دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶

داریوش، شاه پارسی


نه که اصلا مهم باشد. وضع امروز ایران را هم تغییر نخواهد داد. احمدی نژاد همان عربزاده ضد ایرانی ابلهی که همواره بوده است باقی خواهد ماند؛ مرقد خمینی همچنان پرستشگاه خر هایی خواهد بود که حرامزاده های اعراب اشغالگر را ستایش می کنند و یک زمانی عکس آقا را در ماه دیده اند. امام زمان باز هم در هیات سواری سفیدپوش بر مرکبی ابیض از بالای تپه ای بی آب و علف، کفن پوشان بسیجی را به نظاره خواهد نشست؛ خامنه ای ـ رهبر فرزانه ـ باز هم آن دست چلاقش را که کاش قطع شده و از سر مردم بی گناه کوتاه شده بود، زیر پارچه ای سفید پنهان می کند تا زنان بدبختی که هرگز در هیچ مدرسه ای با قدر و منزلت و جایگاه والای انسانی شان آشنا نشده اند، بر آن بوسه زنند؛ هیچ چیز تغییر نخواهد کرد! اما لااقل خوب است که همه بدانند که داریوش کبیر، در کتیبه نقش رستم، خویشتن را پادشاه سرزمین پارس می خواند و از خویشتن به عنوان پارسی یاد می کند. درست است که می گوید از نژاد آریایی ست اما خیلی ها داعیه آریایی بودن دارند ولی آنچه داریوش کبیر را از ایشان متمایز می کند پارسی بودن وی است. و خدایی که اهورامزدا نام دارد. این است که باز هم

دلم را معبدی می سازم

و آتشی می افروزم در آن...




یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۶

رفع سوء تفاهم

خب، آنقدر از دست آن خانمی که نوشته بود که گویا در پی نمایش فیلم "300" ایرانیان مقیم خارج از کشور از اینکه خود را پارسی بدانند شرم دارند عصبانی بودم که در تعجیلی که در پاسخ دادن نشان دادم، برخی از حقایق تاریخی را نادیده گرفتم یا بدون اینکه اشاره ای به آنها داشته باشم از کنارشان گذشتم.

اولا در اینکه سرزمینی که اقوام پارسی، آذری، کرد... در آن زندگی می کنند در ده ها سند تاریخی به نام ایران خوانده شده است شکی نیست. این حقیر هم هرگز سعی نکردم که این سرزمین را به نامی غیر از آنکه به لحاظ تاریخی بدان اتلاق شده است بخوانم. اما در میان مردمی که ساکنان این مرز و بوم عزیز بوده اند پارسیان، چه به لحاظ جمعیت و چه از حیث قدرت سیاسی، همواره قدرتمند ترین بوده و هم ایشان بوده اند که توانسته اند بقیه ساکنان فلات ایران را گرد یک قدرت سیاسی مرکزی متحد سازند.

ثانیا درمغرب زمین همواره سرزمین ایران و حکومت آنرا به نام پارس (فارس معرب آن و پرسیا یا پرشیا تلفظی ست که در میان یونانیان و رومیان رایج بوده است) می شناخته اند. هم امروز در میان آمریکائیان اگر خویشتن را به نام ایرانی معرفی کنید، بسیاری شان نخواهند دانست که از کدام سرزمین و چه کشوری سخن می گویید، حال آنکه پرشیا ـ پارس و پارسی ـ را همه شان بجا می آورند. یک مثال کوچک شاید مسئله را بخوبی روشن سازد. آلمانی ها در زبان آلمانی خویشتن را "دوچ" می خوانند، ولی وقتی به زبان انگلیسی به ملیت شان اشاره می کنند "جرمن" می شوند. هنگام تکلم به زبان انگلیسی، اگر با واژه "دوچ" به ملیت آلمانی استناد کنید، در حقیقت ملیت ایشان را به هلندی تغییر داده اید. در زبان انگلیسی آلمانی ها "جرمن" هستند، کما اینکه در این زبان، فارغ از اینکه سرزمین" ایران" جایگاه تاریخی ایرانیان است، نام انگلیسی کشوری که در این سرزمین همواره دارای قدرت سیاسی بوده است پارس، فارس، پرسیا، یا پرشیا خواهد بود. تغییر این نام، به هر انگیزه ای که صورت گرفته باشد، ایران و ایرانی را از تاریخ پر افتخار آن دور می سازد، و متاسفانه، به دلیل غلبه اسلام، به عرب و عربیت نزدیک می سازد. درست است که آمریکایی ها معمولا آدم های سطحی و کم عمقی هستند، ولی همین ها که هنوز که هنوز است، بعد از انقلاب و تمام گروگانگیری ها و درگیری هایی که با ایران داشته اند، باز تا می گویی ایران و ایرانی، صدام حسین را پیش می کشند و ما را با عراقی ها و عرب ها عوضی می گیرند، پارس و پارسی ـ پرشیا ـ را خوب بجا می آورند. می گویید نه؟ امتحان کنید!

ثالثا، هرکس هرچه می خواهد بگوید، اما تغییر نام "پرشیا" به ایران توسط رضا شاه و اتلاق سرزمین آریایی به این کشور بی تردید به دلیل تمایل وی آلمان بوده است. اصلا منظورم این نیست که رضا شاه نژادپرست بوده است. رضا شاه ساده تر و بی سواد تر از آن بود که بتواند حدود و عمق طرز فکر نژادپرستانه هیتلر را درک کند. اما، هرچه بود، رضا شاه فردی بسیار میهن پرست بود و از ته دل این سرزمین را دوست می داشت. در نگاه ساده اندیش وی، اعتقاد به برتری قوم آریا بر سایر اقوام ابزاری برای بازگشت به شکوه و هیمنه ایران باستان به شمار می آمد. شاید اگر فرزند غیرتمند ایشان پس از پدر بر مصطبه سلطنت تکیه نزده بود، و شاید اگر به تاریخ نویسان در بیان تاریخ، اندک آزادی بیشتری داده بود، واقعیت تمایلات و گرایش های پدرش را بهتر می توانستیم تحلیل کنیم. هرچند که ایران، با شروع جنگ جهانی دوم، اعلام بی طرفی کرد، ولی سابقه نزدیکی رضاشاه به آلمان نازی، پیش ازآغاز جنگ، کافی بود که متفقین حاضر به تحمل وی نباشند.

از تمام اینها که بگذریم، باز هم معتقدم که تنها راه نجات ایران و ایرانی از ورطه گندابی که امروز در آن گرفتار آمده ایم سعی در بازگشت به ریشه های فرهنگی ایرانی ست. عجبا که غرب و عرب فقط با یک نقطه ناقابل از هم متمایز می شوند ولی اگر غرب به اندازه عرب می توانست بر فرهنگ ایرانی تاثیر داشته باشد، شاید مردم ما فریب احمق هایی چون احمدی نژاد و امام و امامزاده ها را نمی خوردند.

آخر اینکه هر آدمی که قلم به دست می گیرد و مطلبی می نویسد و راهی پیشنهاد می کند یا نمی کند، علی القاعده لازم نیست صاحب راه حل نهایی باشد و یا مشکل گشای بن بست سیاسی امروز ایران شود. تا آدم چیزی می نویسد، یک عده صداشان در می آید که "حرف نزنید و چیزی نگویید چون شما خارج نشینان با واقعیت های داخل ایران آشنا نیستید!» اولا آدم هایی که از بیرون مملکت اوضاع کشور را رصد می کنند، به دلیل گرفتار شدن در جزئیات امور، معمولا از تصویر بزرگ تر غافل می شوند؛ بقول معروف "درخت ها نمی گذارند که جنگل را ببینند.» ثانیا یک نگاه به آدم هایی که بعد از انقلاب اسلامی زمام امور مملکت را به دست گرفتند بخوبی نقش افراد خارج نشین را روشن می کند. از خمینی گرفته تا بهشتی و بنی صدر و ... همه از خارج آمدند و رهبری را بدست گرفتند.

به هرحال از تمام کسانی که متعاقب مقاله "دلم را معبدی می سازم" برایم نامه نوشتند، چه آنها که فحش و بد وبیراه دادند، و چه آنها که به اشتباه هایم بطور مستند و منطقی اشاره کردند، متشکرم.

شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶

فمینیسم با ابزار مردسالاری

اظهار نطر های اغلب آقایان وبلاگنویس در مورد جنبش زنان در ایران چندان آمیخته به ویژگی های مردانه قدرت طلبی و حفظ تسلط و برتری جنسی ست که آدمی بی اختیار یاد صدقه دادن می افتد. بسیاری از این آقایان وقتی از آزادی های زنان و و حدود این آزادی ها سخن می گویند و مطلب می نویسند، لحن کلامشان چنان است که گویا بدینوسیله سعی دارند از موضع قدرت به موجود ضعیفی که شخصا نمی تواند حقوق خویشتن را مطالبه کند، کمک کنند. تازه این بهترین حالت دفاع آقایان از حقوق نسوان است. بسیاری شان، همچنان که بیشتر گفتم، از موضع صدقه دادن و سکه ای زنگ زدن در کاسه دریوزگی گدایی انداختن از تساوی حقوق زنان و مردان داد سخن سر می دهند، چنانکه گویی دارند به خانما لطف می کنند و هرلحظه ای که دلشان بخواهد می توانند سایه مرحمتشان را از سر خانم ها کوتاه کنند.

مشاجره میان خانم های (1) (2) (3) درگیر در جنبش زنان در خصوص میدان و حدود و قصور این جنبش، اما، همیشه از جذابیت خاصی برخوردار بوده است. وقتی خانم ها برای تسویه حساب با یکدیگر به همان ترفند هایی متوسل می شوند که سالیان سال مختص آقایان بوده است، بدون اینکه متوجه باشند، در حقیقت موجب دوام و بقای روش های پدرسالاری پیر می شوند! بیخود نیست که مردان همیشه از تماشای دعوای فیزیکی زن ها لذت می برند. دعوای فیزیکی خانم ها، صرف نظر از جنبه برانگیزنده جنسی اش که از امید تماشاگر مذکر به جر خوردن لباسی و نمایان شدن بخش برهنه ای از اندام درگیر های دعوا ناشی می شود، جاذبه ای دیگر نیز دارد که خاستگاه آن استفاده از زورآزمایی فیزیکی برای کسب کنترل و احراز برتری ست. مردان لذت می برند وقتی زنان را می بینند که از همان ابزاری برای حل اختلافشان استفاده می کنند که علی القاعده مختص مردان است.

رقابت و زورآزمایی بمنظور احراز تفوق و کسب قدرت، در تمام طول تاریخ هزاران ساله مردسالاری، ابزار مردان بوده است. یک نگاه به تمام جنگ های طول تاریخ، بررسی تمام کشتار های وحشیانه و نسل کشی های ظالمانه، به وضوح نشان می دهد که چگونه مردان برای کسب قدرت، از ابزار رقابت و تلاش برای کسب برتری استفاده کرده اند. زنان قدرتمندی که گاه در عرصه تسلط مردان به قدرت رسیده اند، هرگز نتوانسته اند کفه ترازوی حقوق زنان را به نفع ایشان، حتی به شکلی موقتی و کوتاه مدت، سنگین سازند، والا کم نبوده است دوران هایی که زنان بر مصطبه قدرت نشسته بوده اند و براحتی می توانسته اند متضمن بهبود وضعیت حقوق همجنسان خود باشند. اما دلیل عدم توفیق ایشان در بهبود بخشیدن به وضعیت حقوق زنان، دقیقا استفاده ایشان از همان ابزاری بوده است که مردسالاری در اختیارشان گذاشته است. اگر جنبش زنان در مسیر کسب برابری با مردان، تلاش کند تا با استفاده از ابزار رقابت برای کسب قدرت بیشتر به هدف هایش دست بیازد، بی تردید نه تنها توفیقی بدست نخواهد آورد که، برعکس، قدرت و نفوذ مردسالاری را روز بروز افزایش خواهد داد.

جنبش زنان ایران ـ و جهان ـ تنها زمانی می تواند وضعیت حقوقی موجود را به نفع زنان تغییر دهد و به تساوی حقوقی با مردان نزدیک شود که برای کسب این هدف از ابزاری زنانه استفاده کند و از تقلید از مردان و بهره گرفتن از رقابت و حس برتری جویی و تفوق پرهیز کند. تغییر نقش ترجمان تساوی نیست. خانم ها می توانند مردانشان را وادار به ظرف شستن و رختشویی و پخت و پز کنند، اما این تغییر نقش هرگز به معنی تساوی ایشان با مردان نخواهد بود. تساوی واقعی زنان و مردان زمانی حاصل خواهد شد که رقابت برای کسب قدرت، که ابزاری مردانه است، به همکاری برای زندگی بهتر تبدیل شود. روانشناسی جدید ثابت کرده است که زنان، برعکس مردان، متمایل به همکاری و همفکری برای نیل به مقصود هستند و تا جایی که ممکن باشد از رقابت و قدرت طلبی پرهیز می کنند.

وقتی مشاجره و کشمکش خانما ها با یکدیگر را در نوشته هاشان و وبلاگ هاشان می بینم، بشدت متاثر می شوم و برای نهضت فمینسم ـ تساوی زنان ـ متاسف می شوم. زنان جنبش باید بیاموزند که اختلاف نظر هاشان را باید درچارچوب همکاری سازنده، و نه در قالب رقابت مخرب، به خط فکری میانی و قابل قبول برای همه اعضای جنبش نزدیک سازند. تا آنروز، جنبش زنان در ورطه مانداب گندیده ای که پدرسالاری برایش تدارک دیده است، دست و پا خواهد زد.

جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۶

باز هم یک کلام از پدرخوانده

نوشته های پر تکلف بعضی ها را که می خوانم، نمی دانم باید بنشینم و گریه کنم، یا باید دلم را بگیرم و از فرط خنده غش و ریسه بروم. آمریکایی ها هم خوب می دانند که چطور یک مشت آدم ابله زبان نفهم را به عنوان نمایندگان طرز فکر های مختلف رایج در میان مردم ایران بیندازند جلو و به مردم درمانده از ستم جمهوری اسلامی اینجور تفهیم کنند که گویا اینها عصاره مراد و اراده مردم ایران هستند. عناصر مشکوکی که به دلایلی غیر سیاسی به زندان افتاده اند و بعد سر از زندان سیاسی درآورده و به اذعان بسیاری از آزادگان ایرانی دربند جمهوری اسلامی ماموریتی جز خبرچینی برای اطلاعاتی ها و مفتشان رژیم نداشته اند، یکباره سر از آمریکا در می آورند و به عنوان نماینده آزادیخواهان ایرانی با مقامات آمریکایی به ملاقات می نشینند و با رسانه های گروهی مصاحبه می کنند. یا جوانک بی ادبی که برداشتش از صراحت لهجه حتاکی و بد و بیراه نثار این و آن کردن است، و شهرتش را مدیون برپا کردن سایت های اینترنتی برای مقامات جمهوری اسلامی از نوع به اصطلاح اصلاح طلب است، و به اذعان خودش به خرج رهبر فرزانه در آمریکای شمالی زندگی می کند و به این کنفرانس و آن کنفرانس سفر می کند تا مبلغ روی اصلاح طلب سکه زنگ زده جمهوری اسلامی باشد و متضمن بقای آن ، حالا شده است صدای مردم ایران و ادعای درک صحیح از گفتمان رایج در میان آزادیخواهان را دارد و بقول خودش برای شرکت در جلسات مباحثه در "پانل" های مختلف دعوت می شود تا روی طرفداران براندازی را ـ چه از نوع سلطنت طلب یا از جنس جمهوری خواه ـ کم کند، و همچنان که قبلا هم گفتم متضمن بقای نوعی از جمهوری اسلامی باشد.

این آدم ها، با درک سطحی شان از مسائل سیاسی، و خلط منافع شخصی شان با خواست جمعی مردم ایران، تا آدمی صادق و بی شیله پیله پیدا می شود که جانش را کف دستش گذاشته و واقعا سنگ مردم ستمدیده ایران را به سینه می کوبد، به بهانه های مختلف و از راه های گوناگون، قلم و قدمشان را به خدمت می گیرند تا به نوعی زیرآب طرف را بزنند، و هرجور شده از وجهه و حقانیت وی در میان مردم بکاهند.

مسلما ساحت شخصی چون اکبر گنجی که با استواری نستوه وار مردان بزرگی مثل گلسرخی و جزنی در زندان مخوف ترین ستمگران تاریخ دوام آورد و مثل دیگرانی که چه در زمان شاه و چه در دوران جمهوری سیاه اسلامی، تا خویشتن را دربند یافتند، به توبه و ابراز ندامت و پشیمانی ملتجع شدند، شخصیت و حرمت انسانی و ازآزادیخواهی خویشتن را به ورطه شک و تردید نیانداخت، شامخ تر از آن است که با نق نق ها و ننربازی های جوانی بی ادب ـ خواه پدرخوانده وبلاگنویسی باشد یا مادرخوانده آن ـ که همواره میدان مباحثه را با چاله میدانی که در آن بالیده و بزرگ شده اشتباه گرفته است، ملوث شود. نمی گویم که گنجی از خطای فکری مبرا ست. هرکسی می تواند دچار خطا شود. ولی اینکه آدمی که تمام هم و غم اش را گذاشته است که ثابت کند امثال خاتمی و شاهرودی ـ اصلاح طلب ها را می گویم ـ قادر اند در چارچوب پوسیده جمهوری اسلامی، ایران و ایرانیان را به ساحل نجات برسانند، و از این راه دارد نان می خورد و خرج سفر و حضرش را تامین می کند، اگر گنجی و مبانی فکری و استدلال های وی را مورد نقد قرار می دهد، نه برای این است که به گفتمان سازگاری اسلام با حقوق بشر یا دموکراسی عمق بخشد، بلکه از این بابت است که اربابانش خواستار چنین حملاتی هستند. تردیدی نیست که اگر اصل جدایی دین از دولت را قبول داشته باشیم، به عبارت دیگر اگر قرائتی از اسلام را بیابیم که قبول داشته باشد که دین و سیاست دو حیطه مستقل و جدا هستند، چنین قرائتی به راحتی می تواند با مبانی حقوق بشر کنار بیاید؛ این اسلام شکیبا دموکراسی را هم پذیرا خواهد بود همچنانکه رژیم سلطنتی را می توانست تحمل کند. آقای گنجی و ایضا این پدرخوانده نامشروع وبلاگ ایرانی که گشته و به نمایندگی از طرف کارفرمایانش، در کلام گنجی "تناقضی کلیدی" پیدا کرده است، هر دو باید ابتدا نوع اسلامی را که در ذهن دارند تبیین کنند، بعد بدنبال این باشند که آیا چنین اسلامی می تواند با حقوق بشر یا دموکراسی سازگار باشد یا نه؟ اسلام جمهوری اسلامی، چه از نوع محافظه کارش یا از نوع اصلاح طلب آن، قادر به کنار آمدن و سازش با این مفاهیم نخواهد بود. این فکر خام را باید به دور انداخت و به فراسوی آن باید نگریست. به گنجی از آن بابت احترام می گذارم که شاید نخستین مبارز آزادیخواهی باشد که به میخ و به نعل نمی زند و ننشسته است که از قالب جمهوری اسلامی پیر و فرسوده حکومتی مترقی و آزادیخواه بیرون بیاید، و برای نخستین بار، برعکس تمام روشنفکرانی که همچنان با جمهوری اسلامی لاس می زند و فکر می کنند که از این نمد شاید کلاهی حاصل شود، به فراسوی آن چشم بسته است و مثل اصلاح طلب ها دل مردم را به یک گام به پیش و صد گام به پس امثال خاتمی خوش نمی کند.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۶

دلم را معبدی می سازم

دلم را معبدی می سازم

و آتشی می افروزم در آن،

و روشن نگاه می دارمش تا پایان زمان،

تا از روشنا و گرمایش،

دیده بینایی تان روشن شود،

و دلهای سردتان

در امید روز های آفتابی

گرم بمانند.

دست هایم را گندمزاری می کنم

و خرمنی می سازم

به بزرگی تمام گرسنگی ها

تا سفر هاتان

همواره

از عطر نان تازه آکنده باشد.

چشم هایم را آینه ای می سازم

تا بازتاب گیسوان دوشیزگانی باشد

که شب شوم طولانی

امیدشان را با رنگ های عزا

به زنجیر اسارت

زندانی کرده است،

تا از یاد نرود نشاط جست و خیز شادمانه شان

در علفزار های سرزمین باستانی.

دلم را معبدی،

دستهایم را گندمزاری،

و چشم هایم را آینه ای می سازم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۶

300

یک کسی در یک جایی نوشته بود که گویا ایرانیان مقیم آمریکا بعد از روی اکران رفتن فیلم "300" خجالت می کشند خودشان را پارسی بخوانند و بعد از سال ها که از بیم تداعی و وابستگی با "جمهوری اسلامی ایران" بجای معرفی خود به عنوان ایرانی، خویشتن را پارسی می خواندند، حالا دوباره ایرانی شده اند تا مبادا با وحشیانی که فوج فوج به دست سیصد جنگجوی یونانی به هلاکت رسیدند اشتباه شوند. این شخص از این بابت ابراز خوشنودی کرده و ادعا کرده است که به لحاظ تاریخی پارسیان قبیله ای بوده اند در میان سایر قبایل و مردمی که در فلات ایران سکونت داشته اند و لذا اتلاق عنوان پارس ـ فارس ـ به این سرزمین نادرست و دور از انصاف به ساکنان غیر پارسی این سرزمین است. ترک ها و کرد ها و بلوچ ها و ترکمن ها و عرب ها از جمله مردمانی هستند که این نویسنده از ایشان نام می برد. این شخص از خواننده اش سوال می کند که آیا افتخار کردن به یک مشت حاکمان خودکامه و مستبد که در گذشته بر این سرزمین باستانی حکومت کرده اند بهتر است یا به فکر آینده بودن و به آتیه نگاه کردن؟

انگاری امیدواری به آینده و چشم دوختن به آتیه با افتخار کردن به گذشته مغایرت دارد! آدم خنده اش می گیرد! بعضی ها مثل اینکه یادشان رفته است که همین افتخارات پیشین و همین حاکمان خودکامه و مستبد گذشته بوده اند که وجه اشتراک تمام این قبایل گوناگون را تشکیل داده اند و امروز ایشان را به عنوان یک ملت واحد در زیر یک پرچم گرد آورده اند. استفاده از عبارت "حاکمان خود کامه" به منظور استناد به شاهانی چون کوروش و داریوش و انوشیروان و نادر از درکی ناصحیح از تارخ و روند رویداد های تاریخی نشات می کند. گویا کوروش یا داریوش باید با مبانی امروزین دموکراسی آشنایی می داشتند!

اولا امپراتوری پارس در طول تاریخ موثر ترین عامل وحدت اقوام ساکن سرزمین ایران بوده است، ثانیا تغییر نام پارس ـ پرشیا ـ به ایران ناشی از مبانی فکری نژادپرستانه یک حاکم فی الواقع خودکامه و مستبد بنام رضا شاه بوده است که خود را آریایی می دانست و آریائیان را از سایر اقوام و ملت ها برتر می پنداشت. رضا شاه در این خیال بود که با اتحاد با هیتلر سیطره و تسلط آریایی را بر سایر اقوام و ملت های جهان عملی سازد. خیال می کنید متفقین بیخود و بی جهت به محض اشغال ایران رضا شاه را به تبعید فرستادند؟ یک نگاه اجمالی به ایران زمان رضا شاه، نفوذ آلمانی ها و قرابت رضا شاه با ایشان را به وضوح روشن می سازد. تمام ساختمان های دولتی بنا شده در زمان رضا شاه را آلمانی ها ساختند. گویا ساختمان دادگستری تهران ازبالا به شکل صلیب شکسته آلمان نازی دیده می شود! اگر رضا شاه نام قدیمی پارس یا "پرشیا" را به ایران مبدل کرد، به واسطه ملاحظه اش برای سایر اقوام و ملت های ساکن این سرزمین نبود. از نظر وی ایران معادل سرزمین آریایی بود. آیا این تعبیر از ایران متضمن حقوق اقوام ساکن در این منطقه از جهان است؟ ترک های ساکن در این سرزمین آریایی هستند یا عرب های ساکن جنوب آن؟ لااقل نام قدیمی پارس یا "پرشیا" یادآور دوهزار و پانصد سال تاریخ مشترک اقوام این سرزمین است و از این روی می تواند بزرگترین عامل وحدت ایشان بشمار بیاید.

دیگر اینکه روایتی که توسط هرودوت یونانی نقل شده است و حکایت از شکست فجیع فوج لشکریان کمبودیا به دست سیصد تن یونانی شجاع را دارد نه باید و نه می تواند موجب شرم پارسیان باشد تا آنجا که ایرانی بودن را به پارسی بودن ترجیح دهند. هموطن های ما در خارج از ایران به جای اینکه شرمشان از این شکست موجب انکار تاریخشان باشد، باید سعی کنند به خارجیان نشان دهند که روایت" 300" بیان متعصبانه یک واقعه تاریخی به وسیله تاریخ نگار ی یونانی بوده است که از هیچ ترفندی برای تحریف تاریخ بمنظور مبالغه در مورد افتخارات یونانیان دریغ نمی ورزیده است. نام ایران تحفه ست که سلسله پهلوی برای ایرانیان به ارمغان گذاشتند. جمهوری اسلامی هم که از ابتدایش اصولا با ملی گرایی واحساسات ملی و میهنی میانه خوشی نداشته است و از اصل با تمام افتخارات تاریخی این ملت سر عناد و دشمنی دارد. مصاحبه معروف خمینی در جریان پرواز بازگشتش به ایران را کمتر کسی می تواند فراموش کرده باشد. وقتی از وی سوال کردند که بعد از این همه سال، حالا که به ایران باز می گردد، چه احساسی دارد، پاسخ داد "هیچ!" جمهوری اسلامی از بدو تاسیس اش از مردم این سرزمین با عنوان "امت مسلمان" یاد کرده است. انکار تاریخ این سرزمین در صدر دستور کار اسلام پناهان جمهوری اسلامی و فرزندان نامشروع اعراب اشغالگر سرزمین پارسیان قرار دارد. کدام خری می تواند حاضر باشد بیش از هزار سال تاریخ پر غرور پارسیان پیش از حمله اعراب را به بوته فراموشی بسپارد و سرزمین پارسیان را با نام هایی غیر از آنچه به حکم تاریخ باید نام آن باشد به هر نام دیگری بخواند، چه آن نام ایران باشد و چه امت مسلمان و یا جمهوری اسلامی.

بزرگترین تهاجم فرهنگی به سرزمین پارسیان به وسیله اعراب مسلمان صورت گرفته است. فرهنگ ما پارسی ست، مذهب ما زرتشت است، ما عرب نیستیم. نه که خدای نکرده اعراب عیبی داشته باشند. ولی ما عرب نیستیم. ما به لحاظ تاریخی مسلمان هم نیستیم. شیعه گری ایرانیان در واقع نوعی طغیان علیه اعراب بوده است و تلاشی برای احیای فرهنگ پارسی در قالب اشغال عربی. یک نفر نیست درک کند که تمام این هایی که در این دوره و زمانه با عنوان سید و سادات و اولاد پیغمبر به الباقی ملت فخر می فروشند در واقع نوه و نبیره و نتیجه حرامزاده اعراب اشغالگر هستند که مردان پارسی را به بردگی گرفته بودند و زنانشان را به همسری! تمام اعرابی که به ایران حمله کردند یا از قریش بودند و یا بنی امیه. همه با هم ارتباط قومی داشتند. فرزند هر زن پارسی ای که مورد تجاوز عربی اشغالگر واقع می شد، در حقیقت صاحب نوعی خویشاوندی دور یا نزدیک با پیامبر اسلام می شد، تا کی می خواهیم به این خفت تاریخی لباس شرعی بپوشانیم و افتخار کنیم که مسلمان هستیم؟ ملت پارسی روزی به ساحل نجات خواهد رسید که هویت تحمیلی عربی ـ اسلامی اش را به دور بیاندازد و هویت تاریخی پر افتخارش را اعاده کند. و تنها بدین سان است که می توان به آینده ای روشن امیدوار بود.

هرچند که مذهب اصلا ربطی به سیاست نباید داشته باشد و اصولا تا زمانی که گفتمان رایج در مملکت ما این باشد که آیا اسلام ـ یا هر مذهب دیگری ـ می تواند با دموکراسی و حقوق بشر ـ که مسائلی سیاسی هستند ـ سازگار باشد یا نه، کلاه همه مان پس معرکه است، من اگر بنا باشد خودم را به دینی یا مذهبی وابسته بدانم، با افتخار می گویم که زرتشتی هستم و به گفتار نیک، پندار نیک، و کردار نیک اعتقاد دارم.

دلم را معبدی می سازم

و آتشی می افروزم در آن،

و روشن نگاه می دارمش تا پایان زمان،

تا از روشنا و گرمایش،

دیده بینایی تان روشن شود،

و دلهای سردتان

در امید روز های آفتابی

گرم بمانند.

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶

آمریکایی ها را به حال خودشان بگذارید

امروز در دانشگاه فنی ویرجینیا، سی و سه نفر قربانی تیراندازی یک دانشجوی آمریکایی آسیایی تبار شدند. با توجه به تعداد زخمی های این حادثه، احتمال بالا رفتن تعداد قربانیان بسیار زیاد است. یک نگاه سر سری به این نوع حوادث در طول سال های گذشته، به وضوح نشان می دهد که تروریست ها بیخودی خودشان را به زحمت می اندازند که آمریکائیان را به قتل برسانند و منافع ایشان را مورد حمله قرار دهند. به تمام تروریست ها، از انواع القاعده ای و شیعه و سنی و غیره، توصیه می کنم آمریکائیان را به حال خودشان بگذارند، اینها خودشان ترتیب خودشان را خواهند داد.

من موفق نشدم آماری از تعداد کشته شدگان حادثه های تیراندازی در مدارس و رستوران ها و ادارات آمریکا را روی اینترنت پیدا کنم. تا دلتان بخواهد آمار کشته شدگان به دست تروریست ها در اینترنت قرار گرفته است، ولی با توجه به نفوذ شرکت های اسلحه سازی آمریکا، یافتن آمار حوادثی نظیر آنچه امروز اتفاق افتاد مسلما دشوار خواهد بود. بعضی از این حادثه ها را برایتان ذیلا فهرست کرده ام:

· July 18, 1984-San Ysidro, California: 21 people killed and 19 injured by active shooter before he is shot and killed by police sniper at the fast food restaurant where tragedy occurred.

· March 24, 1998-Jonesboro, Arkansas : Four students and one teacher killed, ten others wounded outside as Westside Middle by two young students during a false fire alarm.

· April 20, 1999-Littleton, Colorado: 14 students (including killers) and one teacher killed, 23 others wounded at Columbine High School in the nation's deadliest school shooting.

· May, 2000-Flushing, New York: Two individuals entered a fast-food restaurant to commit a robbery and in the course of events shot and killed five employees and wounded two.

· March 5, 2001-Santee, California: Two students killed and 13 wounded by a 15 year old student, firing from a bathroom at Santana High School.

· October 2002-Washington Metro Area/1-95: 10 killed and three injured by the unknown Beltway Sniper during a one-month period.

· March 21, 2005-Red Lake, Minnesota: A high school student killed nine people and injured a dozen more before killing himself. He was wearing a stolen body armor vest during the attack.

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۶

کرت وانگات

امروز دوازدهم آوریل سال دو هزار هفت، کرت وانگات، نویسنده آمریکایی داستان های "سلاخ خانه شماره پنج،" "صبحانه قهرمانان،" "خدا خیرت بدهد آقای روزواتر" ... از دنیا رفت. نوشته های وانگات ترکیبی ست از داستان تخیلی علمی و طنزی گزنده و واقعی که شیوه نگارش وی را از حیطه داستان تخیلی علمی خارج می سازد و به حوزه واقعیت می آورد. چند سال پیش داستان "سلاخ خانه شماره پنج" به فارسی برگردانده شد و به چاپ رسید. نام مترجم را به خاطر ندارم. بخش های بزرگی از داستان حذف شده بود. اصولا برگرداندن طنز از زبانی به زبانی دیگر دشوار ترین نوع ترجمه است. لذا برگردان این داستان، به رغم زحمتی که مترجم متحمل شده است، نتوانسته بود به شیوه نگارش وانگات راوفادار بماند. دو سال قبل از انقلاب داستان "خدا خیرت بدهد، آقای روزواتر" را به فارسی برگرداندم ولی هرگز موفق به چاپ آن نشدم. ناشران پیش از انقلاب، هیچکدام حاضر نشدند روی نام کرت وانگات که خواننده ایرانی آن زمان با وی آشنایی چندانی نداشت، سرمایه گزاری کنند.دو سه ماهی بعد از انقلاب، تنها نسخه دستنویس این داستان همراه با سایر نوشته ها و کتاب هایم، در یک یورش ماموران کمیته قیطریه به آپارتمانم به غارت برده شد. بعد ها به تمام واحد ها و اداراتی که ممکن بود دستور این یورش و غارت خانه ام را صادر کرده باشند مراجعه کردم تا بلکه بتوانم نوشته هایم را پس بگیرم. همه ابراز بی اطلاعی کردند و منکر صدور دستور جستجوی خانه ام شدند.

جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۶

یادم بخیر

گریه بدم، خنده شدم؛ مرده بدم، زنده شدم؛

دولت عشــق آمد و من دولت پاینده شـدم.

"مولوی"

دروغ سیزدهم فروردین من ـ یا به قول اینجایی ها دروغ احمق روز اول آوریل ـ خیلی ها را خوشحال کرد، اما خیلی ها هم به شدت از دستم عصبانی شدند . دوستی، که خیلی هم خاطرش را می خواهم، با حالی خراب زنگ زد که فوت مرا، لابد به بازماندگانم، تسلیت بگوید. وقتی صدای خودم را پای تلفن شنید، آنقدر عصبانی شد که تلفن را قطع کرد. به هر حال، آنها که خوشحال شدند، خدا کند خوشحالی شان مستدام باشد. اگر به زنده بودن نتوانستم خاطرشان را خوش کنم، لااقل به مردن خواهم توانست. از آنها که ناراحت شدند ـ یا عصبانی شدند ـ معذرت می خواهم. اگر از مردنم ناراحت شده بودند که پس باید خوشحال شوند که هنوز زنده ام. اگر از دروغم عصبانی شده بودند، عمیقا معذرت می خواهم. خدا شاهد است تقصیر من نبود. مقصر اصلی دخترم بود که برای سیزده بدر آمده بود خانه من. تمامش "ایده" او بود، و البته دو سه تا آبجوی "کورز لایت" هم بی تقصیر نبودند.

نه فریدونم،

نه ولادیمیر که گلوله ای نهاد نقطه وار

بر پایان جمله ای که مقطع زندگی اش بود.

نه می میرم من

نه باز می گردم...

"صد البته احمد شاملو"

یکشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۶

یادش بخیر

این مطلب را به یاد پدرم در اینجا می نویسم، پدرم که امروز صبح بر اثر سکته قلبی دار فانی را ترک گفت و مرا تنها گذاشت. این وبلاگ را خیلی دوست داشت. خیلی به مطالبی که در اینجا می نوشت افتخار می کرد. فکر کردم شاید لازم باشد که کسانی که گاه و بی گاه به او سر می زدند بدانند که او دیگر در میان ما نیست. بزرگترین آرزویش این بود که داستانش ـ یاد ساق پیچوک ـ اجازه چاپ بگیرد. لعنت بر این اداره ارشاد اسلامی که باعث شد این آرزو را به گور ببرد. لعنت بر جمهوری اسلای که باعث شد آن سرزمینی را که همواره گرامی اش می داشت ترک کند. یادش زنده باد! رعنا