دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

یک بامداد

یک بامداد،

با عروج آفتاب،

از بستر خواب شبانه بر می خیزم

و در نور و گرمای خورشید غرق می شوم.

یا در آغاز یک شب بی مهتاب،

به درون بستر می خزم،

و با تاریکی شبانه در می آمیزم

و دیگر هرگز کسی مرا نخواهد دید.

زندگی سفری ست

میان نور و تاریکی،

یا تاریکی و نور،

طولانی و طاقت فرسا،

با پایانی محتوم

در انتهای جمله درازی

که هرگز ندانستم

با کدام کلمه نامفهوم

نا تمام خواهد ماند.

اما خصلت تمام زندگی ها

نا تمامی ست؛

و تمام مرگ ها

نقطه وار

در پایان جملاتی می نشینند،

که آموزگار زمانه

با مداد قرمز

خطی زیرشان می کشد،

به نشانه غلط بودن.

افسوس،

چه بسیار شاهان و سرداران،

چه بسا شاعران و ادیبان

و چه بی شمار مردمانی

که نه شاه بودند و نه سردار

و نه شاعر و نه ادیب،

در اوج آرزو ها و نقشه هایشان

برای زنده ماندن،

ناگاه چون جمله ای ناتمام،

گاه حتی در میانه واژه ای

که هرگز مفهوم آن دانسته نشد،

یک بامداد

مغروق نور آفتاب شدند،

یا یک شبانگاه بی مهتاب

با ظلمت

در آمیختند!

در انتهای زندگی،

رودخانه ای ست

که در آن

زندگان

با احترامی مقدس

پیکرانشان را

تعمید می دهند،

و فقط مردگان می دانند

که این رود خروشان

هرگز به اقیانوسی نخواهد ریخت.

یا آیا آن اقیانوسی که

در اسطوره ها وعده کرده بودند

رود خروشان را

با آغوش باز

به استقبال خواهد آمد؟

هرگز ندانستیم.

در این یاس ناتمام،

یا امید عبث،

عشق تو

زیبا ترین واژه بود،

زینت این جمله ناتمام!

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

تجاوز جنسی به زنان و دختران در زندان های جمهوری اسلامی

از سالها پیش از تجاوز ماموران جمهوری اسلامی به زنان زندانی داستان های وحشتناک فراوانی بر سر زبان ها بوده است. ازاله بکارت و تجاوز به دختران باکره، پیش از اجرای حکم اعدام، از حرکت های رایج عمله ظلم جمهوری اسلامی بوده است.

اکنون خانمی به نام رویا طلوعی که پس از تظاهرات و شلوغی های سنندج مدتی را در زندان جمهوری اسلامی گذرانده است، بعد از توفیق در فرار از ایران و دریافت پناهندگی از ایالات متحده، در مصاحبه اش با دیلی تلگراف، مسایلی را افشاء کرده است که موی را بر اندام هر خواننده ای راست می کند.

ماجرای تلخ ستم های جسمی و روحی ای که بر این خانم ایرانی رفته است تا ابد داغ ننگی خواهد بود بر چهره پلید اسلام پناهان بی شرم جمهوری اسلامی. ماجرای این بانوی کرد تبار ایرانی را در اینجا بخوانید.
مصاحبه سرکار خانم طلوعی را با صدای آلمان پیش از دستگیری بوسیله ماموران جمهوری اسلامی در اینجا بشنوید

شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵

نامه سرگشاده

این مطلب را هم حدود دو سال پیش نوشته و در وبلاگ قدیمی ام منتشر کرده بودم. از آنجا که دسترسی به وبلاگ قدیمی ممکن نیست، فکر کردم بد نباشد که آنرا در اینجا تکرار کنم
نامه سرگشاده به ملت شریف ایران

این روز ها باب است که هر کس که قبلا در این نظام ورشکسته اسلامی وزیر و وکیل و دانشجوی پیرو خط امام بوده است، به قصد تبرئه جستن از تمام اعمال نا جوانمردانه ای که به نام این نظام و تحت لوای آن انجام داده است، نامه سر گشاده ای به این مقام و آن مقام بنویسد و با انتقاد از برخی از ویژگی های سطحی و غیر اساسی آن، بدون اینکه در اصل نظام شک کند، این تصور را در اذهان ایجاد کند که سیستم موجود با اندکی جرح و تعدیل می تواند پاسخ تمام مشکلات داخلی و خارجی این مملکت باشد. ذهی خیال باطل

راقم این سطور، اما، از آنجا که هرگز نماینده مجلس نبوده ام، از دیوار سفارت هم بالا نرفته ام، به هیچ انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی یا مسجد و تکیه و تعزیه ای هم وابستگی نداشته و ندارم، و از هیات مدیره روزنامه کیهان هم هیچ گزکی در دست ندارم که بتوانم بدان وسیله تهدیدشان کنم که دست از سرم بردارند، و هیچگاه هم در آستان هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی به دریوزگی ننشسته ام، و تازه آن زمان که ریش و تسبیح رواج داشت و موجب قربت می شد، صورت را سه تیغه می کردم و کراوات هم می زدم، و اصولا هم اعتقاد ندارم که با مقداری بزک و سرخاب سفیداب جمهوری اسلامی بتواند راهگشای مشکلات ایران بشود، این نامه را خطاب به هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی نمی نویسم، که بر عکس مخاطبم مستقیما صاحبان اصلی این مرز و بوم مقدسند که به سبب اراده شان بیست و پنج سال پیش همین مقامات وکالت یافتند تا به اداره مملکت بپردازند، و حالا هم که ثابت شده است که در وکالت امانت و صداقت را رعایت نکرده اند باز باید به اراده همین مردم دمشان را بگذارند روی کولشان و تا گرفتار خشم مردم نشده اند راهشان را بکشند و به حجره های کثیف و تاریک حوزه های به اصطلاح علمی شان باز گردند

نامه سرگشاده را کسی باید بنویسد که دستش تا مرفق آلوده به انواع شائبه ها نباشد. نامه سر گشاده را باید خطاب به کسانی نوشت که صاحبان واقعی حکومت باشند، نه غاصبان وقیح قدرت و تشنگان جاه و مقام. راقم این سطور در تمام بیست و هفت سال گذشته فقط دو بار در انتخابات شرکت کرده ام: یکبار در انتخابات مجلس موسسان ـ خبرگان ـ به امید اینکه در آن طرحی ترسیم شود که ضامن حرمت و حریت ایران و ایرانی باشد؛ و دوم بار، از سر حرص و دلچرکینی، در انتخابات دوم خرداد ریاست جمهوری با این هدف که جمهوری اسلامی بداند که در این بیست و چند سال نه پاسدار احترام و آزادی ایرانی بوده است و نه حافظ اعتبار و حیثیت و فرهنگ هزاران ساله ایران عزیز

در این لحظه نیز نه چشم امید به مقام رهبری دارم، نه انتظار تحولی از رئیس جمهور، یا رنیس قوه قضائیه یا رئیس مجلس تشخیص مصلحت نظام. در این میان خنده دار تر از همه، کار آن گروه مستاصلی ست که نامه سرگشاده شان را خطاب به عمله دست دوم و سوم ظلم می نویسند. آخر از قاضی یا دادستانی که دستور دارد حکمی را به شکل خاصی صادر کند چه بر می آید؟ دست به دامان چنین افرادی شدن، ایشان را در ماموریتی که به عهده دارند جری تر می سازد. این است که در این بازار داغ نامه های سرگشاده، این نامه را خطاب به ملت شریف ایران نوشته ام، ملتی که به امید رهایی از یوغ اسارت پنجاه سال ستم شاهنشاهی به پا خاست و اکنون بیست و هفت سال است که در دام بدترین و سخیف ترین نوع ارتجاع افتاده است و هنوز در این پارگین آلوده دست و پا می زند و ساحل رهایی نیز همچنان بعید است و در پس گرداب های هولناک پنهان

بیست و هفت سال است که جمهوری اسلامی میهمان ناخوانده عزا و عروسی و مجلس و ضیافت مردم شده است و به بهانه حفظ بیضه اسلام در خصوصی ترین شئونات زندگی مردم دخالت می کند؛ فرزند را به جاسوسی والدین تعلیم می دهد و والدین را به خیانت به اولاد ترغیب می کند؛ آلبوم عکس و دفتر خاطرات روزانه مردم را از پس پستو ها بیرون می کشد و عاشقان را به جرم دلدادگی به دوستاقخانه های تاریک می فرستند و آماج سنگ ها می سازد

مردمی که در اعتراض به فساد ناشی از بی بند و باری دوران شاه قیام کرده بودند اکنون به لطف سیاست های مالی جمهوری اسلامی در باتلاق فساد ناشی از فقر و فاقه فرو افتاده اند. پس از بیست و هفت سال حکومت جمهوری اسلامی، امروز چه بسیار دختران جوان این دیار مظلوم که در طلب لقمه ای نان جسم مطهرشان را در معرض فروش می گذارند، و بسا مردان جوان که چون از فراهم آوردن نان شب زنان و مادران و خواهرانشان عاجز می مانند، به امید گریز از شرمساری این بی غیرتی، به افیون و چراغ شقایق پناه می برند تا در بی خبری بمانند و نبینند که دوشیزگان جوان این مرز و بوم چگونه دامانشان به گناه ناخواسته ملوث می شود. بیچاره وطن

بیست و هفت سال است که تار موی دختران خار چشم دولتیان بوده است و اگر غیرت ارمنی غیور محله عشق نبود که به آب آتشینش بر قلب داغدیده مان مرحم بگذارد، سال ها پیش در ماتم تمام جوانانی که به جرم روزنامه فروشی به جوخه های اعدام سپرده شدند، مغروق دریای اشک های شور می شدیم

شایسته سالاری را با خرافه سالاری جایگزین کردند و در این رهگذر میلیون ها مردم شایسته را به دامان بیگانگان فرستادند و آنها را که باقی ماندند به تظاهر و تقیه واداشتند و زیر متوسط های متعهد به استیلای سیاهی را بر ایشان ریاست بخشیدند

بعد اراده کردند که دامنه سیاهی را به بیرون از مرز های بر و بومی که به حیله و خدعه تصرف کرده بودند بکشانند و چون سیاست صدور ارتجاع را در بوق و کرنا کردند، سرزمین محبوب را در ورطه هشت سال جنگ خانمانسوز انداختند و صد ها هزار گل تازه شکفته را بدینسان راهی دیار مرگ و هلاکت ساختند

برخلاف تمام هنجار های مناسبات بین المللی، کلیه آداب مراودات جهانی را زیر پا گذاشتند، از دیوار سفارت بالا رفتند، ماموران سفارت را به گروگان گرفتند، و دست آخر، بعد از مدتها عربده کشی و تهدید و ناسزا، برای آزاد کردن گروگان هایی که در اختیار داشتند، به قراردادی تن در دادند که تا همیشه تاریخ به شکل داغ ننگی در کنار داغ معاهدات ننگینی چون عهدنامه های گلستان و ترکمانچای قرن ها بر چهره وطن باقی خواهد ماند. بیچاره وطن

صفت خداوند بخشنده مهربان را به قاسم جبارین مبدل کردند و بنام چنین خداوندی هزاران نفر را به دم تیغ جلادانشان فرستادند. و چون خداوند قاسم جبارین تاب تحمل هیچ دینی جز آن را که خود تبلیغ می کند ندارد، به جان پیروان سایر ادیان افتادند. پیروان موسی را به اتهام جاسوسی برای شیطان بزرگ و اسرائیل به زندان انداختند و اعدام کردند و الباقی را ناگزیر به جلای وطن؛ پیروان عیسی مسیح را به پرداخت جزیه مجبور کردند و آنقدر از اینها را از مملکت گریزان کردند که امروز اگر سری به شهر گلندیل در کالیفرنیای جنوبی بزنید، خواهید دید که بیش از نیمی از جمعیت این شهر آمریکایی را ارمنیان فارسی زبان تشکیل می دهند که خدا عمرشان بدهد که باقی ماندگانشان در ایران با آبی که در کام عاشقان می ریزند توان تحمل جمهوری اسلامی را ساده تر ساخته اند. اما از همه دلخراش تر ستمی بود که بر بهائیان روا شد. خداوند قاسم جبارین که زمانی بخشنده مهربان بود، هزاران هزار بهایی را به جرم ارتداد و بازگشت از اسلام، به قربانگاه ها فرستاد، خانه ها و اموالشان را غصب کرد یا به آتش کشید، پیکر های بیگناهشان را در گور های جمعی مدفون ساخت، و زندگانشان را از خانه و کاشانه شان گریزان ساخت و به سرزمین های بیگانه روانه کرد. بیچاره وطن

از آنجا که در گیر و دار امحاء کامل مخالفان جمهوری اسلامی، برخی از ایشان توفیق یافته و از دم تیغ جلاد گریخته و به آمریکا و اروپا پناه برده بودند، خداوند قاسم جبارین شکارچیانی را اجیر کرد و به خارج از سرزمین محبوب روانه ساخت و به شکار نخست وزیران و وکیلان و وزیران و شاهزادگان پیشین و رهبران کرد و حتی هنرمندان و خوانندگان پرداخت. در سرزمین محبوب آنگاه شب بود، بیابان بود، زمستان بود! و هنوز که هنوز است شب است و بیابان است و زمستان است

خدواندان تاریکی به نام ایران و ایرانی خویشتن را در شولای شب سیاهی که آفریده بودند پیچیدند و به نام اسلام ناب محمدی در هر کجای عالم که توانستند به خرابکارای و ایجاد رعب و وحشت در میان مردمان دنیای آزاد دست یازیدند

اما دیگر بس است. ای مقام معظم مردم، به درگاهت به امید استعانت آمده ام. زمانش آمده است که جلادان را از خویشتن برانیم و خداوند بخشنده مهربان را باز بر اریکه آفتاب بنشانیم تا موجودات شب دیگر نتوانند با پیچیدن خویش در شولای ظلمت به نام ملت آبروی ملت را به مخاطره بیاندازند. بیا به آنها که خود را آیت و نماینده خدا می دانند بفهمانیم که همچنانکه به اراده ما و به وکالت از سوی ما بر اریکه قدرت نشستند، اکنون که دانسته ایم که در وکالت امانت دار نبوده اند باید دست بردارند از نیات پلیدشان و رها کنند اسباب ظلم را تا شاید در آتش خشم ملت که والیان و مختاران واقعی سرنوشت خویشتنند گرفتار نیایند

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

قدیمی ولی جالب

این مطلب را پارسال، در سالروز دوم خرداد، و درست در گرماگرم انتخابات ریاست جمهوری نوشتم و در وبلاگ قدیمی ام قرار دادم. آن وبلاگ را عوامل جمهوری اسلامی مسدود کردند. اگر به آدرس قبلی ام مراجعه کنید، جمله زیر را در جای خالی وبلاگم خواهید یافت
وبلاگ مورد نظر شما به علت رعایت نکردن قوانین ـ یا شاید آئین نامه ـ پرشن بلاگ مسدود شده است
امروز، بعد از مدتها، وقتی در میان مظالب قبلی ام گشت و گذار می کردم، فکر کردم بد نباشد که آنرا در این وبلاگ جدید قرار بدهم. هنوز تازگی اش را از دست نداده است. هنوز هم ماه خرداد تمام نشده است و باز هم می شود داغ دوم خردادی ها را تازه کرد. تا نظر شما چه باشد
اخیرا به این نتیجه رسیده ام که به فهرست طولانی خصایص فرهنگی ما ایرانی ها باید ویژگی میل به اغراق و مبالغه را نیز اضافه کرد: برای اینکه درجه ارادت مان را به دیگری نشان دهیم خودمان را تا مقام نوکری پایین می آوریم؛ اگر لازم باشد دو کلام با کسی صحبت کنیم، هزار بار عذر خواهی می کنیم که مسدع اوقات شریفش شده ایم؛ در حالیکه به زور آب و نوشابه، غذایی را که جلومان گذاشته اند فرو می دهیم، برای خوشایند میزبان، ادعا می کنیم که لذیذ ترین غذایی ست که در تمام عمرمان خورده ایم

خیلی خوب، حق با شماست. مثال های بالا بیشتر از اینکه مبالغه و اغراق باشد دروغگویی و کذابی به حساب می آیند. نخواستم به صراحت گفته باشم که ما ایرانی ها در برابر حقیقت کمی دست و پامان می لرزد، و پای راست گفتن و صراحت لهجه که به میان می آید، اغلب مان شیوه طفره رفتن و به میخ به نعل زدن را در پیش می گیریم. بیخود نیست هرچه در زبان انگلیسی گشتم نتوانستم معادل درست و درمانی برای ضرب المثل "ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزای" پیدا کنم

حالا وقتی این دروغگویی فطری ـ که ما اسمش را تعارف گذاشته ایم ـ با مبالغه گویی و اغراق مخلوط شود، ملقمه ای به دست می آید که موجب می شود عنوان وقایع منجر به رفتن شاه و بازگشت خمینی از تبعید "انقلاب اسلامی" باشد، یا ملایی که تا دیروز دستورالعمل طهارت و احکام جماع را تبیین می کرد، یکباره "رهبر کبیر" انقلاب اسلامی لقب بگیرد، و یا بعد از بیست سال گردن نهادن به قید حکومت یک مشت آخوند بی سواد و متحجر و مرتجع، وقتی مردم مستاصل دوباره فریب یک دسیسه را خوردند و به امید فردای بهتر باز به یکی از همین آخوند های دغل باز رای دادند، انگاری با خودشان رودربایستی داشته باشند، در نوعی انکار آشکار واقعیت، نام این اشتباه بزرگ را "حماسه دوم خرداد" نهادند

کدام انقلاب؟ کدام رهبر کبیر؟ کدام حماسه؟ وقایع منتهی به بهمن 1357 با هیج معیاری و با خط کش هیچ نوع ایدئولوژی و طرز فکری انقلاب به حساب نمی آید. کله پز پاشد، سگ جایش نشست! (با پوزش از تمام کله پز ها که من به شان ارادت خاص دارم.) خمینی با هیچ معیاری ـ نه در اندازه سواد و شعور و علم، نه در تدبیر و سیاست و علم اداره دولت، و نه حتی در میزان احاطه به قوانین شریعت و الهیات ـ لایق به دنبال کشیدن عنوان "رهبر" نبود، چه رسد به اینکه صفت "کبیر" را هم به آن پسوند کنیم. فرمان ماشین را دادیم دست یک راننده فاقد گواهینامه که به جای هدایت اتوموبیلمان در مسیر شاهراه های مسطح آنرا به بیراه ها و سراشیبی های پر پستی و بلندی دره های مخوف جهالت انداخت و ما باز، در ورطه انکار، از وی به عنوان بهترین راننده یاد کردیم

قبول دارم؛ مشکل است. هرچه اشتباه بزرگ تر باشد، اعتراف به آن دشوار تر می شود. مشکل است اعتراف کرد که در شرایط سال 1357 حکومتی که می توانست ایران را در مرحله گذار از استبداد به دموکراسی و مردم سالاری هدایت کند همان دولت مرحوم شاهپور بختیار بود. مشکل می شود اعتراف کرد که در دوم خرداد 1376 باز قربانی یک دسیسه حساب شده آخوند ها حرام لقمه شدیم و هشت سال تمام نه از لحاظ سیاسی پیشرفت کردیم نه در زمینه های اجتماعی و اقتصادی

می دانم، می دانم. باز خواهی گفت که " یعنی می خواهی بگویی که وضع امروز ایران با شرایط هشت سال پیش یک سان است؟ گفتمان امروز با بحث های هشت سال پیش فرقی ندارد؟" اگر می خواهی در انکار باقی بمانی، هرجور که دلت می خواهد به این سوال پاسخ بگو. ولی اگر واقعیت را می خواهی، تفاوت وصعیت امروز با هشت سال پیش در این است که اولا شانزده ساله های آنروز اکنون بیست و چهار ساله هستند و بیشتر می فهمند ـ با خاتمی یا بی خاتمی؛ ثانیا دسترسی جوان ها به رسانه ها جمعی و از آن جمله اینترنت بسیار ساده تر شده است ـ با خاتمی یا بی خاتمی؛ ثالثا فشار های خارجی بیشتر شده است؛ آمریکا در شرق و غرب با ایران هم مرز شده است؛ رادیو فردا روی موج آ ام برای سراسر ایران بیست و چهار ساعته برنامه پخش می کند (شنیده ام در بعضی جا ها از رادیوی سراسری جمهوری اسلامی هم قوی تر است). همه اینها با خاتمی یا بی خاتمی، با جنبش اصلاح طلبی یا بدون آن

تازه اگر نظر من را می خواهی، بدون تعارف و رودربایستی، دوم خرداد و جنبش به اصطلاح اصلاح طلبی کار مثبتی که از پیش نبرد هیچ، متاسفانه حتی موجب شد که ذهن مردم و خصوصا جوان ها از هدف بزرگ براندازی جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر به هدف ناچیز و ناممکن اصلاح آن منحرف شود. وقتی صحبت از تعمیر این ماشین لکنتی قراضه می کنی، لاجرم باید پذیرفته باشی که می خواهی آنرا نگاه داری. تعمیر ماشین قراضه جمهوری اسلامی آفتابه خرج لگن است. صد سال دیگر هم اصلاح نمی شود. دست بکش

از آن گذشته، جنبش اصلاح طلبی موجب شد که ناامیدی و یاس مردم نسبت به سر و سامان گرفتن اوضاع این وطن بی سامان عمیق تر شود آنقدر که امروز می بینی بعد از هشت سال که از حماسه دوم خرداد گذشته است، همان دوم خردادی ها هم دست به دامان کسی شده اند که خودشان هشت سال پیش جانشینش شدند. هشت سال به پیش، شانزده سال به عقب! همان که اولش بود. همان هاشمی رفسنجانی کوسه مکار. تازه این خوب خوبش است. اگر احمدی نژاد بیاید که بیست و چند سال به عقب باز گشته ایم، به دوران رجایی بی علم و سواد شاید

واقعیت را می خواهی، از نظر من بزرگ ترین تفاوت وضعیت امروز با هشت سال پیش در این است که در آن زمان مرزبندی میان خودی و ناخودی مبهم و نامفهوم بود، حال آنکه امروز این مرز چندان پررنگ و تبیین شده است که آدم هایی مثل عبدی و شعله سعدی و آغاجری و امثالهم ـ که در اساس با جمهوری اسلامی مخالفتی ندارند و به هرحال به نوعی ولایت فقیه همچنان قایل هستند ـ یا اصلا به زندان نمی افتند یا تبرئه و آزاد می شوند، اما افرادی مثل امیرانتظام و گنجی و زرافشان که به آن طرف خط تعلق دارند و ناخودی هستند، حتی وقتی در پی یک ژست مربوط به دوران انتخابات ریاست جمهوری به مرخصی استعلاجی فرستاده می شوند، باز دستگیر و روانه دخمه های تنگ و تاریک زندان مخوف اوین می شوند

چرا، یک فرق دیگر هم کرده است: خط قرمز ها مشخص تر شده است. هشت سال پیش معلوم نبود چه را می شود گفت و چه را نمی شود بر زبان یا قلم آورد. امروز کاملا مشخص است که از چه چیز هایی می شود انتقاد کرد و چه مسایلی را نباید مطرح ساخت

اگر باز هم قایل به پیشرفت در گفتمان سیاسی ـ اجتماعی مملکت هستی، دیگر زبان من از قانع ساختن تو و مثل تو قاصر است. شاید لازم باشد برای بیرون امدن از مرحله انکار به روانکاو مراجعه کنی. خدا شفا بدهد

هشت سال پیش که خاتمی بیست میلیون رای آورد، رهبر فرزانه ـ چرا هر چه کچل است زلفعلی نام می گیرد؟ ـ بدون معطلی اعلام کرد که رای بیست میلیونی مردم به خاتمی نشانه اعتمادشان به جمهوری اسلامی، روحانیت، و نهاد ولایت فقیه است. خاتمی نیز در طول هشت سال ریاست جمهوری، در هیچ کجا، نه در لفافه و نه به زبان ایما و اشاره حتی، هرگز در مورد ولایت فقیه و تناقض ذاتی آن با مردم سالاری و دموکراسی سخنی به میان نیاورد، که اگر می گفت می شد مصداق "یکی بر سر شاخ بن می برید." حماسه دوم خرداد دسیسه و توطئه ای بیش نبود، توطئه ای حساب شده که بسیار خوب طراحی شده بود

و اما انتخابات اخیر ـ لابد این دفعه اسمش می شود "اسطوره" 27 خرداد: می دانم برای آدم های درد آشنا، برای تمامی آنهایی که از فقدان آزادی رنج می برند و نه برای آنها که دلشان را به امثال خاتمی و معین خوش کرده اند که آزادی را برایشان مرحله به مرحله به ارمغان بیاورند، آنچه این روز ها در ایران در شرف تکوین است یک تراژدی دردناک است. اما برای من و مثل من که از بیرون گود به داخل معرکه ایران نگاه می کنیم، رویداد های روز های اخیر مثل یک کمدی مضحک خنده دار بود. اولش چندین هزار نفر خود را نامزد انتخابات ریاست جمهوری می کنند. بعد شورایی که هیچ کدام از اعضایش منتخب مردم نیست، از میان اینها یک عده را که به شمار انگشتان یک دست هم نمی رسد برای مبارزه در انتخابات ریاست جمهوری مورد تایید قرار می دهد ـ انتخاب می کند. تازه بعد رهبر فرزانه ـ زلفعلی ـ حکم حکومتی صادر می کند که فلان و بهمان را هم توی بازی راه بدهید. تا این جای قضیه ـ با تمام خنده داری ـ برای کسانی که به ولایت مطلقه فقیه قائل هستند و جمهوری اسلامی را با این ترکیبش قبول دارند، هیچ جای اشکالی ندارد. بعد نامزد اصلاح طلبان ـ آقای معین ـ به جای اینکه بگوید ریاست جمهوری فرمایشی پیشکش خودتان و تمام ابلهانی که رئیس جمهور فرمایشی می خواهند، به حکم حکومتی ولایت فقیه گردن می گذارد و با مطرح کردن یک مشت وعده های تو خالی و مبهم، که حتی در ابهامشان هم به صراحت با اصل ولایت فقیه در تضاد هستند، اعلام می کند که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت خواهد کرد. آمدیم و انتخاب هم شدی ـ که نشد ـ کسی که با حکم حکومتی ولایت فقیه به مقام ریاست جمهوری نایل شود، چطور می تواند مجری قانون باشد در حالی که می داند یک نفر در فراسوی او ایستاده است که هرگاه اراده کند می تواند با یک حکم حکومتی هر قانونی را وتو کند. اصل شرکت نماینده اصلاح طلبان در انتخابات به دنبال حکم حکومتی ولایت فقیه بدان معنی ست اصلاح طلبان قادر به اصلاح هیچ پدیده ای نیستند. ایکاش بتوانند خودشان را اصلاح کنند و دست از گمراه کردن عوام الناس بردارند

البته معین در همان مرحله اول حذف شد تا بشود سنگ مزار جنبش اصلاح طلبان تا ولایت فقیه چی ها بتوانند جار بزنند که " بفرمایید، دیگر نگویید شورای نگهبان نامزد اصلاح طلب ها را حذف کرد. دیدید که مردم حذفش کردند. مردم به وعده و عید های تو خالی اصلاح طلب ها اعتماد ندارند. درست همانطور که در انتخابات شورا های شهر و مجلس از اصلاح طلب ها حمایت نکردند." صد البته ادعای نادرستی هم نیست

می ماند رفسنجانی و احمدی نژاد که "ز هر طرف که شود کشته نفع اسلام است!" از اختلاف های سطحی این دو نفر که بگذریم، برای طرفداران ولایت مطلقه فقیه و جمهوری اسلامی ـ جمع خودی ها ـ واقعا فرقی نمی کند که کدام یک از این دو به مقام ریاست جمهوری دست بیازد. مقام معضم رهبری اینبار حتی منتظر نتیجه انتخابات هم نشد تا بعد اعلام کند که مردم با شرکت در انتخابات دوباره به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه رای مثبت دادند. یکی دو روز پیش از انتخابات، حضرتشان با اعتماد کامل به سناریوی از پیش تعیین شده اعلام فرمودند که ـ و من نقل به مضمون می کنم ـ شرکت در انتخابات ریاست جمهوری یعنی تایید جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه. آقای معین باز هم از رو نرفت و اعلام کرد که در انتخابات شرکت خواهد کرد

کمدی انتخابات وقتی خنده دار تر شد که بعد از حذف معین و رسیدن احمدی نژاد و رفسنجانی به مرحله دوم انتخابات، طرفداران معین و اصلاح طلب ها اعلام کردند ـ نقل به مضمون ـ برای جلوگیری از سلطه فاشیسم بر جامعه، در مرحله دوم به رفسنجانی رای خواهند داد. دنیا را آب برده، این آقایان را خواب برده! صحت خواب! از 22 بهمن 1357 تا به امروز ایران پیوسته تحت تسلط فاشیسم بوده است و تازه امروز این ها به این صرافت افتاده اند که از استیلای فاشیسم جلوگیری کنند. این ها یا فاشیسم را نمی شناسند، یا از اینکه خودشان را در این حکومت سراپا فاشیستی به بازی نگرفته اند ناراحت هستند. به هر حال هشت گام به پیش، شانزده گام ـ یا شاید هم بیست چهار پنج گام ـ به عقب

قربان مرام تمام دوستان قدیمی ایرانی! در این مدت که بیمار بودم فقط دو نفرشان یکی دو بار زنگ زدند که مرده ای یا زنده. تازه یکی شان برای کار خودش زنگ می زد

پریروز ها متوجه شدم که یکی از چوب های زیر لبه سقف خانه ام شکسته و در فضای خالی زیر سقف یک گنجشک لانه کرده و جوجه گذاشته است، سه تا جوجه گرسنه که هر بار که مادرشان به لانه بر می گردد دهانشان باز است و سر و صدا کنان طلب غذا می کنند. نمی دانم چرا یاد بنز های کرایه جاده هراز افتادم که وقتی راننده هاشان برای چایی یا نهاری در برابر قهوه خانه ای در حاشیه راه توقف می کنند با دهان باز در انتظار باز گشت ایشان باقی می مانند

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

سالروز دوم خرداد

نمی دانم سالگرد دوم خرداد را تبریک بگویم یا تسلیت! از نگاه من، دوم خرداد و هشت سالی که در پی داشت گامی به پس بود که اگر با توطئه ای حساب شده از جانب پایه گزاران جمهوری اسلامی بر پا نشده بود، بی تردید آب به آسیاب ایشان ریخت و باعث طولانی شدن حکومت مذهبی افراطی شد

رهبری جبهه دوم خرداد یا به قولی اصلاح طلبان، با پرهیز از موضعگیری قاطع در برابر اقلیت افراط گرا، عملا به میلیون ها مردمی که به ایشان اعتماد کرده بودند، خیانت کرد، و صد ها دانشجو و روشنفکر مذهبی و غیر مذهبی را که به امید آزادی های مدنی بیشتر، به راه وی گام گذارده بودند، روانه زندان ها ساخت

نتیجه تلویحی شکست جبهه دوم خرداد، ناامیدی و یاس میلیون ها ایرانی از امکان کسب آزادی و امنیت اجتماعی از راه های دموکراتیک و مشروع بود. آنچه دوم خردادی ها به ندرت از آن سخن می گویند این است که محافظه کاران و افراط گران با همان راهکار هایی به قدرت رسیدند که عموما به عنوان حربه آزادیخواهان از آن یاد می شد: رای آزاد مردم. مردم از دوم خردادی ها روی برتافتند و به افراط گرایان روی آوردند. این پدیده نه فقط گامی به پس در بستر شرایط سیاسی داخل ایران به شمار می رود بلکه در عرصه جهانی نیز ایرانیان را سال ها به عقب راند

هرچند که انتخابات در جمهوری اسلامی نمایش مضحکی از رای دادن مردم به نامزد هایی ست که از پیش توسط یک اقلیت نا منتخب برگزیده شده اند، اما تعداد مردمی که در این انتخابات غیر مردمی شرکت می کنند، در واقع، حاکی از تایید تلویحی ایشان از روند تعیین نامزد ها به شمار می رود و موجب مشروعیت کسانی می شود که عروسک گردانان واقعی انتخابات هستند ـ مقام رهبری، شورای نگهبان، و غیره

دوم خرداد نیز تابع همین روند بود. آن انتخابات نیز تلویحا به فرایندی که در آن مقامات غیر منتخب عده ای را برای انتخاب شدن توسط مردم مورد تایید قرار می دهند مشروعیت می بخشید. اما روی دیگر آن انتخابات آرزوی مردم برای تغییر این فرایند بود. بعد از هشت سال این آرزو به حقیقت منجر نشد. انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران تنها یک روی داشت: تایید روند غیر مردمی توسط میلیون ها مردمی که آزادانه به پای صندوق ها رای رفتند

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

نقاشی های جدید

برخی از نقاشی هایی را که به تازگی "مرتکب" شده ام در اینجا به تماشای شما گذاشته ام. اینها را از روی عکس هایی که در برخی سفر هایم به این مکان ها گرفته ام، کشیده ام



تا نظر شما چه باشد

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵

لیبی و دموکراسی

امروز بعد از بیست و چهار سال، ایالات متحده آمریکا مناسبات سیاسی اش را با لیبی و معمر قذافی مجددا به حد سفارت ارتقاء داد. آیا دموکراسی به کشور لیبی بازگشته است؟ آیا مردم لیبی از آزادی های بیشتری برخوردار خواهند شد؟

معمر قذافی همچنان رهبر بلا منازع لیبی باقی خواهد ماند. مردم لیبی از قید استبداد و خودکامگی رهبر دیوانه شان رها نخواهند شد. لیبی همچنان به خصومت با اسرائیل ادامه خواهد داد. اما یک تغییر در مناسبات آمریکا و لیبی صورت گرفته است. لیبی که صاحب ذخائر وسیع نفت و گاز است، جریان بی مانع انرژی فسیلی به غرب را تضمین خواهد کرد. همین

این شاید پیام روشنی باشد به رهبران جمهوری اسلامی که اگر در راستای منافع سرمایه داری آمریکا قرار بگیرند، همچنان می توانند در قدرت باقی بمانند و از درگیری با ایالات متحده اجتناب کنند. آیا ابلهانی که حکومت ایران را در دست دارند این پیام روشن را درک خواهند کرد؟

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

دموکراسی و ملی، هر دو فریب خلق است

جمهوری اسلامس از بدو تاسیس اش، با تمام افت و خیز هایش، و با تمام سیاست های ضد و نقیض اش، همواره در یک اصل ثابت رای و استوار بوده است: از موضع قدرت تا توانسته است زورگویی کرده است و به محض اینکه نظام را در جایگاه ضعف یافته است، بدون در نظر گرفتن منافع ملی، و یا حتی اصولی که پیوسته خود را به آنها پایبند نشان داده است، بدون دعوت، به سر میز مذاکره شتافته است

چهارصد و چهل و چهار روز گروگان های آمریکایی را در بند اسارت نگاه داشتند؛ وقتی تمام دنیا همه جور پیشنهاد برای خاتمه آبرومندانه بحران را ارائه می کرد، هیچ یک از راه حل ها را نپذیرفتند، بعد در موقعیتی که دیگر گروگان ها هیچ ارزش سیاسی ای نداشتند، از ترس شکست در جنگ با عراق، و به بهای دریافت مقداری تسلیحات، قرارداد خفت بار الجزایر را پذیرفتند

هشت سال جنگ با عراق را ادامه دادند، در شرایطی که دنیا به حقانیت ایران اذعان کرده بود، و هزار و یک پیشنهاد آبرومندانه برای جبران خسارات جنگ در برابر نظام قرار داشت، با لج بازی و با شعار ابلهانه "جنگ، جنگ، تا رفع فتنه در سراسر جهان" راه کربلا و قدس را در امتداد هم قرار دادند، و اینقدر به فرستادن سربازان امام زمان به میدان های مین ادامه دادند تا بالاخره رهبر معظم انقلاب مجبور شد جام زهر را سر بکشد. گوارای وجود

این سیاست جمهوری اسلامی از بطن فعالیت هایش برای بدست آوردن و حفظ انحصاری قدرت زائیده شده است. همه بخوبی به خاطر دارند که در شرایط مبارزه با رژیم شاه، طرفداران جمهوری اسلامی و حزب اللهی ها هیچ مشکلی در مراوده و همکاری با گروه های چپ مذهبی و حتی غیر مذهبی نداشتند. با کرد ها و بلوچ ها هم برادر بودند. و بعد به محض قبضه کردن قدرت، همه این گروه ها اخ شدند و منافق از آب درآمدند و ریختن خونشان حلال شد

حالا هم احمدی نژاد و یار قال هایش باز خود را در موضع ضعف یافته و زور و فشار آمریکا را از حد تحمل شان خارج دیده اند. این است که اگر ایالات متحده کمی روی خوش نشان دهد و طوری عمل کند به غرور و کله شقی رهبران جمهوری اسلامی ـ ملت که محلی از اعراب نیستند ـ زیاد بر نخورد، تجدید روابط با آمریکا، در اوج شرایط رو در رویی و برخورد، خارج از امکان بنظر نمی آید

متاسفانه، رهبران فعلی آمریکا نیز از همان قماش احمدی نژاد ها هستند، با این تفاوت که کله شقی بوش و شرکاء ناشی از حماقت نیست و از نقشه ای کاملا استراتژیک و برنامه ریزی شده نشات می گیرد. آمریکایی ها برای ادامه استیلای صنعتی و اقتصادی شان در جهان، لااقل در کوتاه مدت و تا زمانی که جایگزینی مطمئن برای انرژی فسیلی یافت نشده است، از هر اقدامی برای تضمین جریان بی وقفه نفت به آمریکا خودداری نخواهند کرد. ایران با در اختیار داشتن منابع عظیم انرژی فسیلی، بی شک در فهرست مناطق استراتژیکی قرار دارد که خواهی نخواهی مورد طمع آمریکائیان است. برای آمریکائیان، فارغ از نوع حکومتشان ـ دموکرات یا جمهوریخواه ـ دستیابی به منابع نفت و گاز ایران، در این برهه از تاریخ، جنبه حیاتی دارد، یا به حیلت یا به حالت یا به زور

اگر دموکرات ها به قدرت برسند، ممکن است گزینه رو در رویی نظامی موقتا کنار گذاشته شود. جمهوریخواهان و پشتیبانانشان در میان ارباب صنایع و سرمایه داران آمریکایی حوصله مذاکره و چانه زدن و بالا و پایین کردن را ندارند. اینان حاضرند به بهای از بین رفتن تعدادی سرباز آمریکایی و هر تعدادی که لازم باشد نظامی و غیر نظامی غیر آمریکایی، به اهدافشان دست پیدا کنند. اگر این استدلال غیر منطقی به نظر می رسد، یک نگاهی به وضعیت عراق بیاندازید. به اذعان شخص رئیس جمهور آمریکا، تا این لحظه بیش از سی هزار عراقی به هلاکت رسیده اند و نزدیک به دو هزار و پانصد سرباز آمریکایی نیز کشته شده اند. بهای جنگ ماهانه بالغ بر شش میلیارد دولار بر آورد شده است. هزینه مالی و انسانی این جنگ را مالیات دهندگان آمریکایی و مردم بی گناه عراق تقبل می کنند. سود این جنگ، اما، به جیب شرکت های بزرگ نفتی و غیر نفتی می رود. لذا هرچقدر هم که در رسانه های گروهی عرب سر و صدا راه بیاندازند که گویا آمریکایی ها در عراق مثل ویتنام در باتلاق گرفتار شده اند و راه پس و پیش ندارند، واقعیت این است، که ارباب صنایع و سرمایه داری آمریکا به کلیه اهدافشان در عراق دست پیدا کرده اند

ایران هم همین حالت را خواهد داشت. تلفات آمریکایی، در صورت حمله نظامی به ایران، بی تردید بیشتر خواهد بود. مقاومت ایرانیان در برابر چنین حمله ای بی شک حدت بیشتری خواهد داشت. هزاران ایرانی در چنین حمله ای جانشان را از دست خواهند داد. آمریکا ممکن است حکومت جمهوری اسلامی را از میان بردارد، اما در عوض تخم اسلامی بسیار بنیادگرا تر از جمهوری اسلامی را در ایران خواهد کاشت که هزار برابر بی رحم تر و سبعانه تر از مقاومت امروزین عراق در برابر آمریکائیان اشغالگر بر پا خواهد خواست. و بعد از سال ها که سرانجام منابع و زخایر نفتی ایران تحلیل خواهد رفت، مردم بیچاره این سرزمین زیبا اسیر چنگال حکومتی سنگدل برخاسته از دل مقاومت اسلامی بنیادگرا رها خواهد شد، به همان سان که نیرو های شوروی افغانستان را به طالبان واگذاشتند

فکر می کنید وقتی ایران از نفت تهی شده باشد، یا هنگامی که آمریکائیان به انرژی جایگزینی برای نفت دست یازیده باشند، آیا دیگر کسی دلش برای ایرانیان خواهد تپید؟ اگر ذره ای باور دارید که حقوق بشر و کرامت انسانی برای ارباب صنایع و سرمایه داری آمریکایی اهمیت دارد، یک نگاهی به روآندا و بسنی هرزگوین و کوسوو بیاندازید. نه، چرا راه دور می روید، وضعیت امروزین دارفور را با جنگ داخلی اوگاندا و کشتار های روزانه مردم بی گناه این کشور مقایسه کنید. اگر گفتید چرا رسانه های گروهی آمریکایی به مسئله دارفور علاقه مند شده اند ولی کوچک ترین توجهی به اوگاندا نشان نمی دهند؟ سودان، اگر نمی دانید، در میان کشور های صاحب زخایر نفتی رتبه پنجم را داراست. حالا دانستید چرا؟

نامه احمدی نژاد به جورج بوش، که بی تردید با تایید و اجازه بزرگتر هایش نگاشته شده است، از درک همین موضعگیری استراتژیک آمریکائیان برای تضمین جریان نفت نشات می گیرد؟ احمدی نژاد و عروسک گردان هایش می دانند که خواهی نخواهی ایالات متحده به منابع نفت ایران چشم طمع دوخته است. از خیلی پیش تر از وقایع سپتامبر دو هزار و یک، جورج بوش ایران را در کنار عراق و کره شمالی به عنوان عضو محور اهریمنی مفتخر کرده بود. از خیلی قبل تر از اینکه جمهوری خواهان حکومت آمریکا را در دست بگیرند، محافل محافظه کار به صراحت از حمله نظامی به عراق و ایران سخن می گفتند. کره شمالی در این میان در حقیقت نکته انحرافی ست. آمریکا هرگز با کره شمالی سر شاخ نخواهد شد

متاسفانه اقدامات آمریکائیان در برخورد با اسرای جنگی و زندانیان سیاسی عراقی و دیگر زندانیانی که به جرم ارتباط با سازمان تروریستی القاعده در حبس بسر می برند به احمدی نژاد ها و امثال وی بهانه داده است تا آزادیخواهی و نظام مردم سالار ـ دموکراسی ـ را، همچنانکه احمدی نژاد در نامه اش به جورج بوش مطرح کرده است، نظامی ورشکسته و ناموفق در دستیابی به آرمان های انسانی قلمداد کنند. آمریکا هرگز بهترین نمونه مردم سالاری غربی نیست و نبوده است. مثال های موفق دموکراسی و مردم سالاری های واقعی را باید در کشور های حاشیه دریای شمال، در اروپا جستجو کرد. سوئد، نوروژ، فنلاند، هلند، دانمارک، اینها نمونه های واقعی امتزاج موفق دموکراسی و سوسیالیزم هستند. دنیا باید از نفوذ تبلیغات آمریکایی ها که خود را الگوی و عضو سرآمد جامعه دموکراسی معرفی می کنند، تبرا بجوید، و الگوی دموکراسی را در جای دیگری جستجو کند

ادعا های بی پایه و اساس امثال احمدی نژاد ها در مورد ورشکستگی دموکراسی تازگی ندارد. شخص خمینی بار ها در خطابه هایش دموکراسی و ملی گرایی را به عنوان "فریب خلق" مطرح می کرد. یک نگاه به دستآورد های جمهوری اسلامی در بیست و هفت هشت سال گذشته ـ فقر، فحشاء، استبداد، زورگویی، تبعیض، اجحاف، بیکاری، خرافه گرایی، فقر فرهنگی، عقب ماندگی اقتصادی، انزوای سیاسی، و هزار بدبختی و بیچارگی گریبانگیر مردم بی گناه ایران ـ به روشنی نشان می دهد که نظامی که خمینی و دار و دسته اش می خواستند جانشین خواست واقعی مردم ایران کنند، در کلیه زمینه ها، فاقد کارآیی و کارآمدی بوده است

البته من هرگز نتوانسته ام خواست واقعی مردم ایران را بدانم و بدرستی تشخیص دهم، اما لااقل امیدوارم که هدف انقلابی که نظام شاهی را در ایران به انقراض کشانید رهایی از استبداد و ستم و کسب آزادی و عدالت اجتماعی بوده است، که اگر هدف این بوده، جمهوری اسلامی تا به امروز راه را کاملا اشتباه رفته است؛ و با علاقه ای که این عاشقان امام زمان به خرافه گرایی و تعصب های کور مذهبی دارند، بارقه امیدی نیز در تصحیح راه بوسیله حاکمان فعلی، چه محافظه کار و چه اصلاح طلب، به چشم نمی خورد. خدا به خیر کند

امروز برای اولین بار در اسپوکن درجه حرارت از هشتاد درجه فارنهایت بالغ شد. حیف که من مجبور بودم تمام روز را سر کار باشم. روز خوبی بود برای اینکه آدم بتواند به کوه و دشت بزند و چند ساعتی را دور از اجتماع خشمگین بسر ببرد. من که نتوانستم. خوش بحال آنها که وقت و حوصله اش را داشتند

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

قفس

وعده کرده بودند
که با بهار
در های قفس باز خواهد شد
و پرنده بر لبان آزادی بوسه خواهد زد
تا آسمان را
با ولعی که
فقط در تجربه آمرختگان محبس
یافت می توان کرد
جولانگاه پرواز سازد

بهار آمد
شکوفه ها نفس نسیم را
از عطر زندگی آکنده کردند
پروانه ها دوباره
به عشق دیدار گل ها
جدار پیله هاشان
دریدند

پرنده اما
همچنان در قفس
نوبت آزادی را
انتظار می کشد

ای دژخیمان که
شعار آزادی را
نثار قدوم مجسمه های
چراغ بدست می کنید
شما را به عقاب ها
و ماهیان آزاد آب های شمال
سوگند می دهم
در های قفس را بگشایید
تا پرنده محبوس
باز آسمان آبی را
پرواز کند
و ریه های محروم را
باز از نسیم معطر از عطر زندگی
آکنده سازد

در های قفس را بگشایید

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

خستگانت را

بر روی پلاکی در پای مجسمه آزادی شعر زیر از شاعر قرن نوزدهم آمریکا اما لازاروس حک شده است

خستگان و تهیدستانت را به من بسپار
توده های بی شمارت را که در آرزوی استنشاق آزادی اند
واماندگانت را که به دریا ریخته ای
بسوی من گسیل کن بی خانمان هایت را، طوفانزدگانت را
من فانوسم را بر فراز دروازه طلایی بر می افرازم

امروز، اول ماه مه، روز جهانی کارگر، شاهد تظاهرات هزاران مهاجر خسته و تهیدست بود که به امید زندگی بهتر و در آرزوی تنفس آزادی به این مملکت روی آورده اند. چه تناقض عظیمی که مملکتی که روزی پناهگاه خستگان و درماندگان بود، اکنون مهاجران را مجرم و جنایتکار می خواند! این مردم چه زود فراموش کرده اند که روزگاری خود در جستجوی زندگی بهتر به این دیار مهاجرت کرده اند