یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۶

رفع سوء تفاهم

خب، آنقدر از دست آن خانمی که نوشته بود که گویا در پی نمایش فیلم "300" ایرانیان مقیم خارج از کشور از اینکه خود را پارسی بدانند شرم دارند عصبانی بودم که در تعجیلی که در پاسخ دادن نشان دادم، برخی از حقایق تاریخی را نادیده گرفتم یا بدون اینکه اشاره ای به آنها داشته باشم از کنارشان گذشتم.

اولا در اینکه سرزمینی که اقوام پارسی، آذری، کرد... در آن زندگی می کنند در ده ها سند تاریخی به نام ایران خوانده شده است شکی نیست. این حقیر هم هرگز سعی نکردم که این سرزمین را به نامی غیر از آنکه به لحاظ تاریخی بدان اتلاق شده است بخوانم. اما در میان مردمی که ساکنان این مرز و بوم عزیز بوده اند پارسیان، چه به لحاظ جمعیت و چه از حیث قدرت سیاسی، همواره قدرتمند ترین بوده و هم ایشان بوده اند که توانسته اند بقیه ساکنان فلات ایران را گرد یک قدرت سیاسی مرکزی متحد سازند.

ثانیا درمغرب زمین همواره سرزمین ایران و حکومت آنرا به نام پارس (فارس معرب آن و پرسیا یا پرشیا تلفظی ست که در میان یونانیان و رومیان رایج بوده است) می شناخته اند. هم امروز در میان آمریکائیان اگر خویشتن را به نام ایرانی معرفی کنید، بسیاری شان نخواهند دانست که از کدام سرزمین و چه کشوری سخن می گویید، حال آنکه پرشیا ـ پارس و پارسی ـ را همه شان بجا می آورند. یک مثال کوچک شاید مسئله را بخوبی روشن سازد. آلمانی ها در زبان آلمانی خویشتن را "دوچ" می خوانند، ولی وقتی به زبان انگلیسی به ملیت شان اشاره می کنند "جرمن" می شوند. هنگام تکلم به زبان انگلیسی، اگر با واژه "دوچ" به ملیت آلمانی استناد کنید، در حقیقت ملیت ایشان را به هلندی تغییر داده اید. در زبان انگلیسی آلمانی ها "جرمن" هستند، کما اینکه در این زبان، فارغ از اینکه سرزمین" ایران" جایگاه تاریخی ایرانیان است، نام انگلیسی کشوری که در این سرزمین همواره دارای قدرت سیاسی بوده است پارس، فارس، پرسیا، یا پرشیا خواهد بود. تغییر این نام، به هر انگیزه ای که صورت گرفته باشد، ایران و ایرانی را از تاریخ پر افتخار آن دور می سازد، و متاسفانه، به دلیل غلبه اسلام، به عرب و عربیت نزدیک می سازد. درست است که آمریکایی ها معمولا آدم های سطحی و کم عمقی هستند، ولی همین ها که هنوز که هنوز است، بعد از انقلاب و تمام گروگانگیری ها و درگیری هایی که با ایران داشته اند، باز تا می گویی ایران و ایرانی، صدام حسین را پیش می کشند و ما را با عراقی ها و عرب ها عوضی می گیرند، پارس و پارسی ـ پرشیا ـ را خوب بجا می آورند. می گویید نه؟ امتحان کنید!

ثالثا، هرکس هرچه می خواهد بگوید، اما تغییر نام "پرشیا" به ایران توسط رضا شاه و اتلاق سرزمین آریایی به این کشور بی تردید به دلیل تمایل وی آلمان بوده است. اصلا منظورم این نیست که رضا شاه نژادپرست بوده است. رضا شاه ساده تر و بی سواد تر از آن بود که بتواند حدود و عمق طرز فکر نژادپرستانه هیتلر را درک کند. اما، هرچه بود، رضا شاه فردی بسیار میهن پرست بود و از ته دل این سرزمین را دوست می داشت. در نگاه ساده اندیش وی، اعتقاد به برتری قوم آریا بر سایر اقوام ابزاری برای بازگشت به شکوه و هیمنه ایران باستان به شمار می آمد. شاید اگر فرزند غیرتمند ایشان پس از پدر بر مصطبه سلطنت تکیه نزده بود، و شاید اگر به تاریخ نویسان در بیان تاریخ، اندک آزادی بیشتری داده بود، واقعیت تمایلات و گرایش های پدرش را بهتر می توانستیم تحلیل کنیم. هرچند که ایران، با شروع جنگ جهانی دوم، اعلام بی طرفی کرد، ولی سابقه نزدیکی رضاشاه به آلمان نازی، پیش ازآغاز جنگ، کافی بود که متفقین حاضر به تحمل وی نباشند.

از تمام اینها که بگذریم، باز هم معتقدم که تنها راه نجات ایران و ایرانی از ورطه گندابی که امروز در آن گرفتار آمده ایم سعی در بازگشت به ریشه های فرهنگی ایرانی ست. عجبا که غرب و عرب فقط با یک نقطه ناقابل از هم متمایز می شوند ولی اگر غرب به اندازه عرب می توانست بر فرهنگ ایرانی تاثیر داشته باشد، شاید مردم ما فریب احمق هایی چون احمدی نژاد و امام و امامزاده ها را نمی خوردند.

آخر اینکه هر آدمی که قلم به دست می گیرد و مطلبی می نویسد و راهی پیشنهاد می کند یا نمی کند، علی القاعده لازم نیست صاحب راه حل نهایی باشد و یا مشکل گشای بن بست سیاسی امروز ایران شود. تا آدم چیزی می نویسد، یک عده صداشان در می آید که "حرف نزنید و چیزی نگویید چون شما خارج نشینان با واقعیت های داخل ایران آشنا نیستید!» اولا آدم هایی که از بیرون مملکت اوضاع کشور را رصد می کنند، به دلیل گرفتار شدن در جزئیات امور، معمولا از تصویر بزرگ تر غافل می شوند؛ بقول معروف "درخت ها نمی گذارند که جنگل را ببینند.» ثانیا یک نگاه به آدم هایی که بعد از انقلاب اسلامی زمام امور مملکت را به دست گرفتند بخوبی نقش افراد خارج نشین را روشن می کند. از خمینی گرفته تا بهشتی و بنی صدر و ... همه از خارج آمدند و رهبری را بدست گرفتند.

به هرحال از تمام کسانی که متعاقب مقاله "دلم را معبدی می سازم" برایم نامه نوشتند، چه آنها که فحش و بد وبیراه دادند، و چه آنها که به اشتباه هایم بطور مستند و منطقی اشاره کردند، متشکرم.

هیچ نظری موجود نیست: