جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵

اعدام صدام حسین


امروز صدام حسین به جرم جنایاتی که علیه مردم عراق مرتکب شده بود به دار آوخته شد. ماموریت جورج بوش با این اعدام به انتها رسید. به نظر راقم این سطور هرچند که اطرا فیان جورج بوش از جمله دیک چینی و اعوان و انصارش برای کسب منافع مادی حاصل از فروش نفت عراق و به دست آوردن قرار داد های پر منفعت بازسازی عراق، با توسل به اطلاعات نادرست و وارونه جلوه دادن واقعیات، رئیس جمهور ساده لوح آمریکا را به حمله به عراق تشویق کردند، شاید بزرگ ترین دلیل این اقدام برای شخص رئیس جمهور یک انتقامجویی خصوصی بوده است که امروز ـ بیست و نهم دسامبر سال 2006 ـ تتها دو روز قبل از آغاز سال نوی مسیحی و چند ساعتی پیش از شروع مراسم عید قربان، به منصه عمل پیوست، و بدینسان ماموریتی که آقای بوش سه سال پیش آنرا در عرشه ناو هواپیما بر ابرهام لینکلن پایان یافته اعلام کرده بود، سرانجام امروز کامل شد و جورج بوش سر بریده صدام حسین را به عنوان هدیه سال نو تقدیم پدرش کرد و به قولش برای گرفتن انتقام پدر جامه عمل پوشاند. خیلی ها یادشان رفته است که یک زمانی صدام حسین کمر به قتل جورج بوش پدر بسته و از قرار معلوم حتی به یک توطئه ناموفق ترور وی نیز دست زده بود.

تاریخ گواهی خواهد داد که رئیس جمهوری فعلی ـ جورج بوش ـ بی سواد ترین و کم عقل ترین رئیس جمهور آمریکا بوده است. باز هم تاریخ گواهی خواهد داد که معاون رئیس جمهور فعلی یعنی دیک چینی قدرتمند ترین و پر نفوذ ترین معاون رئیس جمهور آمریکا بوده است. در هیچ دورانی رئیس جمهور این چنین دست نشانده اطرافیان باتجربه و پر قدرتش نبوده است. آنچه که باید به خاطر داشت این است که بزرگترین دلمشغولی بوش در تمام مدت ریاست جمهوری اش گرفتن انتقام پدر بوده است. از مردم عراق و حتی مردم آمریکا که بگذریم، همه به نیاتشان دست پیدا کرده اند: دیک چینی و دار و دسته اش میلیارد ها دلار در این میان به جیب زندند؛ احمد چلبی و بقیه دزد ها و کلاهبردار های سابق عراق آزادانه در عراق برای خودشان حکومت می کنند؛ دشمن قسم خورده جمهوری اسلامی به دار آویخته شد؛ تروریست ها که قبلا به خون صدام حسین تشنه بودند، حالا در کشور عراق به قدرتمند ترین پایگاه خود دست یافته اند؛ و جورج بوش از کسی که یک زمانی می خواست پدرش را به قتل برساند انتقام گرفته است؛ کرد ها و شیعه ها به خودمختاری و قدرتی که همیشه خواهانش بودند دست یافته اند؛ یکی از بزرگ ترین دشمنان اسرائیل در منطقه از میان برداشته شده است. در این میان بازنده اصلی مردم بیچاره عراق و بعد از آنها مردم آمریکا هستند که هم خرج تمام این پیروزی ها را متحمل می شوند و هم بهای انسانی آنرا می پردازند.



اما برای ما ایرانی ها، شاید بزرگترین سود حاصل از اعدام صدام حسین یادآوری کوچکی باشد به خامنه ای ها و احمدی نژاد ها که عاقبت آنها هم می تواند چوبه دار و جوخه اعدام باشد. به تان قول می دهم که شبی چند کابوس حمله آمریکا و آویزان شدن از چوبه دار خواب رهبر فرزانه را که دستش به خون هزاران جوان و پیر ایران آلوده است آشفته خواهد کرد!

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

تحریم اقتصادی

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! تحریم اقتصادی از حمله نظامی خیلی بهتر است. درست است که بار نتایج منفی این مرحله اول تحریم اقتصادی را مردم بیچاره ایران بر دوش خواهند کشید، ولی باز جای شکرش باقی ست که مجبور نخواهند بود مثل خلق بی نوای عراق هدف عملیات نظامی آمریکا واقع شوند. برعکس تصور عمومی، نظر من این است که این تحریم محدود اقتصادی در حقیقت انعکاس شکست دیپلوماسی جنگ طلب آمریکا و پیروزی سیاست های جامعه بین الملل بوده است. درست است که لجبازی های ابلهانه امثال احمدی نژاد ممکن است در مرحله بعدی باز هم ایران را به آماج موشک ها و بمب های آمریکا و اسرائیل مبدل کند، اما به هر حال از این ستون به آن ستون فرج است. یکی نیست به این ابله بگوید که حالا فرض کنیم هرچه حضرتعالی راجع به کشتار یهودی ها و دسیسه های صهیونیست ها می گویید درست باشد، واقعیت فعلی جهان این است که اکنون اسرائیل در این منطقه از جهان وجودی قاطع و تعیین کننده دارد. طرح نابودی اسرائیل برای تهییج افکار یک مشت بسیجی و سپاهی بی شعور شاید موثر باشد، اما کسی که خود را رئیس جمهور یک مملکت می داند و ادعای سیاست پیشگی و مدیریت دارد، خیلی باید خر باشد که این حرف ها را در محافل بین المللی مطرح کند.

حق مسلم ایران ـ و نه جمهوری اسلامی ـ است که بتوانند به انرژی هسته ای برای تولید نیروی برق دست پیدا کند. متاسفانه سیاست های ستیز جویانه جمهوری اسلامی این حق مسلم مردم ایران را به مخاطره انداخته است. بر اساس برخی تحقیق ها، ذخیره های نفت و گاز ایران حداکثر پانزده سال دیگر بیشتر دوام نخواهد داشت. مردم ایران باید بتوانند به جانشینی مطمئن برای تولید انرژی دست بیابند. معهذا جمهوری اسلامی با سیاست های نا بخردانه اش، این حق مردم را نیز همچون سایر حقوق پایمال شده شان، نادیده خواهد گرفت.

آنچه که نیرو های مخالف جمهوری اسلامی از هم اکنون باید به روشنی بدانند این است که در آینده ای که سرانجام خواهد آمد، جمهوری اسلامی مضمحل خواهد شد، و مخالفان امروز سرانجام وارث خرابه ای خواهند شد که آبادانی آن بدون درآمد حاصل از فروش نفت میسر نخواهد بود. راضی و خوشحال نگاه داشتن مردم در شرایط اقتصادی نا مناسب امری نا ممکن است. دقیقا به همین دلیل است که حکومت هایی که با داعیه مردم سالاری قدرت را به دست می گیرند، در مقابل نارضایتی مردم از شرایط اقتصادی، به شیوه های استبدادی متوسل می شوند.

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵

چیزی نمانده

در حوالی زمستان

در حاشیه برف و بوران

در یک صبحدم سرد تهران

زاده شدم.

پدرم

مثل کویر گرم بود.

مادرم

مثل گل شمعدانی

با همه چیز می ساخت.

و من،

در میانه شن و شمعدانی،

در میان برادر هایم

که گل های خار دار خانه مان بودند،

روزی یک میلیمتر

قد کشیدم

تا دیگر پسر های "اختیاری"

که خیال می کردند

مالک بلامنازع "رستم آباد" هستند

نتوانند جلوی بازی مان را

در زمین فوتبال "پاتخت" بگیرند!

ارتجاع سیاه که آمد

چهارده سالم بود

و دختر همسایه مان را

در زیر نگاه بخیل پسران محله

تا در مدرسه اش همراهی می کردم

و شب که می شد

با یاد دختر همسایه

به بستر می رفتم

و در کلاس شرعیات

یاد می گرفتم که

چقدر لازم است

به گرمابه "ده بالا" بروم!

حمام هفته ای یک بار بود،

و من هر روز صبح

حمام لازم بودم.

لعنت به دختر همسایه!

در دانشگاه،

ارتجاع سیاه

به نفع ارتجاع سرخ

صحنه زندگی ام را ترک کرد:

در "دن آرام" شنا می کردم

در رویای "سرزمین نو آباد"

با دخترانی

که دیگر دختر همسایه مان نبودند،

در کوچه باغ های نیاز جسم

پرسه می زدم

و حمام دری داشت

که به داخل اتاق خوابم باز می شد.

هرچند که با حافظ و سعدی دوست بودم،

نزدیکی های شهر "بامداد"

با شعر آشنا شدم.

و عشق را در جام شعر ریختم

و تا مدتها

چندان سرمست بودم

که زندگی خوابی شیرین بود

که تنها به صدای خنده های کودکی

که ناگاه

از دل بیخبری

زاده شد

از آن بیدار شدم.

چشم هایم را مالیدم

و هنوز به روشنایی عادت نکرده بودم

که صدای خنده های کودکانه

دنیایم را اشغال کرد،

و دیگر عشق را در جام شعر نمی نوشیدم

و دیگر کمتر به شهر "بامداد" سفر می کردم.

و "هشت کتاب"

در قفسه های کتابخانه ام

خاک می خورد.

چندی نگذشت که

خنده های کودکانه

به خواسته های بزرگانه بدل شد:

چوب اسکی،

کفش نایکی،

جین رانگلر آمریکایی...

بعد

آنقدر همه چیز

تند تند گذشت

که هیچ چیز را بدرستی

بخاطر ندارم:

عشق

زندان

فرار

دوری

دلتنگی

اندوه

دلتنگی

اندوه

و دلتنگی

تا امروز

که اندازه اندوه و دلتنگی

آنقدر گران شده است

که جای زندگی را گرفته است

و با زندگی مترادف شده است.

اما

دیگر افق نزدیک است

پس باکی نیست!

دلتنگی را

بگو

هرچه می خواهد بتازد؛

اندوه را

بگو

هرچه در توان دارد

بکار آرد!

دیگر اشکی نمانده است!

شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵

انتخابات اخیر

جدی گرفتن نتیجه انتخابات شورا های شهری و استناد به این نتایج که گویا مردم با شرکت در انتخابات نشان دادند که خواستار تغییرات هستند تنها موجب تایید روند انتخاباتی فرمایشی در جمهوری اسلامی است. یک گروه خودی جایش را به گروه خودی دیگری می بخشد و برای مدتی از صحنه سیاسی جمهوری اسلامی دور می شود تا باز با انتخاباتی که نامزد های آن قبلا باید بوسیله شورای نگهبان جمهوری اسلامی مورد تایید قرار گرفته باشند دوباره به صحنه قدرت باز گردند و بدینسان به این دور باطلی که هر جوری آرایشش کنی باز جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است مشروعیت بخشند. تحلیل های کسانی که خارج از دایره خودی های جمهوری اسلامی قرار دارند از نتایج این نوع انتخابات در چارچوب حکومت فقاهتی نه تنها این تسلسل شرارت را موجه جلوه می دهد بلکه پایه های استدلال آزادیخواهان را در مورد غیر دموکراتیک بودن حکومت جمهوری اسلامی متزلزل می سازد.

اگر جمهوری اسلامی خواسته واقعی مردم نیست، اگر جمهوری اسلامی حکومتی استبدادی ست که به آراء مردم احترام نمی گذارد، پس فارغ از اینکه این یا آن انتخابات چه نتیجه ای داشته باشند، هر نوع انتخاباتی در چارچوب این حکومت فاقد مشروعیت است و نمی تواند منعکس کنند خواست واقعی مردم باشد. در حقیقت مردم در این نوع انتخابات هربار آلت دست حاکمان جمهوری اسلامی قرار می گیرند و به خیال اینکه با انتخاب گروه های خودی بیرون از دایره قدرت می توانند عامل تغییرات پایه ای در نظام باشند، مجددا گرفتار دور بی حاصل در جا زدن و حتی حرکت قهقرایی می شوند. یک نگاه به انتخابات گوناگون از زمان پیروزی اصلاحگرایان در انتخابات ریاست جمهوری و روی کار آمدن خاتمی این تسلل یاس آور را به درستی روشن می سازد. جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی مقام ریاست جمهوری را به دست آورد، بعد در انتخابات مجلس اسلامی پیروز شد. در دور بعدی محافظه کاران شورا های شهری را تسخیر کردند، سپس مجلس و دوباره ریاست جمهوری را. حالا اصلاح طلب ها باز درانتخابات شورا های شهری به پیروزی رسیده اند. تا کی باشد که دوباره مجلس را تسخیر کنند و بعد ریاست جمهوری را. تمام این تغییرات در حال و روز مردم کاملا بی تاثیر خواهد بود. خر همان خر است و فقط پالانش عوض می شود. غیر خودی ها هم خیلی باید بی تجربه و ناآگاه باشند که با اتکا به نتایج این انتخابات فرمایشی درون جمهوری اسلامی استدلال کنند که گویا افق روشنی برای تغییرات از درون نظلم پدیدار شده است. زهی خیال باطل!

شعار هایی از قبیل "مردم به حکومت احمدی نژاد رای منفی دادند،" یا "مردم با آرایشان ثابت کردند که خواهان وضع موجود نیستند،" یا "مردم نشان دادند که خواهان تغییرات هستند،" همه فقط موجب انحراف اذهان عمومی از اصل مطلب که خود جمهوری اسلامی ست می شود. خانه از پای بست ویران است. فساد واقعی ناشی از حکومت جمهوری اسلامی ست. تا زمانیکه هیچ یک از مخالفان غیر خودی آزادی شرکت در انتخابات را به دست نیاورند، نتیجه هیچ یک از انتخابات جمهوری اسلامی نشان دهنده هیچ چیزی نیست و تحلیلگران مخالف جمهوری اسلامی که نشسته اند که از آب کره بگیرند و با استناد به این نتایج استدلال ها و احتجاج های بی اساس شان را به خورد مردم بدهند، لازم است به خاطر داشته باشند که تحلیل هاشان در حقیقت به آسیاب جمهوری اسلامی آب می ریزد و لذا با تامل بیشتر دست به این تحلیل ها بزنند.

جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵

زمستان

نه، این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست... (شاملو)

به استقبال زمستان آمده ام هرچند "سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت... (اخوان)

چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵

خدایشان بیامرزاد

پدرم در روز بیست و یکم آذر ماه عمرش را به شما داد و این دنیا را ترک کرد. شاعر محبوبم، احمد شاملو، چند سال بعد از پدرم، در همین روز دیده از دنیای خاکی بر بست. بیخود نیست از صبح علی الطلوع دلم گرفته بود. آنها رفتند و من "همچنان دوره می کنم شب را و روز را، هنوز را." ه ع

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵

بعد از مدتها

از کجا شروع کنم؟ از لبنان بگویم یا از اینکه آمریکا مثل خر در باتلاق عراق گیر کرده است؟ در تمام مدتی که اسرائیل شهر های لبنان را با انواع بمب های خوشه ای و سنگر شکن زیر و رو می کرد و مردم بی گناه را بقتل می رساند، در تمام روز هایی که فوآد سینیوره، نخست وزیر لبنان، بر صفحه تلویزیون ها ظاهر می شد و اشک ریزان التماس می کرد که آمریکا باید جلوی وحشی گری های اسرائیلی ها را بگیرد و به یورش وحشیانه شان به لبنان خاتمه بدهد، بوش و دار و دسته جنایتکارش تمام استغاثه های نخست وزیر دولت دست نشانده شان را با بی تفاوتی نادیده گرفتند و در مقابل جنایت های اسرائیل هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا که حزب الله خواهان استعفای دولت سینیوره شده است، یکباره این دولت وجهه ملی و دموکراتیک پیدا کرده، و از پشتیبانی آمریکا برخوردار شده است. ایوالله بابا!

با وجود اینکه شعور سیاسی مردم آمریکا به اندازه خر هم نیست، اما همین مردم بی شعور در جریان انتخابات مجلس آمریکا به وضوح نشان دادند که از سیاست های توسعه طلبانه و زورمدارانه حزب جمهوریخواه خسته شده اند و خواهان تغییر جهت در صحنه سیاست داخلی و بین المللی هستند. آیا پیروزی دموکرات ها در انتخابات مجلسین آمریکا می تواند پیغام نارضایتی مردم آمریکا را به جورج بوش رسانده باشد؟ اولین عکس العمل دولت بوش کنار گذاشتن دونالد رامسفلد از کابینه بود. طرز تفکر دونالد رامسفلد، طراح عملیات "هراس و ارعاب،" موجب شد که ارتش آمریکا با اتکا به توان تکنولوژی عظیمش وارد درگیری عراق شود و از استفاده صحیح از نیروی انسانی غافل بماند. بگذریم که اساسا هدف طراحان اصلی حمله به عراق پیروزی نظامی، یا مبارزه با تروریسم، یا ایجاد حکومت دموکراسی در عراق نبوده است. دوستی که پسرش در میان نخستین نیرو های آمریکایی بود که وارد عراق شدند، می گفت که در برابر بهت و حیرت عراقی هایی که در شهر های مختلف برای استقبال ـ بله استقبال ـ از آمریکائیان آماده شده بودند، این نیرو ها شهر ها را به سرعت دور می زدند و فقط در اطراف تاسیسات استخراج نفت عراق مستقر می شدند. چیزی که مردم آمریکا قدرت درکش را ندارند، و تازه صرف هم ندارد که بفهمند، این است که نیاز آمریکا به نفت دموکرات و جمهوریخواه نمی شناسد. این نیاز با امنیت ملی آمریکا رابطه ای مستقیم دارد، و تا زمانیکه جایگزین قابل اطمینانی برای نفت پیدا نشده است، دولت های آمریکا، فارغ از تعلق های حزبی شان، ناگزیر خواهند بود با پشتکار فراوان تسط شان را بر مناطق نفت خیز جهان تضمین کنند.

در هر حال، آمریکا هر روز بیشتر و بد تر در باتلاق عراق فرو می رود. شرکت های عظیم آمریکایی که با تحمیل سیاست های سودجویانه شان آمریکا را درگیر این بحران روزافزون کرده اند در سه سال گذشته به چنان سود های سرشاری دست یافته اند که دیگر سرنوشت آمریکا یا عراق برایشان اهمیت ندارد. آیا این یک تقارن ساده است که از معاون رئیس جمهور آمریکا گرفته تا وزیر امور خارجه و وزیر دفاع و سایر اعضای کابینه بوش و حتی آدم هایی که در عراق و افغانستان مشاغل حساس را به عهده دارند ـ از جمله زالمای خلیل زاد، سفیر آمریکا در بغداد، و حمید کرزای، رئیس جمهور افغانستان ـ تقریبا همگی در گذشته با شرکت های نفتی عظیم همکاری داشته اند؟ آدمی خیلی باید ساده باشد که وابستگی قدیم این افراد را به حساب تقارن بگذارد. چه تقارن مبارکی برای معاون رئیس جمهور، آقای دیک چینی، که قبلا مدیر عامل شرکت عظیم هالی برتون بوده است و وقتی آمریکا عراق را اشغال کرد همین شرکت، بدون اینکه لازم باشد در یک مناقصه با سایر شرکت ها رقابت کند، به قرارداد چندین میلیارد دلاری بازسازی عراق دست پیدا کرد!

برای این شرکت ها کشته شدن سربازان آمریکایی در عراق یا به خاک و خون غلطیدن روزانه صد ها عراقی اصلا اهمیت ندارد. چه بسا که بعضی از این شرکت ها با فروش اسلحه به نیرو های ضد اشغال و حتی تروریست ها در عراق باعث اصلی کشتار سربازان آمریکایی باشند. اینها سود حاصل از فروش اسلحه را می خواهند. اینکه در پایان مسیر گلوله ای که شلیک می شود یک سرباز آمریکایی یا یک کودک بی گناه عراقی باشد برای سوداگران سرمایه تفاوتی نمی کند.

الغرض، گروه دوحزبی بررسی مسئله عراق اخیرا نتیجه بررسی هایش را تسلیم دولت جورج بوش کرده است. اعضای این گروه بعد از نه ماه مطالعه وضعیت عراق به این نتیجه رسیده اند که نیرو های آمریکایی مستقر در عراق باید این کشور را به عراقیان واگذار کنند و هرچه زودتر عراق را ترک کنند. تنها نقشی که این گروه برای ارتش آمریکا در عراق قائل است وظیفه آموزش نیرو های عراقی ست. این گروه اوضاع عراق را بسیار وخیم توصیف کرده و تلویحا دولت بوش را برای ارائه تصویر خوش بینانه و عاری از واقعیت اوضاع عراق مورد انتقاد قرار داده است. یکی از توصیه های این گروه به دولت بوش باز کردن باب مذاکره با جمهوری اسلامی و سوریه به عنوان نقش آفرینان موثر جریانات عراق است. این گروه به همکاری های جمهوری اسلامی در جریان حمله آمریکا به افغانستان اشاره می کند. بعد از واقعه یازدهم سپتامبر، جمهوری اسلامی اتحاد شمالی را به همکاری با نیرو های آمریکایی تشویق کرد و به این ترتیب پیروزی بر طالبان، بدون نیاز به درگیری تعداد کثیری از سربازان آمریکایی، ممکن شد.

دولت جورج بوش، اما، خوش خدمتی جمهوری اسلامی را بی پاداش گذاشت و در اقدامی که ناشی از اوج بلاحت و فقدان شعور سیاست بین المللی بوش و دار و دسته اش بود، جمهوری اسلامی را در کنار عراق و کره شمالی در "محور شیطانی" قرار داد. بوش با این اقدام، در واقع زمینه را برای روی کار آمدن افراطی ترین قشر محافظه کاران در ایران میسر ساخت. احمدی نژاد از این بابت مدیون جورج بوش است!

وضع داخلی ایران و اینکه دولت جمهوری اسلامی تا چه حد خواسته مردم ایران است ـ خلایق هرچه لایق ـ به آمریکا و سیاست های آن در عرصه بین المللی ربطی ندارد. دولت بوش، آنچنان که ادعا می کند، کشته و مرده دموکراسی در کشور های خاور میانه نیست. اصولا مبحث دموکراسی خواهی دولت بوش از زمانی آغاز شد که دروغ ها و ادعا های خلاف واقع این دولت در مورد ارتباط صدام حسین با گروه القاعده و تسلیحات امحاء جمعی عراق برملا شد. دموکراسی خواهی و ادعای آوردن دموکراسی برای مردم عراق و خاور میانه از این زمان برای توجیه حمله و اشغال بی دلیل عراق در راس تبلیغات آمریکا قرار گرفت. با این حال، نحوه برخورد آمریکا با دولت هایی که در روندی دموکراتیک توسط مردم شان انتخاب می شوند مثل دم خروس کذب ادعای دموکراسی خواهی آمریکا را آشکار می کند. برخورد های آمریکا با دولت منتخب مردم فلسطین، لبنان، و ونزوئلا، و حتی رفتار آن با دولت عراق که به ادعای آمریکایی ها حاصل خواست مردم عراق است، به وضوح دشمنی آمریکا را با دموکراسی هایی که در جهت خلاف منافع آمریکا گام بر می دارند روشن می سازد. از سوی دیگر دوستی و مراوده نزدیک آمریکا با حکومت های قهار و مستبد جهان حاکی از این حقیقت است که تا زمانیکه منافع این کشور تضمین شده باشد نوع حکومت برای آمریکا تفاوتی نمی کند. نتیجه اینکه اگر عاملان جمهوری اسلامی ذره ای عقل در کله خرشان بود، حماقت های ابلهانه شان را کنار می گذاشتند و برای دوام حکومتشان با آمریکایی های کنار می آمدند. اما خدا را شکر که دشمنان ما را از جنس خر آفرید!

یادم می آید آن قدیم ها که گوشه چشمی به کمونیست ها داشتم و به حکم جوانی و ماجراجویی دل به گروه های چپ و از جمله چریک های فدائی خلق بسته بودم ـ هنوز هم دوستشان دارم و به فداکاری ها شان احترام می گذارم ـ این گروه ها در تحلیل شان در مورد تفاوت های احزاب دموکرات و محافظه کار آمریکا نهایتا به این نتیجه می رسیدند که فرق میان این دو حزب مثل تفاوت بین "پپسی کولا و کوکا کلا" است. هرچند که هنوز هم به این تحلیل در زمینه سیاست خارجی این احزاب قائل هستم، اما در سیاست های داخلی رفتار این دو حزب و خاستگاه قدرتشان را کم و بیش متفاوت می بینم. درحالیکه هر دو حزب با هدف تضمین منافع بزرگ ترین شرکت های فراملیتی مستقر در آمریکا فعالیت می کنند، روش هاشان برای احراز این منظور بسیار متفاوت است. جمهوریخواهان بدون ذره ای ملاحظه برای طبقه متوسط و اقشار فقیر آمریکا، هر نوع سیاستی را که به کمک دولت به این گروه های اجتماعی منجر شود محکوم می کنند. در این راستا کمک های دولت به افراد تهی دست یا پوشش پزشکی برای کسانی که وسع دسترسی به دارو و پزشک را ندارند یا کمک های مالی به دانشجویانی که قادر به پرداخت شهریه های کلان کالج ها و دانشگاه ها نیستند سخت مورد مخالفت جمهوریخواهان قرار می گیرد. در عوض سرمایه داران آمریکایی از پرداخت مالیات معاف می شوند و شرکت هایی که اغلب به دلیل سوء استفاده های مدیرانشان یا به علت سوء مدیریت به ورطه ورشکستگی افتاده اند از کمک های دولتی برخوردار می شوند. در واقع جمهوریخواهان به جای اعمال برنامه های رفاهی برای مردم عادی و اقشار تهیدست اجتماع به اعمال سیاست هایی می پردازند که منافع ثروتمندترین گروه های اجتماع آمریکا را تضمین می کند.

دموکرات ها نیز هدف نهایی شان تضمین منافع سرمایه داران است اما در این راستا خطر سرپیچی و حتی احتمال انقلاب اجتماعی مردمان تهیدست را فراموش نکرده اند و لذا با اعمال سیاست های رفاهی سعی می کنند حداقل معاش و نیاز های مردم را به نحوی تامین و تضمین کنند که احتمال هرنوع ناآرامی اجتماعی به نحوی نظام مند خنثی شده باشد. آنچه واقعا موجب تعجب است عدم درک اقشار طبقات پائینی اجتماع آمریکا از این تفاوت ساده است. چه بسیار سیاهپوستان یا سفیدپوستان واقعا فقیر که به رغم منافع طبقاطی شان به جمهوریخواهان رای می دهند. آدم یاد "یکی بر سر شاخ بن می برید" می افتد. اینکه می گویم آمریکایی ها شعور سیاسی شان از خر هم کمتر است دقیقا به این دلیل واضح است. رسانه های گروهی آمریکا چنان ماهرانه مسائل اصلی مبتلابه اجتماع را در لباس موضوع های جانبی و بی ربط می پوشانند و به خورد آمریکائیان می دهند که متاسفانه غالب مردم از علت های اصلی مصائب و مشکلاتشان بی خبر باقی می مانند و این مشکلات را ناشی از مسائلی کاملا بی ربط می پندارند. یک از این مسائل بی ربطی که اخیرا رسانه های آمریکایی مورد استفاده گسترده قرار داده اند جریان مهاجران غیر قانونی است. مدت هاست رسانه های آمریکایی با دامن زدن به احساس "بیگانه بیزاری" آمریکائیان سعی دارند ریشه مشکلات مردم ـ فقر، بیکاری، فحشا، مواد مخدر، و غیره ـ را ناشی از مهاجرت معرفی کنند. و متاسفانه بسیاری از آمریکائیان نیز فریب این ترفند را خورده اند. در حالیکه ده ها آمریکایی روزانه در عراق به هلاکت می رسند یا مصدوم می شوند، رسانه های گروهی آمریکا مردم را با مطالب احمقانه ای مثل ازدواج همجنس گرایان، سقط جنین، تحقیقات در زمینه سلول پایه، کشته شدن فلان یا بهمان دختر در حین گذراندن تعطیلات در فلان یا بهمان جزیره تفریحی، سرگرم نگاه می دارند. سیاستمداران جمهوریخواه نیز با دامن زدن به احساسات مذهبی مردم و بر انگیختن حس ملی گرایی و وطن پرستی شان، از پرداختن به معضلات اصلی اجتماع طفره می روند. تا ابله در جهان است، مفلس در امان است!