از کجا شروع کنم؟ از لبنان بگویم یا از اینکه آمریکا مثل خر در باتلاق عراق گیر کرده است؟ در تمام مدتی که اسرائیل شهر های لبنان را با انواع بمب های خوشه ای و سنگر شکن زیر و رو می کرد و مردم بی گناه را بقتل می رساند، در تمام روز هایی که فوآد سینیوره، نخست وزیر لبنان، بر صفحه تلویزیون ها ظاهر می شد و اشک ریزان التماس می کرد که آمریکا باید جلوی وحشی گری های اسرائیلی ها را بگیرد و به یورش وحشیانه شان به لبنان خاتمه بدهد، بوش و دار و دسته جنایتکارش تمام استغاثه های نخست وزیر دولت دست نشانده شان را با بی تفاوتی نادیده گرفتند و در مقابل جنایت های اسرائیل هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا که حزب الله خواهان استعفای دولت سینیوره شده است، یکباره این دولت وجهه ملی و دموکراتیک پیدا کرده، و از پشتیبانی آمریکا برخوردار شده است. ایوالله بابا!
با وجود اینکه شعور سیاسی مردم آمریکا به اندازه خر هم نیست، اما همین مردم بی شعور در جریان انتخابات مجلس آمریکا به وضوح نشان دادند که از سیاست های توسعه طلبانه و زورمدارانه حزب جمهوریخواه خسته شده اند و خواهان تغییر جهت در صحنه سیاست داخلی و بین المللی هستند. آیا پیروزی دموکرات ها در انتخابات مجلسین آمریکا می تواند پیغام نارضایتی مردم آمریکا را به جورج بوش رسانده باشد؟ اولین عکس العمل دولت بوش کنار گذاشتن دونالد رامسفلد از کابینه بود. طرز تفکر دونالد رامسفلد، طراح عملیات "هراس و ارعاب،" موجب شد که ارتش آمریکا با اتکا به توان تکنولوژی عظیمش وارد درگیری عراق شود و از استفاده صحیح از نیروی انسانی غافل بماند. بگذریم که اساسا هدف طراحان اصلی حمله به عراق پیروزی نظامی، یا مبارزه با تروریسم، یا ایجاد حکومت دموکراسی در عراق نبوده است. دوستی که پسرش در میان نخستین نیرو های آمریکایی بود که وارد عراق شدند، می گفت که در برابر بهت و حیرت عراقی هایی که در شهر های مختلف برای استقبال ـ بله استقبال ـ از آمریکائیان آماده شده بودند، این نیرو ها شهر ها را به سرعت دور می زدند و فقط در اطراف تاسیسات استخراج نفت عراق مستقر می شدند. چیزی که مردم آمریکا قدرت درکش را ندارند، و تازه صرف هم ندارد که بفهمند، این است که نیاز آمریکا به نفت دموکرات و جمهوریخواه نمی شناسد. این نیاز با امنیت ملی آمریکا رابطه ای مستقیم دارد، و تا زمانیکه جایگزین قابل اطمینانی برای نفت پیدا نشده است، دولت های آمریکا، فارغ از تعلق های حزبی شان، ناگزیر خواهند بود با پشتکار فراوان تسط شان را بر مناطق نفت خیز جهان تضمین کنند.
در هر حال، آمریکا هر روز بیشتر و بد تر در باتلاق عراق فرو می رود. شرکت های عظیم آمریکایی که با تحمیل سیاست های سودجویانه شان آمریکا را درگیر این بحران روزافزون کرده اند در سه سال گذشته به چنان سود های سرشاری دست یافته اند که دیگر سرنوشت آمریکا یا عراق برایشان اهمیت ندارد. آیا این یک تقارن ساده است که از معاون رئیس جمهور آمریکا گرفته تا وزیر امور خارجه و وزیر دفاع و سایر اعضای کابینه بوش و حتی آدم هایی که در عراق و افغانستان مشاغل حساس را به عهده دارند ـ از جمله زالمای خلیل زاد، سفیر آمریکا در بغداد، و حمید کرزای، رئیس جمهور افغانستان ـ تقریبا همگی در گذشته با شرکت های نفتی عظیم همکاری داشته اند؟ آدمی خیلی باید ساده باشد که وابستگی قدیم این افراد را به حساب تقارن بگذارد. چه تقارن مبارکی برای معاون رئیس جمهور، آقای دیک چینی، که قبلا مدیر عامل شرکت عظیم هالی برتون بوده است و وقتی آمریکا عراق را اشغال کرد همین شرکت، بدون اینکه لازم باشد در یک مناقصه با سایر شرکت ها رقابت کند، به قرارداد چندین میلیارد دلاری بازسازی عراق دست پیدا کرد!
برای این شرکت ها کشته شدن سربازان آمریکایی در عراق یا به خاک و خون غلطیدن روزانه صد ها عراقی اصلا اهمیت ندارد. چه بسا که بعضی از این شرکت ها با فروش اسلحه به نیرو های ضد اشغال و حتی تروریست ها در عراق باعث اصلی کشتار سربازان آمریکایی باشند. اینها سود حاصل از فروش اسلحه را می خواهند. اینکه در پایان مسیر گلوله ای که شلیک می شود یک سرباز آمریکایی یا یک کودک بی گناه عراقی باشد برای سوداگران سرمایه تفاوتی نمی کند.
الغرض، گروه دوحزبی بررسی مسئله عراق اخیرا نتیجه بررسی هایش را تسلیم دولت جورج بوش کرده است. اعضای این گروه بعد از نه ماه مطالعه وضعیت عراق به این نتیجه رسیده اند که نیرو های آمریکایی مستقر در عراق باید این کشور را به عراقیان واگذار کنند و هرچه زودتر عراق را ترک کنند. تنها نقشی که این گروه برای ارتش آمریکا در عراق قائل است وظیفه آموزش نیرو های عراقی ست. این گروه اوضاع عراق را بسیار وخیم توصیف کرده و تلویحا دولت بوش را برای ارائه تصویر خوش بینانه و عاری از واقعیت اوضاع عراق مورد انتقاد قرار داده است. یکی از توصیه های این گروه به دولت بوش باز کردن باب مذاکره با جمهوری اسلامی و سوریه به عنوان نقش آفرینان موثر جریانات عراق است. این گروه به همکاری های جمهوری اسلامی در جریان حمله آمریکا به افغانستان اشاره می کند. بعد از واقعه یازدهم سپتامبر، جمهوری اسلامی اتحاد شمالی را به همکاری با نیرو های آمریکایی تشویق کرد و به این ترتیب پیروزی بر طالبان، بدون نیاز به درگیری تعداد کثیری از سربازان آمریکایی، ممکن شد.
دولت جورج بوش، اما، خوش خدمتی جمهوری اسلامی را بی پاداش گذاشت و در اقدامی که ناشی از اوج بلاحت و فقدان شعور سیاست بین المللی بوش و دار و دسته اش بود، جمهوری اسلامی را در کنار عراق و کره شمالی در "محور شیطانی" قرار داد. بوش با این اقدام، در واقع زمینه را برای روی کار آمدن افراطی ترین قشر محافظه کاران در ایران میسر ساخت. احمدی نژاد از این بابت مدیون جورج بوش است!
وضع داخلی ایران و اینکه دولت جمهوری اسلامی تا چه حد خواسته مردم ایران است ـ خلایق هرچه لایق ـ به آمریکا و سیاست های آن در عرصه بین المللی ربطی ندارد. دولت بوش، آنچنان که ادعا می کند، کشته و مرده دموکراسی در کشور های خاور میانه نیست. اصولا مبحث دموکراسی خواهی دولت بوش از زمانی آغاز شد که دروغ ها و ادعا های خلاف واقع این دولت در مورد ارتباط صدام حسین با گروه القاعده و تسلیحات امحاء جمعی عراق برملا شد. دموکراسی خواهی و ادعای آوردن دموکراسی برای مردم عراق و خاور میانه از این زمان برای توجیه حمله و اشغال بی دلیل عراق در راس تبلیغات آمریکا قرار گرفت. با این حال، نحوه برخورد آمریکا با دولت هایی که در روندی دموکراتیک توسط مردم شان انتخاب می شوند مثل دم خروس کذب ادعای دموکراسی خواهی آمریکا را آشکار می کند. برخورد های آمریکا با دولت منتخب مردم فلسطین، لبنان، و ونزوئلا، و حتی رفتار آن با دولت عراق که به ادعای آمریکایی ها حاصل خواست مردم عراق است، به وضوح دشمنی آمریکا را با دموکراسی هایی که در جهت خلاف منافع آمریکا گام بر می دارند روشن می سازد. از سوی دیگر دوستی و مراوده نزدیک آمریکا با حکومت های قهار و مستبد جهان حاکی از این حقیقت است که تا زمانیکه منافع این کشور تضمین شده باشد نوع حکومت برای آمریکا تفاوتی نمی کند. نتیجه اینکه اگر عاملان جمهوری اسلامی ذره ای عقل در کله خرشان بود، حماقت های ابلهانه شان را کنار می گذاشتند و برای دوام حکومتشان با آمریکایی های کنار می آمدند. اما خدا را شکر که دشمنان ما را از جنس خر آفرید!
یادم می آید آن قدیم ها که گوشه چشمی به کمونیست ها داشتم و به حکم جوانی و ماجراجویی دل به گروه های چپ و از جمله چریک های فدائی خلق بسته بودم ـ هنوز هم دوستشان دارم و به فداکاری ها شان احترام می گذارم ـ این گروه ها در تحلیل شان در مورد تفاوت های احزاب دموکرات و محافظه کار آمریکا نهایتا به این نتیجه می رسیدند که فرق میان این دو حزب مثل تفاوت بین "پپسی کولا و کوکا کلا" است. هرچند که هنوز هم به این تحلیل در زمینه سیاست خارجی این احزاب قائل هستم، اما در سیاست های داخلی رفتار این دو حزب و خاستگاه قدرتشان را کم و بیش متفاوت می بینم. درحالیکه هر دو حزب با هدف تضمین منافع بزرگ ترین شرکت های فراملیتی مستقر در آمریکا فعالیت می کنند، روش هاشان برای احراز این منظور بسیار متفاوت است. جمهوریخواهان بدون ذره ای ملاحظه برای طبقه متوسط و اقشار فقیر آمریکا، هر نوع سیاستی را که به کمک دولت به این گروه های اجتماعی منجر شود محکوم می کنند. در این راستا کمک های دولت به افراد تهی دست یا پوشش پزشکی برای کسانی که وسع دسترسی به دارو و پزشک را ندارند یا کمک های مالی به دانشجویانی که قادر به پرداخت شهریه های کلان کالج ها و دانشگاه ها نیستند سخت مورد مخالفت جمهوریخواهان قرار می گیرد. در عوض سرمایه داران آمریکایی از پرداخت مالیات معاف می شوند و شرکت هایی که اغلب به دلیل سوء استفاده های مدیرانشان یا به علت سوء مدیریت به ورطه ورشکستگی افتاده اند از کمک های دولتی برخوردار می شوند. در واقع جمهوریخواهان به جای اعمال برنامه های رفاهی برای مردم عادی و اقشار تهیدست اجتماع به اعمال سیاست هایی می پردازند که منافع ثروتمندترین گروه های اجتماع آمریکا را تضمین می کند.
دموکرات ها نیز هدف نهایی شان تضمین منافع سرمایه داران است اما در این راستا خطر سرپیچی و حتی احتمال انقلاب اجتماعی مردمان تهیدست را فراموش نکرده اند و لذا با اعمال سیاست های رفاهی سعی می کنند حداقل معاش و نیاز های مردم را به نحوی تامین و تضمین کنند که احتمال هرنوع ناآرامی اجتماعی به نحوی نظام مند خنثی شده باشد. آنچه واقعا موجب تعجب است عدم درک اقشار طبقات پائینی اجتماع آمریکا از این تفاوت ساده است. چه بسیار سیاهپوستان یا سفیدپوستان واقعا فقیر که به رغم منافع طبقاطی شان به جمهوریخواهان رای می دهند. آدم یاد "یکی بر سر شاخ بن می برید" می افتد. اینکه می گویم آمریکایی ها شعور سیاسی شان از خر هم کمتر است دقیقا به این دلیل واضح است. رسانه های گروهی آمریکا چنان ماهرانه مسائل اصلی مبتلابه اجتماع را در لباس موضوع های جانبی و بی ربط می پوشانند و به خورد آمریکائیان می دهند که متاسفانه غالب مردم از علت های اصلی مصائب و مشکلاتشان بی خبر باقی می مانند و این مشکلات را ناشی از مسائلی کاملا بی ربط می پندارند. یک از این مسائل بی ربطی که اخیرا رسانه های آمریکایی مورد استفاده گسترده قرار داده اند جریان مهاجران غیر قانونی است. مدت هاست رسانه های آمریکایی با دامن زدن به احساس "بیگانه بیزاری" آمریکائیان سعی دارند ریشه مشکلات مردم ـ فقر، بیکاری، فحشا، مواد مخدر، و غیره ـ را ناشی از مهاجرت معرفی کنند. و متاسفانه بسیاری از آمریکائیان نیز فریب این ترفند را خورده اند. در حالیکه ده ها آمریکایی روزانه در عراق به هلاکت می رسند یا مصدوم می شوند، رسانه های گروهی آمریکا مردم را با مطالب احمقانه ای مثل ازدواج همجنس گرایان، سقط جنین، تحقیقات در زمینه سلول پایه، کشته شدن فلان یا بهمان دختر در حین گذراندن تعطیلات در فلان یا بهمان جزیره تفریحی، سرگرم نگاه می دارند. سیاستمداران جمهوریخواه نیز با دامن زدن به احساسات مذهبی مردم و بر انگیختن حس ملی گرایی و وطن پرستی شان، از پرداختن به معضلات اصلی اجتماع طفره می روند. تا ابله در جهان است، مفلس در امان است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر