پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

قدیمی ولی جالب

این مطلب را پارسال، در سالروز دوم خرداد، و درست در گرماگرم انتخابات ریاست جمهوری نوشتم و در وبلاگ قدیمی ام قرار دادم. آن وبلاگ را عوامل جمهوری اسلامی مسدود کردند. اگر به آدرس قبلی ام مراجعه کنید، جمله زیر را در جای خالی وبلاگم خواهید یافت
وبلاگ مورد نظر شما به علت رعایت نکردن قوانین ـ یا شاید آئین نامه ـ پرشن بلاگ مسدود شده است
امروز، بعد از مدتها، وقتی در میان مظالب قبلی ام گشت و گذار می کردم، فکر کردم بد نباشد که آنرا در این وبلاگ جدید قرار بدهم. هنوز تازگی اش را از دست نداده است. هنوز هم ماه خرداد تمام نشده است و باز هم می شود داغ دوم خردادی ها را تازه کرد. تا نظر شما چه باشد
اخیرا به این نتیجه رسیده ام که به فهرست طولانی خصایص فرهنگی ما ایرانی ها باید ویژگی میل به اغراق و مبالغه را نیز اضافه کرد: برای اینکه درجه ارادت مان را به دیگری نشان دهیم خودمان را تا مقام نوکری پایین می آوریم؛ اگر لازم باشد دو کلام با کسی صحبت کنیم، هزار بار عذر خواهی می کنیم که مسدع اوقات شریفش شده ایم؛ در حالیکه به زور آب و نوشابه، غذایی را که جلومان گذاشته اند فرو می دهیم، برای خوشایند میزبان، ادعا می کنیم که لذیذ ترین غذایی ست که در تمام عمرمان خورده ایم

خیلی خوب، حق با شماست. مثال های بالا بیشتر از اینکه مبالغه و اغراق باشد دروغگویی و کذابی به حساب می آیند. نخواستم به صراحت گفته باشم که ما ایرانی ها در برابر حقیقت کمی دست و پامان می لرزد، و پای راست گفتن و صراحت لهجه که به میان می آید، اغلب مان شیوه طفره رفتن و به میخ به نعل زدن را در پیش می گیریم. بیخود نیست هرچه در زبان انگلیسی گشتم نتوانستم معادل درست و درمانی برای ضرب المثل "ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزای" پیدا کنم

حالا وقتی این دروغگویی فطری ـ که ما اسمش را تعارف گذاشته ایم ـ با مبالغه گویی و اغراق مخلوط شود، ملقمه ای به دست می آید که موجب می شود عنوان وقایع منجر به رفتن شاه و بازگشت خمینی از تبعید "انقلاب اسلامی" باشد، یا ملایی که تا دیروز دستورالعمل طهارت و احکام جماع را تبیین می کرد، یکباره "رهبر کبیر" انقلاب اسلامی لقب بگیرد، و یا بعد از بیست سال گردن نهادن به قید حکومت یک مشت آخوند بی سواد و متحجر و مرتجع، وقتی مردم مستاصل دوباره فریب یک دسیسه را خوردند و به امید فردای بهتر باز به یکی از همین آخوند های دغل باز رای دادند، انگاری با خودشان رودربایستی داشته باشند، در نوعی انکار آشکار واقعیت، نام این اشتباه بزرگ را "حماسه دوم خرداد" نهادند

کدام انقلاب؟ کدام رهبر کبیر؟ کدام حماسه؟ وقایع منتهی به بهمن 1357 با هیج معیاری و با خط کش هیچ نوع ایدئولوژی و طرز فکری انقلاب به حساب نمی آید. کله پز پاشد، سگ جایش نشست! (با پوزش از تمام کله پز ها که من به شان ارادت خاص دارم.) خمینی با هیچ معیاری ـ نه در اندازه سواد و شعور و علم، نه در تدبیر و سیاست و علم اداره دولت، و نه حتی در میزان احاطه به قوانین شریعت و الهیات ـ لایق به دنبال کشیدن عنوان "رهبر" نبود، چه رسد به اینکه صفت "کبیر" را هم به آن پسوند کنیم. فرمان ماشین را دادیم دست یک راننده فاقد گواهینامه که به جای هدایت اتوموبیلمان در مسیر شاهراه های مسطح آنرا به بیراه ها و سراشیبی های پر پستی و بلندی دره های مخوف جهالت انداخت و ما باز، در ورطه انکار، از وی به عنوان بهترین راننده یاد کردیم

قبول دارم؛ مشکل است. هرچه اشتباه بزرگ تر باشد، اعتراف به آن دشوار تر می شود. مشکل است اعتراف کرد که در شرایط سال 1357 حکومتی که می توانست ایران را در مرحله گذار از استبداد به دموکراسی و مردم سالاری هدایت کند همان دولت مرحوم شاهپور بختیار بود. مشکل می شود اعتراف کرد که در دوم خرداد 1376 باز قربانی یک دسیسه حساب شده آخوند ها حرام لقمه شدیم و هشت سال تمام نه از لحاظ سیاسی پیشرفت کردیم نه در زمینه های اجتماعی و اقتصادی

می دانم، می دانم. باز خواهی گفت که " یعنی می خواهی بگویی که وضع امروز ایران با شرایط هشت سال پیش یک سان است؟ گفتمان امروز با بحث های هشت سال پیش فرقی ندارد؟" اگر می خواهی در انکار باقی بمانی، هرجور که دلت می خواهد به این سوال پاسخ بگو. ولی اگر واقعیت را می خواهی، تفاوت وصعیت امروز با هشت سال پیش در این است که اولا شانزده ساله های آنروز اکنون بیست و چهار ساله هستند و بیشتر می فهمند ـ با خاتمی یا بی خاتمی؛ ثانیا دسترسی جوان ها به رسانه ها جمعی و از آن جمله اینترنت بسیار ساده تر شده است ـ با خاتمی یا بی خاتمی؛ ثالثا فشار های خارجی بیشتر شده است؛ آمریکا در شرق و غرب با ایران هم مرز شده است؛ رادیو فردا روی موج آ ام برای سراسر ایران بیست و چهار ساعته برنامه پخش می کند (شنیده ام در بعضی جا ها از رادیوی سراسری جمهوری اسلامی هم قوی تر است). همه اینها با خاتمی یا بی خاتمی، با جنبش اصلاح طلبی یا بدون آن

تازه اگر نظر من را می خواهی، بدون تعارف و رودربایستی، دوم خرداد و جنبش به اصطلاح اصلاح طلبی کار مثبتی که از پیش نبرد هیچ، متاسفانه حتی موجب شد که ذهن مردم و خصوصا جوان ها از هدف بزرگ براندازی جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر به هدف ناچیز و ناممکن اصلاح آن منحرف شود. وقتی صحبت از تعمیر این ماشین لکنتی قراضه می کنی، لاجرم باید پذیرفته باشی که می خواهی آنرا نگاه داری. تعمیر ماشین قراضه جمهوری اسلامی آفتابه خرج لگن است. صد سال دیگر هم اصلاح نمی شود. دست بکش

از آن گذشته، جنبش اصلاح طلبی موجب شد که ناامیدی و یاس مردم نسبت به سر و سامان گرفتن اوضاع این وطن بی سامان عمیق تر شود آنقدر که امروز می بینی بعد از هشت سال که از حماسه دوم خرداد گذشته است، همان دوم خردادی ها هم دست به دامان کسی شده اند که خودشان هشت سال پیش جانشینش شدند. هشت سال به پیش، شانزده سال به عقب! همان که اولش بود. همان هاشمی رفسنجانی کوسه مکار. تازه این خوب خوبش است. اگر احمدی نژاد بیاید که بیست و چند سال به عقب باز گشته ایم، به دوران رجایی بی علم و سواد شاید

واقعیت را می خواهی، از نظر من بزرگ ترین تفاوت وضعیت امروز با هشت سال پیش در این است که در آن زمان مرزبندی میان خودی و ناخودی مبهم و نامفهوم بود، حال آنکه امروز این مرز چندان پررنگ و تبیین شده است که آدم هایی مثل عبدی و شعله سعدی و آغاجری و امثالهم ـ که در اساس با جمهوری اسلامی مخالفتی ندارند و به هرحال به نوعی ولایت فقیه همچنان قایل هستند ـ یا اصلا به زندان نمی افتند یا تبرئه و آزاد می شوند، اما افرادی مثل امیرانتظام و گنجی و زرافشان که به آن طرف خط تعلق دارند و ناخودی هستند، حتی وقتی در پی یک ژست مربوط به دوران انتخابات ریاست جمهوری به مرخصی استعلاجی فرستاده می شوند، باز دستگیر و روانه دخمه های تنگ و تاریک زندان مخوف اوین می شوند

چرا، یک فرق دیگر هم کرده است: خط قرمز ها مشخص تر شده است. هشت سال پیش معلوم نبود چه را می شود گفت و چه را نمی شود بر زبان یا قلم آورد. امروز کاملا مشخص است که از چه چیز هایی می شود انتقاد کرد و چه مسایلی را نباید مطرح ساخت

اگر باز هم قایل به پیشرفت در گفتمان سیاسی ـ اجتماعی مملکت هستی، دیگر زبان من از قانع ساختن تو و مثل تو قاصر است. شاید لازم باشد برای بیرون امدن از مرحله انکار به روانکاو مراجعه کنی. خدا شفا بدهد

هشت سال پیش که خاتمی بیست میلیون رای آورد، رهبر فرزانه ـ چرا هر چه کچل است زلفعلی نام می گیرد؟ ـ بدون معطلی اعلام کرد که رای بیست میلیونی مردم به خاتمی نشانه اعتمادشان به جمهوری اسلامی، روحانیت، و نهاد ولایت فقیه است. خاتمی نیز در طول هشت سال ریاست جمهوری، در هیچ کجا، نه در لفافه و نه به زبان ایما و اشاره حتی، هرگز در مورد ولایت فقیه و تناقض ذاتی آن با مردم سالاری و دموکراسی سخنی به میان نیاورد، که اگر می گفت می شد مصداق "یکی بر سر شاخ بن می برید." حماسه دوم خرداد دسیسه و توطئه ای بیش نبود، توطئه ای حساب شده که بسیار خوب طراحی شده بود

و اما انتخابات اخیر ـ لابد این دفعه اسمش می شود "اسطوره" 27 خرداد: می دانم برای آدم های درد آشنا، برای تمامی آنهایی که از فقدان آزادی رنج می برند و نه برای آنها که دلشان را به امثال خاتمی و معین خوش کرده اند که آزادی را برایشان مرحله به مرحله به ارمغان بیاورند، آنچه این روز ها در ایران در شرف تکوین است یک تراژدی دردناک است. اما برای من و مثل من که از بیرون گود به داخل معرکه ایران نگاه می کنیم، رویداد های روز های اخیر مثل یک کمدی مضحک خنده دار بود. اولش چندین هزار نفر خود را نامزد انتخابات ریاست جمهوری می کنند. بعد شورایی که هیچ کدام از اعضایش منتخب مردم نیست، از میان اینها یک عده را که به شمار انگشتان یک دست هم نمی رسد برای مبارزه در انتخابات ریاست جمهوری مورد تایید قرار می دهد ـ انتخاب می کند. تازه بعد رهبر فرزانه ـ زلفعلی ـ حکم حکومتی صادر می کند که فلان و بهمان را هم توی بازی راه بدهید. تا این جای قضیه ـ با تمام خنده داری ـ برای کسانی که به ولایت مطلقه فقیه قائل هستند و جمهوری اسلامی را با این ترکیبش قبول دارند، هیچ جای اشکالی ندارد. بعد نامزد اصلاح طلبان ـ آقای معین ـ به جای اینکه بگوید ریاست جمهوری فرمایشی پیشکش خودتان و تمام ابلهانی که رئیس جمهور فرمایشی می خواهند، به حکم حکومتی ولایت فقیه گردن می گذارد و با مطرح کردن یک مشت وعده های تو خالی و مبهم، که حتی در ابهامشان هم به صراحت با اصل ولایت فقیه در تضاد هستند، اعلام می کند که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت خواهد کرد. آمدیم و انتخاب هم شدی ـ که نشد ـ کسی که با حکم حکومتی ولایت فقیه به مقام ریاست جمهوری نایل شود، چطور می تواند مجری قانون باشد در حالی که می داند یک نفر در فراسوی او ایستاده است که هرگاه اراده کند می تواند با یک حکم حکومتی هر قانونی را وتو کند. اصل شرکت نماینده اصلاح طلبان در انتخابات به دنبال حکم حکومتی ولایت فقیه بدان معنی ست اصلاح طلبان قادر به اصلاح هیچ پدیده ای نیستند. ایکاش بتوانند خودشان را اصلاح کنند و دست از گمراه کردن عوام الناس بردارند

البته معین در همان مرحله اول حذف شد تا بشود سنگ مزار جنبش اصلاح طلبان تا ولایت فقیه چی ها بتوانند جار بزنند که " بفرمایید، دیگر نگویید شورای نگهبان نامزد اصلاح طلب ها را حذف کرد. دیدید که مردم حذفش کردند. مردم به وعده و عید های تو خالی اصلاح طلب ها اعتماد ندارند. درست همانطور که در انتخابات شورا های شهر و مجلس از اصلاح طلب ها حمایت نکردند." صد البته ادعای نادرستی هم نیست

می ماند رفسنجانی و احمدی نژاد که "ز هر طرف که شود کشته نفع اسلام است!" از اختلاف های سطحی این دو نفر که بگذریم، برای طرفداران ولایت مطلقه فقیه و جمهوری اسلامی ـ جمع خودی ها ـ واقعا فرقی نمی کند که کدام یک از این دو به مقام ریاست جمهوری دست بیازد. مقام معضم رهبری اینبار حتی منتظر نتیجه انتخابات هم نشد تا بعد اعلام کند که مردم با شرکت در انتخابات دوباره به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه رای مثبت دادند. یکی دو روز پیش از انتخابات، حضرتشان با اعتماد کامل به سناریوی از پیش تعیین شده اعلام فرمودند که ـ و من نقل به مضمون می کنم ـ شرکت در انتخابات ریاست جمهوری یعنی تایید جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه. آقای معین باز هم از رو نرفت و اعلام کرد که در انتخابات شرکت خواهد کرد

کمدی انتخابات وقتی خنده دار تر شد که بعد از حذف معین و رسیدن احمدی نژاد و رفسنجانی به مرحله دوم انتخابات، طرفداران معین و اصلاح طلب ها اعلام کردند ـ نقل به مضمون ـ برای جلوگیری از سلطه فاشیسم بر جامعه، در مرحله دوم به رفسنجانی رای خواهند داد. دنیا را آب برده، این آقایان را خواب برده! صحت خواب! از 22 بهمن 1357 تا به امروز ایران پیوسته تحت تسلط فاشیسم بوده است و تازه امروز این ها به این صرافت افتاده اند که از استیلای فاشیسم جلوگیری کنند. این ها یا فاشیسم را نمی شناسند، یا از اینکه خودشان را در این حکومت سراپا فاشیستی به بازی نگرفته اند ناراحت هستند. به هر حال هشت گام به پیش، شانزده گام ـ یا شاید هم بیست چهار پنج گام ـ به عقب

قربان مرام تمام دوستان قدیمی ایرانی! در این مدت که بیمار بودم فقط دو نفرشان یکی دو بار زنگ زدند که مرده ای یا زنده. تازه یکی شان برای کار خودش زنگ می زد

پریروز ها متوجه شدم که یکی از چوب های زیر لبه سقف خانه ام شکسته و در فضای خالی زیر سقف یک گنجشک لانه کرده و جوجه گذاشته است، سه تا جوجه گرسنه که هر بار که مادرشان به لانه بر می گردد دهانشان باز است و سر و صدا کنان طلب غذا می کنند. نمی دانم چرا یاد بنز های کرایه جاده هراز افتادم که وقتی راننده هاشان برای چایی یا نهاری در برابر قهوه خانه ای در حاشیه راه توقف می کنند با دهان باز در انتظار باز گشت ایشان باقی می مانند

هیچ نظری موجود نیست: