چند روز پیش ها کشف عظیمی کردم. توی ماشین نشسته بودم داشتم می رفتم سر کار. بدون اینکه دنبال کانال خاصی بگردم، با رادیو داخل ماشین ور می رفتم که یک چیز قابل گوش دادن پیدا کنم. از شما چه پنهان در اینجا با وجود صد ها کانال جور واجور، یک کانالی که آدم بتواند ده دقیقه با طیب خاطر به آن گوش کند پیدا نمی شود. همینطور که هی بی اراده دکمه جستجو را فشار می دادم، یک دفعه صدای گوگوش خانم از بلندگوی داخل ماشین بلند شد که "آسمون ابریه اما دیگه بارون نمی یاد
از قرار یک کانال رادیوی غیر خصوصی در اسپوکن وجود دارد که بیست و چهار ساعت، مستقل از احزاب و گروه های مختلف، برنامه پخش می کند و لابلای برنامه هایش هم از کشور های مختلف دنیا موسیقی می گنجاند. فرستنده ضعیفی دارد، این است که ده قدم که از اسپوکن دور می شوی درست می شود مثل گوش دادن به رادیو آمریکا در تهران. ما هم که عادت داریم
تحقیق که کردم، معلوم شد که مسئول انتخاب و پخش موسیقی در این رادیو یک آمریکایی ایرانی تبار است به نام شاهرخ. این آقا شاهرخ پارتی بازی کرده و تصنیف های ایرانی را هم بین موسیقی سایر کشور ها جا زده. دمش گرم
از قرار یک کانال رادیوی غیر خصوصی در اسپوکن وجود دارد که بیست و چهار ساعت، مستقل از احزاب و گروه های مختلف، برنامه پخش می کند و لابلای برنامه هایش هم از کشور های مختلف دنیا موسیقی می گنجاند. فرستنده ضعیفی دارد، این است که ده قدم که از اسپوکن دور می شوی درست می شود مثل گوش دادن به رادیو آمریکا در تهران. ما هم که عادت داریم
تحقیق که کردم، معلوم شد که مسئول انتخاب و پخش موسیقی در این رادیو یک آمریکایی ایرانی تبار است به نام شاهرخ. این آقا شاهرخ پارتی بازی کرده و تصنیف های ایرانی را هم بین موسیقی سایر کشور ها جا زده. دمش گرم
اولین بار که این کانال را با صدای گوگوش خانم پیدا کردم، یاد رادیو دریا افتادم. هم احساس خوبی به ام دست داد، هم یک هو احساس غربت کردم. غربت نه برای ایران اسلامی که برای قبل از انقلاب، برای جوانی های خودم، احساسی که در آمریکا یا در ایران بودن برایش فرقی نمی داشت، احساس غربت نه برای مکان که برای زمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر