باز جنجال رنگ،
باز غوغای باد!
□
خورشید خمیده قامت،
هنوز شب نرسیده،
به بستر می خزد؛
و اگر باران رحم نمی کرد،
آتشی که در دل جنگل افتاده،
درختان بیچاره را
همچون دل عاشق من
می سوخت.
این قطره های اشک را
از من دریغ نکنید!
□
اطلسی ها
سرمای صبحگاهی را
تاب نیاورده اند؛
چه انتظار عبثی!
مرگ اطلسی ها را
نظاره می کنم،
چونان پزشکی
که بیماری محتضر را!
ناتوانی آغاز ناامیدی ست!
□
فصلی دیگر آمده است،
موسمی که
در آخرین تلاش قبل از مرگ
آرامش سبز را
با آتش بازی رنگارنگ
بر هم می زند؛
"عشق پیری گر بجنبد!"
۱ نظر:
سلام
شعر پاییز زیر پوست می رود
تصویرها خیلی فریبنده است و مامانی !
ارسال یک نظر