدند! چه خوب می شد اگر در آن بالا ها رفسنجانی و خامنه ای با هم کنار نمی آمدند و مردم بی گناه را در حاشیه خیابان انقلاب تنها نمی گذاشتند! چه خوب می شد اگر هدف موسوی از راهپیمایی از میدان "انقلاب" تا میدان "آزادی" واقعا گذار از انقلاب به آزادی می بود!
واقعیت اما این نیست. واقعیت این است که رفسنجانی و احمدی نژاد و کروبی و خاتمی و محسن رضایی همه اعضای جمهوری اسلامی هستند. گوشت و پوست همدیگر را می خورند ولی استخوان همدیگر را دور نمی ریزند. همه ی این اعتراض ها و تظاهرات در چارچوب نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی اتفاق می افتد. از چندین روز پیش از انتخابات، تمام مخالفان واقعی جمهوری اسلامی و آنهایی که به جدایی دین و دولت قایل هستند و با نهاد رهبری به عنوان مظهر استبداد مخالفت می ورزند، دستگیر و روانه زندان شدند. بیش از دویست نفر از مخالفان و از آن جمله آقای ابراهیم یزدی، رهبر نهضت آزادی، تحت بازداشت قرار گرفتند. تمام این اقدامات حکایت از این دارد که رهبران جمهوری اسلامی حاضر نیستند مصداق "یکی بر سر شاخ و بن می برید" باشند. همصدایی خاتمی، رفسنجانی، کروبی، موسوی، یا محسن رضایی با مردم تا آنجا ادامه می یابد که مردم خواهان قطع آن شاخی نباشند که اکنون سی سال است این آقایان بالایش نشسته اند به بقیه فخر می فروشند.
با این همه من هم، مثل بقیه هموطنانم، امیدوارم که این بار با دفعات پیش فرق داشته باشد و رهبرانی مثل خاتمی و موسوی، مثل گذشته، مردم را در میانه راه تنها و بی دفاع، در برابر اسلحه و چوب و چماق اوباشان جمهوری اسلامی رها نکنند!