گریه بدم، خنده شدم؛ مرده بدم، زنده شدم؛
دولت عشــق آمد و من دولت پاینده شـدم.
"مولوی"
دروغ سیزدهم فروردین من ـ یا به قول اینجایی ها دروغ احمق روز اول آوریل ـ خیلی ها را خوشحال کرد، اما خیلی ها هم به شدت از دستم عصبانی شدند . دوستی، که خیلی هم خاطرش را می خواهم، با حالی خراب زنگ زد که فوت مرا، لابد به بازماندگانم، تسلیت بگوید. وقتی صدای خودم را پای تلفن شنید، آنقدر عصبانی شد که تلفن را قطع کرد. به هر حال، آنها که خوشحال شدند، خدا کند خوشحالی شان مستدام باشد. اگر به زنده بودن نتوانستم خاطرشان را خوش کنم، لااقل به مردن خواهم توانست. از آنها که ناراحت شدند ـ یا عصبانی شدند ـ معذرت می خواهم. اگر از مردنم ناراحت شده بودند که پس باید خوشحال شوند که هنوز زنده ام. اگر از دروغم عصبانی شده بودند، عمیقا معذرت می خواهم. خدا شاهد است تقصیر من نبود. مقصر اصلی دخترم بود که برای سیزده بدر آمده بود خانه من. تمامش "ایده" او بود، و البته دو سه تا آبجوی "کورز لایت" هم بی تقصیر نبودند.
نه فریدونم،
نه ولادیمیر که گلوله ای نهاد نقطه وار
بر پایان جمله ای که مقطع زندگی اش بود.
نه می میرم من
نه باز می گردم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر