این مطلب را هم حدود دو سال پیش نوشته و در وبلاگ قدیمی ام منتشر کرده بودم. از آنجا که دسترسی به وبلاگ قدیمی ممکن نیست، فکر کردم بد نباشد که آنرا در اینجا تکرار کنم
نامه سرگشاده به ملت شریف ایران
این روز ها باب است که هر کس که قبلا در این نظام ورشکسته اسلامی وزیر و وکیل و دانشجوی پیرو خط امام بوده است، به قصد تبرئه جستن از تمام اعمال نا جوانمردانه ای که به نام این نظام و تحت لوای آن انجام داده است، نامه سر گشاده ای به این مقام و آن مقام بنویسد و با انتقاد از برخی از ویژگی های سطحی و غیر اساسی آن، بدون اینکه در اصل نظام شک کند، این تصور را در اذهان ایجاد کند که سیستم موجود با اندکی جرح و تعدیل می تواند پاسخ تمام مشکلات داخلی و خارجی این مملکت باشد. ذهی خیال باطل
راقم این سطور، اما، از آنجا که هرگز نماینده مجلس نبوده ام، از دیوار سفارت هم بالا نرفته ام، به هیچ انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی یا مسجد و تکیه و تعزیه ای هم وابستگی نداشته و ندارم، و از هیات مدیره روزنامه کیهان هم هیچ گزکی در دست ندارم که بتوانم بدان وسیله تهدیدشان کنم که دست از سرم بردارند، و هیچگاه هم در آستان هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی به دریوزگی ننشسته ام، و تازه آن زمان که ریش و تسبیح رواج داشت و موجب قربت می شد، صورت را سه تیغه می کردم و کراوات هم می زدم، و اصولا هم اعتقاد ندارم که با مقداری بزک و سرخاب سفیداب جمهوری اسلامی بتواند راهگشای مشکلات ایران بشود، این نامه را خطاب به هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی نمی نویسم، که بر عکس مخاطبم مستقیما صاحبان اصلی این مرز و بوم مقدسند که به سبب اراده شان بیست و پنج سال پیش همین مقامات وکالت یافتند تا به اداره مملکت بپردازند، و حالا هم که ثابت شده است که در وکالت امانت و صداقت را رعایت نکرده اند باز باید به اراده همین مردم دمشان را بگذارند روی کولشان و تا گرفتار خشم مردم نشده اند راهشان را بکشند و به حجره های کثیف و تاریک حوزه های به اصطلاح علمی شان باز گردند
نامه سرگشاده را کسی باید بنویسد که دستش تا مرفق آلوده به انواع شائبه ها نباشد. نامه سر گشاده را باید خطاب به کسانی نوشت که صاحبان واقعی حکومت باشند، نه غاصبان وقیح قدرت و تشنگان جاه و مقام. راقم این سطور در تمام بیست و هفت سال گذشته فقط دو بار در انتخابات شرکت کرده ام: یکبار در انتخابات مجلس موسسان ـ خبرگان ـ به امید اینکه در آن طرحی ترسیم شود که ضامن حرمت و حریت ایران و ایرانی باشد؛ و دوم بار، از سر حرص و دلچرکینی، در انتخابات دوم خرداد ریاست جمهوری با این هدف که جمهوری اسلامی بداند که در این بیست و چند سال نه پاسدار احترام و آزادی ایرانی بوده است و نه حافظ اعتبار و حیثیت و فرهنگ هزاران ساله ایران عزیز
در این لحظه نیز نه چشم امید به مقام رهبری دارم، نه انتظار تحولی از رئیس جمهور، یا رنیس قوه قضائیه یا رئیس مجلس تشخیص مصلحت نظام. در این میان خنده دار تر از همه، کار آن گروه مستاصلی ست که نامه سرگشاده شان را خطاب به عمله دست دوم و سوم ظلم می نویسند. آخر از قاضی یا دادستانی که دستور دارد حکمی را به شکل خاصی صادر کند چه بر می آید؟ دست به دامان چنین افرادی شدن، ایشان را در ماموریتی که به عهده دارند جری تر می سازد. این است که در این بازار داغ نامه های سرگشاده، این نامه را خطاب به ملت شریف ایران نوشته ام، ملتی که به امید رهایی از یوغ اسارت پنجاه سال ستم شاهنشاهی به پا خاست و اکنون بیست و هفت سال است که در دام بدترین و سخیف ترین نوع ارتجاع افتاده است و هنوز در این پارگین آلوده دست و پا می زند و ساحل رهایی نیز همچنان بعید است و در پس گرداب های هولناک پنهان
بیست و هفت سال است که جمهوری اسلامی میهمان ناخوانده عزا و عروسی و مجلس و ضیافت مردم شده است و به بهانه حفظ بیضه اسلام در خصوصی ترین شئونات زندگی مردم دخالت می کند؛ فرزند را به جاسوسی والدین تعلیم می دهد و والدین را به خیانت به اولاد ترغیب می کند؛ آلبوم عکس و دفتر خاطرات روزانه مردم را از پس پستو ها بیرون می کشد و عاشقان را به جرم دلدادگی به دوستاقخانه های تاریک می فرستند و آماج سنگ ها می سازد
مردمی که در اعتراض به فساد ناشی از بی بند و باری دوران شاه قیام کرده بودند اکنون به لطف سیاست های مالی جمهوری اسلامی در باتلاق فساد ناشی از فقر و فاقه فرو افتاده اند. پس از بیست و هفت سال حکومت جمهوری اسلامی، امروز چه بسیار دختران جوان این دیار مظلوم که در طلب لقمه ای نان جسم مطهرشان را در معرض فروش می گذارند، و بسا مردان جوان که چون از فراهم آوردن نان شب زنان و مادران و خواهرانشان عاجز می مانند، به امید گریز از شرمساری این بی غیرتی، به افیون و چراغ شقایق پناه می برند تا در بی خبری بمانند و نبینند که دوشیزگان جوان این مرز و بوم چگونه دامانشان به گناه ناخواسته ملوث می شود. بیچاره وطن
بیست و هفت سال است که تار موی دختران خار چشم دولتیان بوده است و اگر غیرت ارمنی غیور محله عشق نبود که به آب آتشینش بر قلب داغدیده مان مرحم بگذارد، سال ها پیش در ماتم تمام جوانانی که به جرم روزنامه فروشی به جوخه های اعدام سپرده شدند، مغروق دریای اشک های شور می شدیم
شایسته سالاری را با خرافه سالاری جایگزین کردند و در این رهگذر میلیون ها مردم شایسته را به دامان بیگانگان فرستادند و آنها را که باقی ماندند به تظاهر و تقیه واداشتند و زیر متوسط های متعهد به استیلای سیاهی را بر ایشان ریاست بخشیدند
بعد اراده کردند که دامنه سیاهی را به بیرون از مرز های بر و بومی که به حیله و خدعه تصرف کرده بودند بکشانند و چون سیاست صدور ارتجاع را در بوق و کرنا کردند، سرزمین محبوب را در ورطه هشت سال جنگ خانمانسوز انداختند و صد ها هزار گل تازه شکفته را بدینسان راهی دیار مرگ و هلاکت ساختند
برخلاف تمام هنجار های مناسبات بین المللی، کلیه آداب مراودات جهانی را زیر پا گذاشتند، از دیوار سفارت بالا رفتند، ماموران سفارت را به گروگان گرفتند، و دست آخر، بعد از مدتها عربده کشی و تهدید و ناسزا، برای آزاد کردن گروگان هایی که در اختیار داشتند، به قراردادی تن در دادند که تا همیشه تاریخ به شکل داغ ننگی در کنار داغ معاهدات ننگینی چون عهدنامه های گلستان و ترکمانچای قرن ها بر چهره وطن باقی خواهد ماند. بیچاره وطن
صفت خداوند بخشنده مهربان را به قاسم جبارین مبدل کردند و بنام چنین خداوندی هزاران نفر را به دم تیغ جلادانشان فرستادند. و چون خداوند قاسم جبارین تاب تحمل هیچ دینی جز آن را که خود تبلیغ می کند ندارد، به جان پیروان سایر ادیان افتادند. پیروان موسی را به اتهام جاسوسی برای شیطان بزرگ و اسرائیل به زندان انداختند و اعدام کردند و الباقی را ناگزیر به جلای وطن؛ پیروان عیسی مسیح را به پرداخت جزیه مجبور کردند و آنقدر از اینها را از مملکت گریزان کردند که امروز اگر سری به شهر گلندیل در کالیفرنیای جنوبی بزنید، خواهید دید که بیش از نیمی از جمعیت این شهر آمریکایی را ارمنیان فارسی زبان تشکیل می دهند که خدا عمرشان بدهد که باقی ماندگانشان در ایران با آبی که در کام عاشقان می ریزند توان تحمل جمهوری اسلامی را ساده تر ساخته اند. اما از همه دلخراش تر ستمی بود که بر بهائیان روا شد. خداوند قاسم جبارین که زمانی بخشنده مهربان بود، هزاران هزار بهایی را به جرم ارتداد و بازگشت از اسلام، به قربانگاه ها فرستاد، خانه ها و اموالشان را غصب کرد یا به آتش کشید، پیکر های بیگناهشان را در گور های جمعی مدفون ساخت، و زندگانشان را از خانه و کاشانه شان گریزان ساخت و به سرزمین های بیگانه روانه کرد. بیچاره وطن
از آنجا که در گیر و دار امحاء کامل مخالفان جمهوری اسلامی، برخی از ایشان توفیق یافته و از دم تیغ جلاد گریخته و به آمریکا و اروپا پناه برده بودند، خداوند قاسم جبارین شکارچیانی را اجیر کرد و به خارج از سرزمین محبوب روانه ساخت و به شکار نخست وزیران و وکیلان و وزیران و شاهزادگان پیشین و رهبران کرد و حتی هنرمندان و خوانندگان پرداخت. در سرزمین محبوب آنگاه شب بود، بیابان بود، زمستان بود! و هنوز که هنوز است شب است و بیابان است و زمستان است
خدواندان تاریکی به نام ایران و ایرانی خویشتن را در شولای شب سیاهی که آفریده بودند پیچیدند و به نام اسلام ناب محمدی در هر کجای عالم که توانستند به خرابکارای و ایجاد رعب و وحشت در میان مردمان دنیای آزاد دست یازیدند
اما دیگر بس است. ای مقام معظم مردم، به درگاهت به امید استعانت آمده ام. زمانش آمده است که جلادان را از خویشتن برانیم و خداوند بخشنده مهربان را باز بر اریکه آفتاب بنشانیم تا موجودات شب دیگر نتوانند با پیچیدن خویش در شولای ظلمت به نام ملت آبروی ملت را به مخاطره بیاندازند. بیا به آنها که خود را آیت و نماینده خدا می دانند بفهمانیم که همچنانکه به اراده ما و به وکالت از سوی ما بر اریکه قدرت نشستند، اکنون که دانسته ایم که در وکالت امانت دار نبوده اند باید دست بردارند از نیات پلیدشان و رها کنند اسباب ظلم را تا شاید در آتش خشم ملت که والیان و مختاران واقعی سرنوشت خویشتنند گرفتار نیایند
این روز ها باب است که هر کس که قبلا در این نظام ورشکسته اسلامی وزیر و وکیل و دانشجوی پیرو خط امام بوده است، به قصد تبرئه جستن از تمام اعمال نا جوانمردانه ای که به نام این نظام و تحت لوای آن انجام داده است، نامه سر گشاده ای به این مقام و آن مقام بنویسد و با انتقاد از برخی از ویژگی های سطحی و غیر اساسی آن، بدون اینکه در اصل نظام شک کند، این تصور را در اذهان ایجاد کند که سیستم موجود با اندکی جرح و تعدیل می تواند پاسخ تمام مشکلات داخلی و خارجی این مملکت باشد. ذهی خیال باطل
راقم این سطور، اما، از آنجا که هرگز نماینده مجلس نبوده ام، از دیوار سفارت هم بالا نرفته ام، به هیچ انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی یا مسجد و تکیه و تعزیه ای هم وابستگی نداشته و ندارم، و از هیات مدیره روزنامه کیهان هم هیچ گزکی در دست ندارم که بتوانم بدان وسیله تهدیدشان کنم که دست از سرم بردارند، و هیچگاه هم در آستان هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی به دریوزگی ننشسته ام، و تازه آن زمان که ریش و تسبیح رواج داشت و موجب قربت می شد، صورت را سه تیغه می کردم و کراوات هم می زدم، و اصولا هم اعتقاد ندارم که با مقداری بزک و سرخاب سفیداب جمهوری اسلامی بتواند راهگشای مشکلات ایران بشود، این نامه را خطاب به هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی نمی نویسم، که بر عکس مخاطبم مستقیما صاحبان اصلی این مرز و بوم مقدسند که به سبب اراده شان بیست و پنج سال پیش همین مقامات وکالت یافتند تا به اداره مملکت بپردازند، و حالا هم که ثابت شده است که در وکالت امانت و صداقت را رعایت نکرده اند باز باید به اراده همین مردم دمشان را بگذارند روی کولشان و تا گرفتار خشم مردم نشده اند راهشان را بکشند و به حجره های کثیف و تاریک حوزه های به اصطلاح علمی شان باز گردند
نامه سرگشاده را کسی باید بنویسد که دستش تا مرفق آلوده به انواع شائبه ها نباشد. نامه سر گشاده را باید خطاب به کسانی نوشت که صاحبان واقعی حکومت باشند، نه غاصبان وقیح قدرت و تشنگان جاه و مقام. راقم این سطور در تمام بیست و هفت سال گذشته فقط دو بار در انتخابات شرکت کرده ام: یکبار در انتخابات مجلس موسسان ـ خبرگان ـ به امید اینکه در آن طرحی ترسیم شود که ضامن حرمت و حریت ایران و ایرانی باشد؛ و دوم بار، از سر حرص و دلچرکینی، در انتخابات دوم خرداد ریاست جمهوری با این هدف که جمهوری اسلامی بداند که در این بیست و چند سال نه پاسدار احترام و آزادی ایرانی بوده است و نه حافظ اعتبار و حیثیت و فرهنگ هزاران ساله ایران عزیز
در این لحظه نیز نه چشم امید به مقام رهبری دارم، نه انتظار تحولی از رئیس جمهور، یا رنیس قوه قضائیه یا رئیس مجلس تشخیص مصلحت نظام. در این میان خنده دار تر از همه، کار آن گروه مستاصلی ست که نامه سرگشاده شان را خطاب به عمله دست دوم و سوم ظلم می نویسند. آخر از قاضی یا دادستانی که دستور دارد حکمی را به شکل خاصی صادر کند چه بر می آید؟ دست به دامان چنین افرادی شدن، ایشان را در ماموریتی که به عهده دارند جری تر می سازد. این است که در این بازار داغ نامه های سرگشاده، این نامه را خطاب به ملت شریف ایران نوشته ام، ملتی که به امید رهایی از یوغ اسارت پنجاه سال ستم شاهنشاهی به پا خاست و اکنون بیست و هفت سال است که در دام بدترین و سخیف ترین نوع ارتجاع افتاده است و هنوز در این پارگین آلوده دست و پا می زند و ساحل رهایی نیز همچنان بعید است و در پس گرداب های هولناک پنهان
بیست و هفت سال است که جمهوری اسلامی میهمان ناخوانده عزا و عروسی و مجلس و ضیافت مردم شده است و به بهانه حفظ بیضه اسلام در خصوصی ترین شئونات زندگی مردم دخالت می کند؛ فرزند را به جاسوسی والدین تعلیم می دهد و والدین را به خیانت به اولاد ترغیب می کند؛ آلبوم عکس و دفتر خاطرات روزانه مردم را از پس پستو ها بیرون می کشد و عاشقان را به جرم دلدادگی به دوستاقخانه های تاریک می فرستند و آماج سنگ ها می سازد
مردمی که در اعتراض به فساد ناشی از بی بند و باری دوران شاه قیام کرده بودند اکنون به لطف سیاست های مالی جمهوری اسلامی در باتلاق فساد ناشی از فقر و فاقه فرو افتاده اند. پس از بیست و هفت سال حکومت جمهوری اسلامی، امروز چه بسیار دختران جوان این دیار مظلوم که در طلب لقمه ای نان جسم مطهرشان را در معرض فروش می گذارند، و بسا مردان جوان که چون از فراهم آوردن نان شب زنان و مادران و خواهرانشان عاجز می مانند، به امید گریز از شرمساری این بی غیرتی، به افیون و چراغ شقایق پناه می برند تا در بی خبری بمانند و نبینند که دوشیزگان جوان این مرز و بوم چگونه دامانشان به گناه ناخواسته ملوث می شود. بیچاره وطن
بیست و هفت سال است که تار موی دختران خار چشم دولتیان بوده است و اگر غیرت ارمنی غیور محله عشق نبود که به آب آتشینش بر قلب داغدیده مان مرحم بگذارد، سال ها پیش در ماتم تمام جوانانی که به جرم روزنامه فروشی به جوخه های اعدام سپرده شدند، مغروق دریای اشک های شور می شدیم
شایسته سالاری را با خرافه سالاری جایگزین کردند و در این رهگذر میلیون ها مردم شایسته را به دامان بیگانگان فرستادند و آنها را که باقی ماندند به تظاهر و تقیه واداشتند و زیر متوسط های متعهد به استیلای سیاهی را بر ایشان ریاست بخشیدند
بعد اراده کردند که دامنه سیاهی را به بیرون از مرز های بر و بومی که به حیله و خدعه تصرف کرده بودند بکشانند و چون سیاست صدور ارتجاع را در بوق و کرنا کردند، سرزمین محبوب را در ورطه هشت سال جنگ خانمانسوز انداختند و صد ها هزار گل تازه شکفته را بدینسان راهی دیار مرگ و هلاکت ساختند
برخلاف تمام هنجار های مناسبات بین المللی، کلیه آداب مراودات جهانی را زیر پا گذاشتند، از دیوار سفارت بالا رفتند، ماموران سفارت را به گروگان گرفتند، و دست آخر، بعد از مدتها عربده کشی و تهدید و ناسزا، برای آزاد کردن گروگان هایی که در اختیار داشتند، به قراردادی تن در دادند که تا همیشه تاریخ به شکل داغ ننگی در کنار داغ معاهدات ننگینی چون عهدنامه های گلستان و ترکمانچای قرن ها بر چهره وطن باقی خواهد ماند. بیچاره وطن
صفت خداوند بخشنده مهربان را به قاسم جبارین مبدل کردند و بنام چنین خداوندی هزاران نفر را به دم تیغ جلادانشان فرستادند. و چون خداوند قاسم جبارین تاب تحمل هیچ دینی جز آن را که خود تبلیغ می کند ندارد، به جان پیروان سایر ادیان افتادند. پیروان موسی را به اتهام جاسوسی برای شیطان بزرگ و اسرائیل به زندان انداختند و اعدام کردند و الباقی را ناگزیر به جلای وطن؛ پیروان عیسی مسیح را به پرداخت جزیه مجبور کردند و آنقدر از اینها را از مملکت گریزان کردند که امروز اگر سری به شهر گلندیل در کالیفرنیای جنوبی بزنید، خواهید دید که بیش از نیمی از جمعیت این شهر آمریکایی را ارمنیان فارسی زبان تشکیل می دهند که خدا عمرشان بدهد که باقی ماندگانشان در ایران با آبی که در کام عاشقان می ریزند توان تحمل جمهوری اسلامی را ساده تر ساخته اند. اما از همه دلخراش تر ستمی بود که بر بهائیان روا شد. خداوند قاسم جبارین که زمانی بخشنده مهربان بود، هزاران هزار بهایی را به جرم ارتداد و بازگشت از اسلام، به قربانگاه ها فرستاد، خانه ها و اموالشان را غصب کرد یا به آتش کشید، پیکر های بیگناهشان را در گور های جمعی مدفون ساخت، و زندگانشان را از خانه و کاشانه شان گریزان ساخت و به سرزمین های بیگانه روانه کرد. بیچاره وطن
از آنجا که در گیر و دار امحاء کامل مخالفان جمهوری اسلامی، برخی از ایشان توفیق یافته و از دم تیغ جلاد گریخته و به آمریکا و اروپا پناه برده بودند، خداوند قاسم جبارین شکارچیانی را اجیر کرد و به خارج از سرزمین محبوب روانه ساخت و به شکار نخست وزیران و وکیلان و وزیران و شاهزادگان پیشین و رهبران کرد و حتی هنرمندان و خوانندگان پرداخت. در سرزمین محبوب آنگاه شب بود، بیابان بود، زمستان بود! و هنوز که هنوز است شب است و بیابان است و زمستان است
خدواندان تاریکی به نام ایران و ایرانی خویشتن را در شولای شب سیاهی که آفریده بودند پیچیدند و به نام اسلام ناب محمدی در هر کجای عالم که توانستند به خرابکارای و ایجاد رعب و وحشت در میان مردمان دنیای آزاد دست یازیدند
اما دیگر بس است. ای مقام معظم مردم، به درگاهت به امید استعانت آمده ام. زمانش آمده است که جلادان را از خویشتن برانیم و خداوند بخشنده مهربان را باز بر اریکه آفتاب بنشانیم تا موجودات شب دیگر نتوانند با پیچیدن خویش در شولای ظلمت به نام ملت آبروی ملت را به مخاطره بیاندازند. بیا به آنها که خود را آیت و نماینده خدا می دانند بفهمانیم که همچنانکه به اراده ما و به وکالت از سوی ما بر اریکه قدرت نشستند، اکنون که دانسته ایم که در وکالت امانت دار نبوده اند باید دست بردارند از نیات پلیدشان و رها کنند اسباب ظلم را تا شاید در آتش خشم ملت که والیان و مختاران واقعی سرنوشت خویشتنند گرفتار نیایند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر