سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

تا کور شود هر آنکه نتواند دید

دیگر داشتم از خودم نا امید می شدم. اگر جمهوری اسلامی قادر باشد اینقدر تسامح نشان دهد و تا این حد تحمل داشته باشد که بد و بیراه های من را بخواند و باز هم اجازه بدهد که من همچنان به ریشه اش بزنم، پس لابد یک پای استدلال من و امثال من می لنگد. هر چند که اخیرا دیگر مثل قدیم ها دستم به نوشتن نمی رود، اما به هر حال، همین دو سه خطی که گاهی می نوشتم و روی وبلاگ ام می گذاشتم، بقول بعضی از دوستان، کافی بود که موجب شود تا دیگر نتوانم پایم را به فرودگاه مهرآباد بگذارم

اینقدر زمان میان نوشتن هایم طولانی شده بود و اینقدر کم به وبلاگ ام سر می زدم که تا چند وقتی نمی دانستم که بالاخره کاسه صبر گردانندگان پرژن بلاگ لبریز شده و گوشه دنج مرا در دهکده جهانی لاک ومهر کرده اند. دوستی از ایران خبرم کرد که وبلاگ ام دیگر قابل دسترسی نیست

جالب اینکه تا این زمان نمی دانستم که چند نفر و چه کسانی هر از گاه سری به وبلاگ ام می زنند. بعد از بسته شدن آن، ده بیست تا نامه از این و آنی که اصلا نمی شناسم دریافت کرده ام که سوال می کنند که چه شد و چرا وبلاگ ام دیگر قابل دسترسی نیست؟ ای بابا، اینهمه تماشاچی داشتم و نمی دانستم؟ حالا که اینطور است، از لج پرژن بلاگی ها هم که شده، آدرس جدیدی گرفته ام و قصد دارم بیشتر بنویسم. تا کور شود هر آنکه نتواند دید

اینجا زمستان روز های پایانی اش را طی می کند و آخرین زور هایش را می زند. هرچند که از برف خبری نیست اما هر روز باران می بارد. قدیمی های اسپوکن با لحنی حاکی از حسرت روزگاران گذشته، از زمانی صحبت می کنند که در این وقت سال همه جا از برف سفید بود. عجب اینکه دو قدم آنطرف تر همین قدیمی ها منکر گرم شدن دمای کره زمین می شوند. خدا کمی عقل به این الاغ ها بدهد و کمی پول به من

هیچ نظری موجود نیست: