چه زود فراموش می کنیم! انگار همین دیروز بود که دعوای میان روشنفکران ما سر این بود که مرحله به مرحله با هجوم جمهوری اسلامی به آزادی های فردی و اجتماعی دستاورد انقلاب مقابله کنیم یا در برابر آن صف آرایی کنیم؟ ملی مذهبی ها که همان ابتدا تکلیف را معلوم کردند و با قرار گرفتن در کنار نیرو های متعصب اسلامی به همرزم ها و رفقا شان در سازمان چریک های فدایی خلق، سازمان مجاهدین، و حزب توده پشت کردند. مجاهدین خلق صرف را در این دیدند که با نیرو های به اصطلاح مترقی داخل جمهوری اسلامی ائتلاف "تاکتیکی" داشته باشند، انگاری جمهوری اسلامی چی ها خرند و معنی ائتلاف تاکتیکی را نمی فهمند. توده ای ها از راه دیگری وارد شدند. ریش گذاشتند و به صف نماز جمعه ای ها پیوستند و خواستند با رخنه کردن در نیرو های اسلامی افراطی و با قرار گرفتن در مسند مقام های دولتی از داخل به جمهوری اسلامی ضربه بزنند. زهی خیال باطل که تمام اسناد و مدارک سابق ساواک شاه به دست جمهوری اسلامی افتاده است و اغلب شکنجه گران سابق ساواک اکنون در خدمت اربابان جدیدشان قرار گرفته اند و اسم و رسم این توده ای های اسلام پناه بر جمهوری اسلامی معلوم است. بیچاره فدائیان خلق که در این وسط گیر افتاده بودند و تا بیایند تصمیم بگیرند که ائتلاف تاکتیکی خوبست یا بد است، جمهوری اسلامی توده ای های نفوذی را شناسایی و قلع و قمع کرده، و مجاهدین خلق را به جوخه های اعدام و سیاهچال های تنگ وتاریک سپرده بود.
حالا امروز هم بنظر می آید که روشنفکر های ما دچار همین بلاتکلیفی شده اند که آیا در قالب نظام باقی بمانند و به اصلاحات مرحله به مرحله تن در بدهند یا صاف در مقابل آن بایستند و با خطر کردن جان و مالشان، ریشه فساد را هدف قرار بدهند.
نظام جمهوری اسلامی در سی و دو سال گذشته ثابت کرده است که در مقابل هرنوع اصلاح طلبی تاکتیکی با قدرت خواهد ایستاد. تصور اینکه دست اندرکاران جمهوری اسلامی اجازه خواهند داد که نیرو های اسلامی مترقی تر به صفوفشان رخنه کنند و از طرق مسالمت آمیز ارکان قدرتشان را سست کنند ساده اندیشانه و ناشی از عدم شناخت جمهوری اسلامی است.
جنبشی که امروز در ایران به مقابله با ظلم و فساد رژیم اسلامی کمر بسته است، باید با این آگاهی که نظام ائتلاف های "تاکتیکی" را خوب می شناسد، مسیر و راه خود را مشخص کند. سخن گفتن از پیشروی مرحله به مرحله یا باید صادقانه و با هدف اصلاح و ابقای جمهوری اسلامی باشد، و یا اگر کوچک تری صبغه ای از نیت براندازی نهایی در آن باشد باید آماده سرکوب بی رحمانه از طرف نظام باشد.
با این پیش زمینه، سوالی که باید قبل از تعیین هرنوع تکلیفی برای جنبش فعلی بدان پاسخ گفت این است که آیا اصولا می شود با نظام و عاملانش که دستشان تا مرفق به خون هزاران ایرانی بیگناه آلوده است از در آشتی درآمد و صادقانه به امید اصلاحات مرحله به مرحله نشست؟
حالا، نهضتی که به بهانه اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری، دوباره علم اصلاح طلبی را بالا برده است، با اتکا به برخی عناصر شناخته شده ی درون نظام که از خانه نشینی خسته شده اند و مزه قدرت و نفوذ هنوز زیر دندانشان است، قصد دارد دوباره نظام را به اصلاحات تشویق کند. اگر می شد در یک نوشته ی جدی بگویم "یک قران بده آش، به همین خیال باش،" حتما می گفتم.
موسوی و کروبی و الباقی رهبران این جنبش، سالها در درون دایره قدرت جمهوری اسلامی، شریک جنایت های این نظام بوده اند. دل بستن به ایشان، حتی اگر به اعتبار برخی طرفداران جنبش تاکتیکی و به امید اصلاحات مرحله به مرحله باشد، باز هم خیانت به خون پاک هزاران جوانی ست که در راه مقابله با سردم داران جنایت کار جمهوری اسلامی به خاک هلاکت افتادند. حتی اگر این جنبش در هدف هایی که دنبال می کند قرین توفیق باشد، حتی اگر موفق شود برخی ایراد های نظام را هم اصلاح کند – خانه از پای بست ویران است - فقط و فقط عمر جمهوری اسلامی را مستدام کرده است. حتی در آن زمان هم، به قول شاعر محبوبم شاملو "از بهشت گندتان ما را، جاودانه بی نصیبی باد!"
راه چاره چیست؟
نظام دو حزبی آمریکا مردم این کشور را به دو قطب محافظه کار و آزادیخواه تقسیم کرده است. هر از گاه یکی از این احزاب قدرت را در دست می گیرد و با سیاست هایش موجب بیزاری مردم می شود. بعد مردم، در انتخابات بعدی، به امید اینکه آن حزب دیگر می تواند ایشان را از ورطه ای که در آن افتاده اند نجات دهند، از حزب حاکم روی بر می تابند و نامزد های حزب دیگر را انتخاب می کنند. وقتی همان سیاست های نادرست ادامه می یابد، این مردم با حافظه تاریخی قاصرشان، خیلی زود یادشان می رود که آن حزب دیگر سیاست تازه ای برای متحول کردن اوضاع و هدایت آن ها به زندگی بهتر ندارد، و باز دوباره به نامزد های همان حزبی رای می دهند که قبلا ایشان را به حضیض مصائب اجتماعی و سیاسی هداایت کرده بود. دو باره روز از نو و روزی از نو! چیزی که مردم نمی دانند یا نمی خواهند بدانند این است که هر دو حزب بزرگ آمریکا خدمتکار یک ارباب هستند. سیاست های اقتصادی، اجتماعی، نطامی، و بین المللی ایالات متحده از طریق نمایندگان منتخب مردم آمریکا تبیین نمی شود. این به اصطلاح نمایندگان مردم فقط مسئول اجرای سیاست ها و راه کار هایی هستند که اربابانشان در شرکت های عظیم فرا ملتی به ایشان دیکته می کنند. تا زمانیکه خط سومی در عرصه سیاسی ایالات متحده ظهور نکند، همین آش است و همین کاسه.
داستان ایران و جمهوری اسلامی هم همین است. محافظه کاران گاه قدرت را در دست می گیرند و با سیاست هاشان مردم را ذله می کنند. بعد اصلاح طلب ها زمام امور را به دست می گیرند و با بی سیاستی ها، ناستواری ها، تزلزل در تصمیم گیری و بی اقدامی موجب یاس و ناامیدی مردم می شوند. و از آنجا که هر دو دسته به یک ارباب خدمت می کنند، این دور باطل همچنان ادامه می یابد و تکرار می شود. خط سومی لازم است که اساسا جمهوری اسلامی نباشد و از درون آن برنخاسته باشد. تا این راه سوم در عرصه سیاسی ایران ظهور نکرده باشد، دل بستن به هر نوح تغییری از درون نظام واهی و ساده لوحانه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر