چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۶

چراغ امید

می گویند

امید چراغی ست

آویخته بر فراز درگاهی

در انتهای راهی تاریک،

که به باغی سبز

یا به تالاری روشن

یا به خانه ای صمیمی

یا به آغوشی گرم

باز می شود.

در راه تاریک

صدای بال زدن خفاش ها را

و قار قار کلاغ های سیاه را

بر فراز سرم

می شنوم؛

آن دو نقطه نورانی

آیا چراغ روشن امید است

که در برابرم می درخشد؟

نه، چشمان درخشان جغدی ست

که عاقلانه در من دیوانه

نظر دوخته است.

در تاریکی

به زمین می افتم

خراشی بیش نباید باشد

چقدر می سوزد اما؛

لنگان راه تاریک را

ادامه می دهم.

چراغ امید، لیکن

هنوز پیدا نیست.

پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۶

با خود ببر مرا

دستم را بگیر،

و با خو ببر مرا

تا سرزمین دور

تا سرزمین نور

تا پیکان رس رنگین کمان

تا تیر رس آواز پریان

تا کوچه باغ عاشقان

تا میعادگاه ماه و خورشید

تا نشئه گاه بی خبری.

با خود ببر مرا

که پیکرم از پرواز آکنده است

وجودم از کوچ لبریز است

نگاهم با درودست جوش خورده است

اشتیاق حرکت بر پا هایم علبه کرده است.

دستم را بگیر

که غربت آباد غریب آزار

سخت دلگیر است،

دلم هوای سرزمین دوست را کرده است.

با خود ببر مرا.

یکشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۶

نشانه

زمستانی دیگر در راه است.

زندگی شاید

راه رفتنی بود

در باریکه راهی

پوشیده از برف.

تنها جای پایی باقی ماند

از من

بر سطح بکر برف تازه

که آن نیز

با نخستین تابش آفتاب

محو خواهد شد.

و هرگز کسی نخواهد دانست

که روزی

این عابر خسته

راه باریک را

زیر پا نهاده است.

جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۶

تعطیل وبلاگ حسین درخشان

من نه از سبک نوشتن آقای حسین درخشان خوشم می آید و نه با محتوای مطالبی که می نویسد موافقم. حمایت بی دریغ آقای درخشان از بخش اصلاح طلب جمهوری اسلامی ـ خاتمی و دار و دسته اش ـ به قیمت مخالفت با کسانی که از اساس با جمهوری اسلامی و انواع شکل های آمیزش مذهب و سیاست مخالفند، تا جایی پیش می رود که هر از گاه نحوه برخورد جمهوری اسلامی با آزادیخواهان در بند را نیز مجاز می پندارد. نمی دانم آقای درخشان چطور می تواند از بیت خامنه ای پول دریافت کند و در عین حال داعیه آزادیخواهی و دموکراسی داشته باشد. اینکه بگوید "می روم اروپا، پول خامنه ای را خرج می کنم و به ریشش می خندم،" چیزی از مقام جیره خواری اش کم نمی کند. آگاهی درخشان از مسائل تکنیکی مربوط به برپا کردن سایت های اینترنتی و بویژه راه اندازی وبلاگ های فارسی، وی را صاحب عنوان "پدرخوانده" وبلاگنویسی ایرانی کرده است. معهذا این احترام و اعتنائی که جمعیت وبلاگنویس ایرانی به آقای درخشان نشان داده موجب چندان غرور بی اساسی در ایشان شده است که در نوشته هایش از حواله دادن اعضای تناسلی اش به مخالفان ابائی ندارد. اما این هم مهم نیست. متاسفانه فهم و درک اجتماعی آقای درخشان هرگز متناسب با دانش فنی ایشان رشد نکرده است. اتهام های بی اساسی که آقای درخشان به مخالفانش ـ در واقع مخالفان اصلاح طلبان ـ زده است، نهایتا موجب شده است که متعاقب با شکایت یکی از همین افراد، وبلاگ ایشان به محاق تعطیل کشیده شود.

از آنجا که دستور این تعطیل بوسیله سایت میزبان وبلاگ آقای درخشان پیش از طی مراحل قانونی و اثبات ادعای شاکی در داگاه صورت گرفته است، بنظر می رسد که حق آقای درخشان برای ابراز آزادانه عقایدش مورد تجاوز واقع شده است. از این رو با وجود اینکه کلا با نقطه نظر های ایشان و شیوه نگارش اش از اساس مخالفم، به این عمل سایت میزبان ایشان معترض هستم و آنرا مغایر با اصل حق آزادی بیان و اندیشه می دانم. فکر می کنم دیگران نیز باید صدای اعتراضشان را نسبت به این اجحافی که به آقای درخشان شده است به گوش رسانه های آمریکایی برسانند. من به سهم خودم به سایت میزبان آقای درخشان ایمیل زده ام و نسبت به این اقدامشان اعتراض کرده ام.

وبلاگ جدید ـ موقت ـ آقای درخشان را در اینجا می توانید بخوانید. برای اعتراض به اقدام سایت میزبان وبلاگ آقای درخشان به این نشانی مراجعه کنید.

یکشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۶

سناتور هیلاری کلینتون

به بهانه نامزدی سناتور هیلاری کلینتون برای احراز مقام ریاست جمهوری آمریکا، باز هم از نهضت آزادی و برابری زنان ـ فمینیزم ـ می خواهم بگویم. اگر کلینتون به کاخ سفید راه پیدا کند، نخستین رئیس جمهور مونث ایالات متحده خواهد بود، اما اولین زنی نخواهد بود که در تاریخ بشر به مقام رهبری کشوری قدرتمند دست یازیده است. از مصر باستان تا امروز زنان بسیاری در مقاطع گوناگون تاریخ رهبری جوامع انسانی را به عهده داشته اند. پانزده قرن پیش از میلاد مسیح، در سرزمین مصر باستان، "هاتشب سوت" حتی قبل از دستیابی به مقام فرعونی از نفوذ و قدرت سیاسی فراوانی در میان مصریان برخوردار بود. "نفرتی تی" همسر فرعون "آخن آتن" ـ حامی "آتن" خدای یگانه ـ از چنان نفوذی در میان مصریان برخوردار بود که وقتی حمایتش را از "آتن" که خدای مورد پرستش "آخن" بود پس گرفت و به پشتیبانی از برادر ناتنی "آخن" به "آمن" یا خدای آفتاب روی آورد، "آخن آمن" ـ حامی خدای آفتاب ـ موفق به دستیابی به مقام فرعونی مصر شد. "سومارامات" به عنوان همسر و مادر چندین حکمران قدرتمند جامعه سومریان در اغلب نبرد های سومر برای دستیابی به سرزمین های بیشتر و گسترش نفوذ سومریان، دوشادوش همسر و فرزندان خود جنگید و هم او بود که "بابل" را به یکی از آباد ترین و زیبا ترین بلاد باستان مبدل ساخت. کمتر کسی از نقشی که "کلئوپاترا" ملکه مقدونی مصر در شکل گیری سیاست های خارجی و داخلی روم، قدرتمند ترین امپراطوری غرب باستان، ایفاء کرد بی اطلاع است. مناسبات نزدیک وی با "جولیوس سزار" و ازدواج سیاسی اش با "مارک انتونی" سال ها حمله رومیان به سرزمین "کارتاژ" را به تاخیر انداخت. در قرن دوازدهم "النور" ملکه انگلیسی، ابتدا با ازدواج با "لوئی هفتم" پادشاه فرانسه، موفق به بسط نفوذش در فرانسه شد، و وقتی از لوئی هفتم جدا شد و به همسری "هنری دوم" پادشاه انگلستان درآمد، از وی صاحب هشت فرزند شد که از آن میان دو تن به مقام پادشاهی انگلستان دست یافتند. "النور" تا پایان عمر به نحوی موفق، سرزمین های تخت نفوذش در شمال فرانسه را اداره کرد. داستان زنان قدرتمند تاریخ نقش آفرینان فراوانی دارد که بیان تمام آن از حوصله مطلب پیش رو خارج است. از "ژاندارک" گرفته تا ملکه "ایزابللا" در اسپانیا، ملکه "الیزابت اول" در انگلستان، "آمنه" ملکه نیجریایی سرزمین زئیر در قرن شانزدهم، "مباندا نزینگا" ملکه آنگولا در نیمه دوم قرن شانزدهم و ابتدای قرن هفدهم، ایندیرا گاندی، نخست وزیر بزرگترین دموکراسی قرن بیستم در هند، "بی نظیر بوتو" رئیس جمهور پیشین پاکستان، گلدا مایر، نخست وزیر یکی از دشوار ترین برهه های کشور نوبنیاد اسرائیل، مارگارت تاچر، نخست وزیر محافظه کار انگلستان، تا امروز که "انگلا مرکل" صدر اعظم آلمان است، و "الن جانسون سرلیف" مقام ریاست جمهوری کشور آفریقایی لیبریا را به دست دارد، رهبران زن و سیاستمداران پر قدرت مونث کم نبوده اند.

مشکل نهضت آزادی و برابری زنان دستیابی به مقامات بالای اجتماع نیست. پرسش دشواری که در برابر نهضت آزادیخواهی و برابری زنان قرار دارد این است که چگونه است که برغم دستیابی زنان به اهرم های قدرت در برهه های مختلف تاریخ، زنان همچنان از بهره بردن از منابع نادر اقتصادی و شرکت در تصمیم گیری در تعیین سرنوشت و آینده شان، به درجات گوناگون و به نسبت کشوری که در آن زندگی می کنند، محروم هستند؟ چطور است که حتی در دوره هایی که زنان رهبری سیاسی جامعه را در دست داشته اند، قدمی در راستای بهبود وضعیت اقتصادی زنان و وضع قوانینی که بتواند موجب برابری حقوقی مردان و زنان گردد برداشته نشده است؟

در ایالات متحده آمریکا، که رئیس جمهور آینده آن ممکن است یک زن باشد، علی الظاهر زنان به برابری حقوقی با مردان دست یافته اند، و امروز در تمام سطوح اجتماع و در کلیه مشاغل دوشادوش مردان به کار و زندگی مشغولند. متاسفانه این برابری ظاهری و شرکت گسترده زنان در نیروی کار با حجم واردات کارگران مهاجر برای ایفای نقش "خانگی" زنان آمریکایی، رابطه ای مستقیم داشته است. امروزه اغلب مشاغل و مسئولیت هایی که پیشتر بوسیله زنان آمریکایی احراز می شد، به انبوهی از کارگران مونث مکزیکی و آفریقایی تبار و آسیای جنوب شرقی محول شده است. زنان آمریکایی به قیمت در بند کشیدن زنان و مردان سایر کشور ها، برای انجام دادن کار هایی مثل بچه داری، خانه داری ـ کلفتی ـ ظرفشویی، پخت و پز، و غیره، علی الظاهر به درجات بالایی از برابری حقوقی و اقتصادی با مردان آمریکایی دست یافته اند، بدون اینکه درک کنند که این برابری سطحی در حقیقت به قیمت جاودانه کردن ارزش ها و معیار های پدرسالاری پیر میسر شده است. در سال دو هزار و چهار، مرکز حقوق بشر دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، مقاله ای انتشار داد که در آن کار اجباری ـ بردگی پنهان ـ در ایالات متحده مورد بررسی قرار گرفته است. بر اساس یافته های این تحقیق، قربانیان کار اجباری در آمریکا بیشتر از کشور های چین، مکزیک، و ویتنام، با حیله و فریب به آمریکا کشانده شده اند. هرچند که برخی از ایشان نیز متولد این ایالات متحده هستند. چهل و شش درصد این افراد به روسپی گری و خودفروشی مجبور شده اند؛ بیست و هفت درصد در کار های خانگی ـ کلفتی، باغبانی، و غیره ـ به خدمت گرفته شده اند؛ ده درصد به کار های کشاورزی اشتغال دارند؛ ؛ چهاردرصد بطور اجباری در کارگاه های تولیدی کار می کنند؛ و پنج درصد در رستوران ها و هتل ها ظرفشویی و خانه داری می کنند. این آمار فقط مواردی را شامل می شود که قربانیان بردگی پنهان به وسیله پلیس یا سازمان های حمایت از حقوق بشر شناسایی شده و تحت پوشش خدماتی قرار گرفته اند. در این میان متاسفانه اکثریت قربانیان را زنان و کودکان تشکیل می دهند. برخی از این زنان با انواع وعده ها و قول های زندگی بهتر از کشور های مبداء به آمریکا کشانده شده اند و در اینجا در خانه هایی به بیگاری وادار شده اند که متعلق به زنان قدرتمندی ست که خود را مدافع نهضت برابری و آزادی زنان می دانند.

هدف نهضت آزادی و برابری زنان ـ فمینیزم ـ نباید جایگزین کردن پدرسالاری ـ مردسالاری ـ با مادرسالاری ـ زن سالاری ـ باشد. دست یافتن یک زن به مقام ریاست جمهوری قدرتمند ترین و ثروتمندترین کشور دنیا، هرچند ظاهرا ممکن است گامی به پیش برای نهضت آزادی و برابری زنان بشمار بیاید، لیکن اگر بنا باشد که این رئیس جمهور مونث، همچنان مانند یک مرد حکومت را اداره کند، هیچ نوع تغییر بنیادی ای در مناسبات میان زنان و مردان پدیدار نخواهد شد. "هاتشب سوت" یکی از مقتدر ترین فراعنه مصر باستان بشمار می آید، اما این زن قدرتمند برای اینکه پایه های قدرتش را استوار سازد، دستور داده بود تا در تمام تصاویری که از وی کشیده می شد، یا مجسمه ها و کنده کاری هایی که از وی ساخته می شد، وی را در هیات مردان و با ریش بلند مجسم سازند. غالب زنان قدرتمند تاریخ نیز یا با استفاده از قساوت و بی رحمی و یا با به خدمت گرفتن حیله و خدعه و دسیسه حکومت هاشان را اداره کرده اند. استیلاجویی، قدرت طلبی، رقابت بی رحمانه برای کسب قدرت، میل بی پایان برای تحمیل اراده شخصی بر دیگران، ثروت اندوزی و استفاده از ثروت به عنوان ابزار استدام قدرت، استفاده از خشونت به منظور دست یافتن به قدرت، در تمام طول تاریخ بشریت، تا به امروز، ابزاری بوده اند که مردان برای جاودانه ساختن سلطه شان، بدون لحظه ای تردید، به خدمت گرفته اند. آیا هدف نهضت آزادی و برابری زنان، استفاده از همین ابزار در راستای دستیابی به آزادی و برابری ست؟ اگر چنین باشد، زنان ناخواسته در راهی گام بر می دارند که مقصدش جز دوام بخشیدن به سلطه مردان و ادامه پدرسالاری نخواهد بود.

گیرم که اصولا سلطه مردان بر منابع اقتصادی به زنان منتقل شود؛ گیرم که مادرسالاری ـ زن سالاری ـ جای نشین مردسالاری شود. اگر بنا باشد خشونت، سلطه جویی، قدرت طلبی، و رقابت بی رحمانه، همچنان ادامه یابد، باز هم تاریخ بشریت شاهد نسل کشی و جنگ های خانمانسوز و کوره های آدم سوزی و نژادپرستی کور خواهد بود. به زنان آمریکایی نگاه کنید: ذره ای از زن بودن در ایشان باقی نمانده است. روز به روز بیشتر به هیات و قواره مردانه در می آیند. برابری را در شبیه شدن به مردان جستجو می کنند.

متاسفانه از هم اکنون، از نحوه برخورد سناتور کلینتون در مصاحبه ها و مباحثه هایش، چنین بر می آید که وی روش مردانه را برای رسیدن به قدرت و در دست گرفتن عنان کشور انتخاب کرده است. هرچند که به لحاظ تاریخی شاید انتخاب کلینتون به مقام ریاست جمهوری گامی به پیش برای زنان آمریکا باشد، به هیچ عنوان نمی توان این پیروزی وی را شکستی برای پدرسالاری حیله گر بشمار آورد مگر اینکه کلینتون، بعد از انتخاب، در عمل ابزار پدرسالاری را رها سازد. تنها زمانی که همکاری و همفکری جانشین رقابت شده باشد، تنها وقتی که رحم و شفقت جای شقاوت و قساوت را گرفته باشد، فقط در دورانی که قناعت و تواضع جایگزین طمع و آزمندی شده باشد می توان ادعا کرد که انسان سالاری مبتنی بر آزادی و برابری تمام افراد بشر جایگزین استیلای یک قوم یا نژاد یا جنسیت بر دیگر اقوام، نژادها، و افراد شده است.

دوشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۶

دیکتاتوری علمی

در تعریف دموکراسی معمولا گفته می شود که نوعی از حکومت است که از مردم برخاسته و در خدمت مردم است. دموکراسی علی القاعده تبلور رای و خواسته اکثریت مردم است. حکومت های کمونیستی اغلب با استناد به اینکه منافع اکثریت مردم یعنی کارگران و کشاورزان را در برابر اقلیت کارفرمایان و صاحبان سرمایه تضمین می کنند، خود را دموکراتیک می دانند. به همین دلیل است که تقریبا تمام کشور های کمونیستی سابق، و معدود حکومت های کمونیستی ای که در برابر هجوم سرمایه داری جهانی دوام آورده اند، همچنان واژه دموکراتیک را در کنار نام خود یدک می کشند: جمهوری دموکراتیک خلق کره شمالی، جمهوری دموکراتیک چین، جمهوری دموکراتیک ویتنام...

بعد از انقلاب، تا مدتها، خمینی، برای توجیه وجاهت حکومت جمهوری اسلامی، به آراء مردم استناد می کرد. در اولین سخنرانی اش، در بهشت زهرا، خمینی اعلام کرد که با استناد به آراء اکثریت مردم که با تظاهرات چند میلیونی شان خواستار عزل شاه و نخست وزیر منصوب وی شده بودند"من دولت تعیین می کنم؛ من توی دهن این دولت می زنم." به رغم اینکه بعد ها خمینی دموکراسی و ملی گرایی را به عنوان شعارهای دشمنان اسلام و امت اسلامی معرفی کرد، در تمام مقاطع، حکومت جمهوری اسلامی تلاش کرده است با آوردن جمعیت های میلیونی به خیابان های شهر های بزرگ، به سیاست ها و خط مشی هایش جنبه مردمی ببخشد و آنها را ناشی از رای و خواست مردم جلوه دهد. پیش از انقلاب اسلامی، شاه هم سعی می کرد اراده حکومتش را ناشی از اراده اکثریت مردم قلمداد کند و چه بسا که در برخی از مقاطع فی الواقع سیاست های حکومت با خواست اکثریت مردم منطبق می شد.

به گواهی تاریخ، اغلب حکومت های کمونیستی ناشی از اراده توده های عظیم مردمی بوده اند که از ظلم و ستم اقلیت صاحبان سرمایه به ستوه آمده بودند. در اینکه اکثریت مردم روسیه علیه حکومت تزاری جابر به پا خواستند و نظام کمونیستی را جانشین آن کردند شکی وجود ندارد. توده های عظیم کشاورزان و کارگران چینی که اکثریت مردم چین را تشکیل می دادند، در مقابل حکومت دست نشانده خارجیان، که مدافع منافع اقلیت کوچکی از زمینداران و سرمایه داران،بود، قیام کردند و سرانجام ایشان را از خاک چین بیرون راندند. توده مردم ویتنام در برابر اشغال خارجی و نمایندگان دست نشانده خارجیان در مملکتشان به دفاعی جانانه دست زدند که در تاریخ کم نظیر است و نهایتا ایشان را به پایان دادن اشغال وادار ساختند. مردم کوبا با انقلابی که تبلور خواست اکثریت ایشان بود، از زمینداران بزرگی که توده های عظیم کشاورزان و کارگران کوبایی را در برابر دستمزد های ناچیز به کار طاقت فرسا در مزارع تنباکو و نیشکر واداشته بودند، خلع ید کردند و حکومتی را به منصه قدرت نشاندند که نماینده بیشترین تعداد جمعیت این کشور بود. در کشور خودمان، جمهوری اسلامی با رای اکثریت مردم به قدرت دست یافت و حتی دشمنان قسم خورده این حکومت هم نمی توانند انکار کنند که لااقل در بادی امر، جمهوری اسلامی منعکس کننده اراده اکثریت مردم ایران بوده است که ضمن مردود دانستن خودکامگی و فساد نظام شاهنشاهی، خواستار حکومتی بودند که مدافع منافع مادی و معنوی ایشان باشد.

لذا برعکس رژیم هایی که با یک کودتای نظامی به قدرت می رسند، تمامی حکومت هایی که از دل یک انقلاب مردمی زاده می شوند و یا با رای آزاد اکثریت مردم به منصه قدرت می رسند، خاستگاهی مردمی دارند، و اتلاق عنوان دموکراسی به ایشان از منطق به دور نیست. اشکال کار این است که بسیاری از این حکومت ها پس از به دست گرفتن اهرم های قدرت به یمن آراء اکثریت مردم، تمام هم و غم و امکانات مادی مملکت را به خدمت محکم کردن پایه های قدرتشان می گیرند و از هیچ تلاشی برای دائمی کردن سلطه شان فرو نمی گذارند. به ونزوئلا نگاه کنید: هوگو شاوز با رای اکثریت مردم به قدرت رسیده است. پیداست که به رغم تمام فشار ها و تبلیغات آمریکا، مردم ونزوئلا از سیاست های وی پشتیبانی می کنند. متاسفانه از قرائن پیداست که این دولت منتخب مردم، اخیرا به اقداماتی برای سرکوب مخالفانش دست یازیده است. تعطیل یکی از رادیو های مخالف که چندی پیش به دستور هوگو شاوز صورت گرفته است از نشانه های این سیاست تحکیم قدرت وسرکوب مخالفان است. حکومت های کمونیستی به استناد اینکه مدافع منافع اکثریت هستند، برای ممانعت از بازگشت صاحبان سرمایه و عوامل سرمایه داری، به دیکتاتوری متوسل می شوند و با استفاده از عنوان دهن پر کن "دیکتاتوری پرولتاریا" سعی می کنند به این خودکامگی مشروعیت بخشند. جمهوری اسلامی هم، که به وضوح با رای اکثریت قاطع مردم ایران به قدرت دست یافته بود، پس از مدتی، به بهانه تداوم بخشیدن به حکومت الهی و به انگیزه اجرای احکام خدا و قرآن، به سرکوب اقلیت ها پرداخت، و پایه های خودکامگی و استبدادش را تحکیم بخشید. اگر استدلال کمونیست ها برای برقراری دیکتاتوری بر جلوگیری از بازگشت سرمایه داران استوار است، منطق جمهوری اسلامی و سایر حکومت های مذهبی، بر اجرای احکام الهی تکیه می کند. و چه کسی ست که بتواند در برابر رای خدا و پیغمبر قد علم کند؟ بدینسان حکومت هایی که یک روزی منعکس کنند رای اکثریت مردم بوده اند و به راحتی می توانستند عنوان دموکراسی و مردم سالاری را یدک بکشند، به دلیل بی توجهی عامدانه به این حقیقت که رای مردم می تواند بعد از مدتی تغییر کند، پس از چندی به سیاه ترین انواع استبداد مبدل می شوند.

در آمریکا، سرمایه داری حاکم در کار بر قرار ساختن نوعی دیگر از دیکتاتوری است که علی الظاهر شباهتی به نمونه های سنتی حکومت های استبدادی ندارد. این نوع دیکتاتوری، با توسل به آخرین دستاورد های علوم جامعه شناسی و روان شناسی، تمام تلاشش را بر یک شکل و یکنواخت کردن خواسته های افراد اجتماع متمرکز می کند، به نحوی که هر خواسته و رفتار متفاوتی، به شکل ناهنجاری و رفتار غیر عادی و نا متعارف متظاهر می شود، و لذا قابل تنبیه و مجازات خواهد بود. این نوع دیکتاتوری که "آلدوس هاکسلی" به زیبایی آنرا در داستان "دنیای گستاخ نو" به ترسیم کشیده است، با استفاده از کلیه رسانه های ارتباط جمعی، به نوعی شستشوی مغزی افراد اجتماع دست می زند تا جایی که نهایتا کلیه اعضای اجتماع صاحب طرز فکر و برخوردی یکسان می شوند. در چنین شرایطی، هر صدای مخالفی به عنوان طرز فکر ضد اجتماعی با تایید اکثریت مردم مورد سرکوب قرار می گیرد. سرکوب مخالفان، در چنین "دنیای گستاخی" با توسل به شیوه های قرون وسطایی مورد استفاده در حکومت هایی مثل جمهوری اسلامی یا کره شمالی انجام نمی شود. در این نمونه دیکتاتوری، از آنجا که کلیه رسانه های گروهی در اختیار صاحبان سرمایه است، از انعکاس نقطه نظر های مخالف به نحوی نظاممند جلوگیری می شود.

یک نگاه اجمالی به امپراتوری خبری "روپرت مورداک" به وضوح استدلال فوق را روشن می سازد. این شخص که از دست راستی ترین سرمایه داران آمریکایی و طرفدار سفت و سخت "نو محافظه کاری" ست، صاحب بخش عظیمی از رسانه های گروهی آمریکا ست. بدیهی ست که تمام کسانی که در معرض خبرپراکنی امپراطوری خبری روپرت مورداک قرار دارند، به شکلی نظاممند تمایلات دست راستی پیدا می کنند. در آمریکا این افراد عموما از سیاست جنگ طلبانه دولت بوش طرفداری می کنند، از آمیختن مذهب و سیاست باکی ندارند، همجنس گرایی را ضدیت با دین و خدا بشمار می آورند، با آزادی اراده زنان برای سقط جنین مخالفت می کنند و آنرا مغایر با تعلیمات مسحیت می دانند، معمولا ذهنیتی ضد مهاجران و به شدت بیگانه گریز دارند، و بسیاری شان، در بخش انتهایی طیف راست، به وضوح دارای تمایلات نژاد پرستی هستند. بدیهی ست در نگاه این افراد، هرنوع طرفداری از مهاجران و همدردی کردن با ایشان یا قائل بودن به آزادی انتخاب برای زنان و طرفداری از حقوق همجنس گرایان، مغایر هنجار هایی ست که تلقیحات امپراطوری خبری روپرت مورداک به ایشان حقنه کرده است، و لذا، از منظرایشان، رفتار های ضد اجتماعی به شمار می آید و در حالت های افراطی قابل مجازات محسوب می شود.

برای اینکه وسعت و شعاع نفوذ امپراطوری خبری روپرت مورداک روشن شود، ذیلا فهرستی از شرکت هایی که در حوزه این امپراطوری قرار دارند، و در آن میان بنگاه خبرپراکنی فاکس، تنظیم کرده ام. اخیرا مورداک پیشنهادی نیز برای خرید شرکت "دا جونز" ارائه داده است که اگر با موافقت صاحبان فعلی این شرکت روبرو شود، بورس سهام نیویورک و روزنامه اقتصادی "فایننشل تایمز" را نیز به بنگاه های خبرپراکنی و تبلیغاتی این شخص اضافه خواهد کرد.

اشتباه نشود؛ سایر بنگاه های خبری و رسانه های گروهی آمریکایی که به روپرت مورداک تعلق ندارند، منعکس کننده اخبار و افکار مخالفان نیستند. آنها هم کم و بیش همان طرز فکر ها را اشاعه می دهند، و تنها تفاوتشان در این است که به راست میانه تمایل بیشتری دارند تا به طیف افراطی راست. به این ترتیب نویسندگان، متفکران، گویندگان، و اندیشمندانی که من باب مثال دارای تمایلات سوسیالیستی باشند، به شکلی قانونمند، متدرجا از کلیه برنامه های رسانه های گروهی اصلی آمریکایی کنار گذاشته می شوند، به حاشیه رانده می شوند، و روزبروز دسترسی به افکار و نقطه نظر های ایشان برای آدم های معمولی دشوار تر می شود. با نظرات آدم هایی مثل "نوآم چامسکی" یا "وارد چرچیل" هرگز نمی توان در رسانه های اصلی آمریکایی آشنا شد. این رسانه ها "جین فوندا" را به عنوان خائن به ملت آمریکا معرفی می کنند. "مایکل مور" در اروپا و حتی شاید در ایران بیشتر به عنوان یک کارگردان سینمای مستند شهرت دارد تا در میان آمریکائیان. مخالف این آدم ها با جنگ طلبی نومحافظه کاران به عنوان خیانت پیشگی و ضدیت با آمریکا معرفی شده است. در غیاب صدا های مخالف، قاطبه مردم آمریکا که بیست و چهار ساعت، به نحوی از انحاء، در معرض تبلیغات رسانه های گروهی قرار دارند صاحب طرز فکری یکسان و همگون می شوند و به شکلی ناخودآگاه با سایر ذهنیت ها و جهان بینی ها به مخالفت و عناد می پردازند. این نوع "دیکتاتوری علمی" شاید بدترین نوع استبداد باشد که متاسفانه در ظاهر امر به شکل دموکراسی جلوه گر می شود.

مخالفت با نوع آمریکایی دموکراسی که من آنرا "دیکتاتوری علمی" نامیده ام ـ شما اسمش را بگذارید "دیکتاتوری سرمایه داری" ـ به معنی موافقت با استبداد های مذهبی قرون وسطایی نیست. هرنوع استبدادی نطفه زوالی محتوم را در دل می پروراند و دیر یا زود روی به اضمحلال خواهد نهاد. دموکراسی و مردم سالاری نیز در بطن خویش صاحب تضاد هایی ست که آنرا در مصاف با مخالفانش آسیب پذیر می سازد. صرف تحویل دادن قدرت مردمی، متعاقب یک رفراندم آزاد، به یک دولت منتخب، آن دولت را، هرچند به مدتی کوتاه، در مقام حضانت مردم قرار می دهد. در چنین شرایطی، قانون اساسی، به عنوان تنها معیار خدمت صادقانه ماموران منتخب مردم، از نقشی حیاتی در تبیین رابطه مردم و دولتمردان برخوردار می شود.

Filmed Entertainment - News Corporation
20th Century Fox;
20th Century Fox Espanol;
20th Century Fox Home Entertainment;
20th Century Fox International;
20th Century Fox Television;
Blue Sky Studios;
Fox Searchlight Pictures;
Fox Studios Australia;
Fox Studios LA;
Fox Studios Baja;
Fox Television Studios;

Television - News Corporation
Fox Broadcasting Company;
Fox Sports Australia;
Fox Television Stations;
FOXTEL;
STAR;

Cable Television owned by News Corporation
Fox Movie Channel;
Fox News Channel;
Fox Sports Digital;
Fox Sports Enterprises;
Fox Sports Espanol;
Fox Sports Net;
Fox Sports World;
FUEL;
FX;
National Geographic Channel;
SPEED Channel;
Stats, Inc;

Direct Broadcast & Satellite Television - News Corporation
BskyB;
DIRECTV;
FOXTEL;
Sky Italia;

Magazines - News Corporation
Inside Out;
Donna Hay;
News America Marketing;
Smart Source;
The Weekly Standard;
Gemstar;

Newspapers - News Corporation
Australasian region Newspapers:
Daily Telegraph;
Fiji Times;
Gold Coast Bulletin;
Herald Sun;
Newsphotos;
Newspix;
Newstext;
NT News;
Post Courier;
Sunday Herald Sun;
Sunday Mail;
Sunday Tasmanian;
Sunday Territorian;
Sunday Times;
The Advertiser;
The Australian;
The Courier Mail;
The Mercury;
The Sunday Mail;
The Sunday Telegraph;
Weekly Times;
United Kingdom region Newspapers:
News International;
News of the World;
The Sun;
The Sunday Times;
The Times;
Times Education Supplement;
Times Higher Education Supplement;
Times Literary Supplement;
TSL Education;
United States region Newspapers:
New York Post;

Books - News Corporation
Harper Collins Publishers;
- Australia;
- Canada;
- Childrens Books;
- United States;
- United Kingdom;
Regan Books;
Zondervan;

Other Investments - News Corporation
MySpace.com Profile
Festival Records;
Mushroom Records;
National Rugby League - Australia;
News Interactive;
News Outdoor;
Nursery World;

سر آدم سوت می کشد. ملاحظه می کنید که بخش عظیمی از رسانه های گروهی و مشتقات آنها به امپراتوری روپرت مورداک تعلق دارد. حتی اگر فرض را بر این بگذارید که این آدم دارای طرز فکری انساندوستانه و عاری از حرص و آز و پول پرستی ست ـ که متاسفانه اینطور نیست ـ براحتی متوجه می شوید که چگونه مردم آمریکا در تمام مدت شبانه روز فقط با یک نقطه نظر و یک بینش و طرز فکر بمباران می شوند و از سایر شیوه های فکری و نقطه نظر ها غافل می مانند. بدینسان پس از مدتی، سایر نقطه نظر ها در نگاه مردم آمریکا نه تنها نادرست بلکه ناهنجار و غیر عادی بنظر می آیند. و البته از قدیم الایام، رفتار ها و اندیشه های نا متعارف و نامعمول، به انحاء مختلف، توسط جوامع بشری مورد سرکوب و اقع شده است. نمونه هایی مثل محاکمه گالیله که نقطه نظری متفاوت با بینش عمومی را تبلیغ می کرد، در تاریخ بشری نادر نیست. هرچند که امروز به این نمونه ها به عنوان لکه های ننگی بر تاریخ انسان نگاه می کنیم، اما متاسفانه نگاه به گذشته همیشه از اشتباه عاری است و هرگز باعث نخواهد شد که چنین خطا هایی در برخورد های آینده تکرار نشوند.

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

مژده، مژده

استعداد عوامل جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات آن در این است که تمام عقده ها و سرخوردگی های خودشان را به مخالفانشان منعکس می کنند. در فارسی من ـ که گویا با فارسی نویسندگان امروزی خیلی فرق دارد چون من هنوز از "بحث" با واژه "گفتمان" سخن نمی گویم و "هویت" هنوز برای من به "کیستی" تبدیل نشده است ـ به این می گویند "قیاس به نفس" یعنی آنچه را که در ذات خود انسان است به دیگران نسبت بدهیم. حدود یک سال پیش، در آن زمان که هرکسی می توانست مستقیما در مورد مطالب وبلاگم اظهار نظر کند و هنوز از واسطه بررسی اولیه نظر ها و بعد انعکاس آن در وبلاگم استفاده نمی کردم، برای مدتی بخش نظرخواهی وبلاگم تبدیل شده بود به بابی برای تبلیغ سایت های اینترنتی مستحجن. با چند نفر از دوستان صحبت کردم و ضمنا با گردانندگان "بلاگ اسپات" تماس گرفتم. معلوم شد که این کار از حربه های عوامل جمهوری اسلامی است. توصیه کردند که نظر های مراجعه کنندگان وبلاگم را بعد از بررسی منعکس کنم. هرچند که مطالب من خوانندگان زیادی ندارد و بیشتر برای خودم می نویسم، با وصف این و به رغم میل باطنی ام مجبور شدم جلوی ابراز نظر مستقیم و بدون بررسی را بگیرم.

امروز عزیزی از ایران تلفن کرد که هرچه تلاش می کند وارد وبلاگ من شود، سایت دیگری باز می شود که با اخلاق نیک و عرف "اسلامی" بسیار مغایرت دارد، از آن سایت ها که جمهوری اسلامی بطور معمول پشت فیلتر قرار می دهد. برایم خیلی جالب بود. اولش فکر کردم شاید ایراد از این طرف آب باشد و ویروسی یا مرضی "بلاگ اسپات" را بیمار کرده و موجب شده باشد که آدرس اینترنتی من به "چاه خلا" وصل شده باشد. از طریق چند کامپوتر دیگر، در کتابخانه و دانشگاه، به وبلاگم متصل شدم. متوجه هیچ ایرادی نشدم. آیا ممکن است که این هم حیله جدیدی از جمهوری اسلامی باشد برای ممانعت از انکاس نظر های مخالفانش در ایران؟ هنوز پاسخی نیافته ام. اما اگر چنین باشد، به دوستانی که در ایران طالب دسترسی به سایت های پورنوگرافی و مستحجن هستند و نمی توانند از فیلتر جمهوری اسلامی عبور کنند، مژده می دهم که با مراجعه به نشانی اینترنتی من، می توانند منظورشان را عملی کنند.

اگر فرض فوق صحیح باشد، میزان بی اطمینانی و تزلزل جمهوری اسلامی به حدی نزول کرده است، که حتی نوشته های آدمی مثل من حقیر کمتر از قطمیر را نیز که شاید روزی، حد اکثر، بیست سی تا خواننده داشته باشد، به عنوان تهدیدی برای موجودیتش تلقی می کند و سعی دارد از انتشار آن جلوگیری کند.

جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶

غم این خفته چند

این روز ها چقدر با نیما حال کرده ام. شما هم لذت ببرید

می تراود مهتاب

می درخشد شب تاب

نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.

نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او

آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،

در جگر اما خاری

از ره این سفرم می شکند.

نازک آرای تن ساقه گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می شکند.

دست ها می سایم

تا دری بگشایم

به عبث می پایم

که به در کس آید،

در و دیوار به هم ریخته شان

بر سرم می شکند.

مانده پای آبله از راه دراز

بر در دهکده مردی تنها،

کوله بارش بر دوش

دست او بر در می گوید باخود

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

سخن بگو

گیرم ندانی که چه می گویم

وقتی می گویم

که چنان از بلندای خودخواهی

به دریای تواضع آور عشق

سقوط کرده ام

که مستی هیچ باده ای

را نمی توانی مقایسه کنی

با کیف فروتنی عاشقانه ی من.

من که خدای را بنده نبوده ام

چندان غریق قلزم خونین عشقم

که تنها مگر

تو ذورقی بسازی

از استواری مهر،

و به ساحل استجابت بیاوری

مرا که همچنان

منگ سقوط در دریای عشقم.

در این زمانه ای که

زبان سرخ

سر سبز را

بی هیچ تردیدی

می دهد بر باد،

تنها وجود تو

تجسم اطمینان است؛

باش تا به خویشتم

ایمان بیاورم.

تنها کلام تو

نوید بخش شادمانی ست؛

سخن بگو، نازنین

تا از خویشتن بیخودم کنی!

سخن بگو، نازنین.

سه‌شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۶

آقای گل آرا حمزه

دوست محترمی به نام آقای گل آرا حمزه که نوشته چند روز پیش مرا تحت عنوان پیروزی موهوم پرستی خوانده بود، در یادداشتی که برایم در بخش نظر ها گذاشته بود، مرا متهم به "کم فهمی" و "درک قاصر" کرده بود بدون اینکه دلیلی یا استدلالی در رد نقطه نظر هایم ارائه دهد. وقتی گله کردم که شاید فهم من کم باشد ولی لااقل انتظار دارم که با دلیل برایم بنویسند که کجا را خطا رفته ام، یادداشت دیگری برایم گذاشتند که بزودی پاسخم را با دلایل دندانشکن و قانع کننده خواهند نوشت و مرا به مبارزه طلبیدند که اگر جرات و شجاعتش را داشته باشم، مطلب ایشان را در وبلاگم جای خواهم داد. مطلب بسیار مطولی ست ولی هرچه کردم، نفهمیدم که کجایش پاسخ نوشته من بوده است. به نوشته های ساده گرایانه بسیجی ها شباهت دارد که نقطه نظر هاشان را آخوند های بی سواد محله شان به شان حقنه می کنند. جریان "مار و مار" است. ولی چون گفته بودند که جرات انعکاس آنرا ندارم، برای اینکه بدانند چقدر به آزادی کلام و عقیده احترام می گذارم، به نوشته ایشان پیوند داده ام. خودتان ـ اگر حوصله اش را دارید ـ بخوانید و قضاوت کنید.

دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۶

خاطره

روزی که به تو عاشق شدم

از آسمان شکوفه می بارید،

ابر ها کلمه عشق را

بدست نسیم

بر پهنه آسمان

هیجی می کردند،

و دشت گستره ای بود سبز

ـ به اندازه آزادی ـ

که هر لحظه وسیع تر می شد؛

شبها

در چشمان باز تو

خیره می شدم

تا سرانجام

پیروزی خواب را

می پذیرفتند،

و هر بامداد،

در چهره ات نگاه می کردم

تا چشمانت را بگشایی

و کلمه اطمینان بخش "دوستت دارم"

مثل جویباری از شهد و عسل

بر لب هایت جاری شود؛

روز های کار و کلنجار

با آدم هایی که

خلط دهانشان را

بی مهابای آداب معاشرت

در جوی کنار خیابان تف می کردند

و ورود ممنوع برایشان

به اندازه حجاب زنان

اهمیت نداشت،

به امید بازگشت

به کاشانه ای که از وجود تو گرم بود،

بی شکایتی طی می شد؛

و نان و پنیر و سبزی

با نوشابه تلخی

که "روبن" برایمان می آورد

چقدر مزه می داد!

حالا اینجا

در این غربت آباد غریب آزار

خاطره تو حتی

در دوردست های زمان

مثل ابر های خاکستری آبستن اشک،

محو و بی شکل است؛

و آسمان

حتی در روز های آفتابی نیز

نطفه گریه ای بی پایان را

در رحم می پروراند؛

دشت سر سبز

اینک گستره ای خشک است

که هیچ بارانی

زایش و رویش را

بدان باز نخواهد گرداند.

یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۶

Pew Research Center

نتیجه تحقیقی را که اخیرا مرکز تحقیقاتی "پیو" در مورد مسلمانان آمریکایی منتشر کرده است، در اینجا ببینید. تحقیق بسیار جامع و ظاهرا بی طرفی ست، هرچند که برخی از یافته های آن به دست راستی های آمریکایی اجازه داده است اعمال تبعیض علیه مسلمانان را توجیه کنند.

چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۶

پیروزی موهوم پرستی

در اینکه احمدی نژاد و امثال احمدی نژاد از خر هم کمتر می فهمند شک نکنید. هر آدمی که ادعا کند که از جانب خدا و پیغمبر به مقام اداره مملکتی دست یافته است، بلانسبت خر، از خر هم کم عقل تر است، اگر غیر از این باشد، تنها یک دلیل دیگر می ماند و آن اینکه این چنین آدم هایی با زرنگی و رندی فراوان، برای اینکه بر یک مشت از خودشان ابله تر حکومت کنند، داعیه نمایندگی خدا و پیغمبر را علم کرده اند تا بدینوسیله برای اعمال و اقوالشان توجیهی داشته باشند. هرچه می خواهید گلوتان را پاره کنید که این اعمال و این حرف ها با منطق و استدلال سازگاری ندارد. در جواب خواهید شنید که خواست خدا و دین از منطقی برخوردار است که از درک قاصر افراد بشر خارج است. و البته تا ابله در جهان است، مفلس در امان است.

منظور من، اما، این نیست. یا از سر خریت، یا از زرنگی و مردم فریبی، احمدی نژاد، با استدلالی که برای ابله های دوربرش قابل درک و منطقی ست، بحثی را در باره اسرائیل و جایگاه سیاسی ملت یهود مطرح کرده است که در رسانه های عمومی غرب عکس العمللی بسیار شدید برانگیخته است. از آنجا که برخورد احمدی نژاد با مسئله فلسطین ساده اندیشانه است و ابعاد گوناگون این معضل را نادیده می گیرد، ساده لوحان و ابلهان خرمسلمانی که دور وی جمع شده اند، براحتی آنرا درک می کنند و تصور می کنند که این استدلال صحیح است. در یک جمله مخلص کلام احمدی نژاد این است که گیریم در اروپا ملت یهود مورد ستم فراوان قرار گرفته و در زمان جنگ جهانی دوم به دست آلمان نازی به وحشیانه ترین وجهی هدف کشتار و نسل کشی واقع شده است، چرا تاوان جنایت اروپائی ها را ملت فلسطین باید بپردازد؟ احمدی نژاد می گوید که اروپائیان باید به جبران جنایاتی که علیه قوم یهود مرتکب شده اند، در همان اروپا سرزمینی را به ایشان اختصاص بدهند نه اینکه با اشغال خانه و کاشانه دیگران، به بهای بی خانمانی ملت فلسطین، به آوارگی قوم یهود پایان بخشند.

بدون در نظر گرفتن سوابق تاریخی قوم یهود، بدون توجه به این حقیقت که نخستین یهودیانی که به سرزمین فلسطین بازگشتند، در واقع با تطمیع برخی شیوخ عرب ثروتمند و ابتیاع اراضی ایشان جای پای خویش را در این سرزمین بازکردند، بدون در نظر گرفتن این حقیقت که آوارگان فلسطینی بیش از آنکه به وسیله یهودیان بی خانمان شده باشند، قربانی بی لیاقتی و خیانت رهبران خود فروخته عرب بوده اند، و بدون بذل توجه به واقعیت امروزین حضور قدرتمند اسرائیل در میان سرزمین های عربی، استدلال امثال احمدی نژاد تنها موجب طولانی شدن معمای روابط اعراب و اسرائیل و استمرار بی خانمانی و دربدری قوم فلسطین خواهد شد.

اما منظور من این هم نیست. چند سال پیش، دیک آرمی، رهبر اکثریت جمهوری خواه مجلس نمایندگان آمریکا در آن زمان، در یک برنامه تلویزیونی، که به طور زنده در سراسر آمریکا پخش می شد، اعلام کرد که مشکل فلسطین یک مشکل عربی ست و به اسرائیل ربطی ندارد. وی صراحتا گفت که راه حل مسئله فلسطین خروج ساکنان فلسطینی نوار غزه و ساحل غربی رود اردن از این مناطق و اسکان ایشان در سرزمین های عربی ست تا اسرائیلی ها بتوانند براحتی در این اراضی متوطن شوند. پیشنهاد دیک آرمی به همان اندازه متضمن از میان برداشتن ملت فلسطین است که راه حل پیشنهادی احمدی نژاد خواهان از بین رفتن یهودیان در منطقه خاورمیانه است. در این میان چیزی که مهم است این است که چطور است که رسانه های غربی راه حل ابلهانه احمدی نژاد را با چنین پوشش وسیعی در بوق و کرنا می کنند ولی از کنار گفته های احمقانه دیک آرمی، که متاسفانه منعکس کننده طرز فکر بسیاری از آمریکائیان ساده اندیش و خرمذهبی ست، به سادگی می گذرند؟ دقیقا این دم خروس رنگارنگ است که موجب می شود مسلمانان سراسر جهان و بیش از همه ملت فلسطین اعمال آمریکائی ها را با بدبینی و بی اعتمادی دنبال کنند و در عوض آدم احمقی مثل احمدی نژاد را یار و همراه خویش بدانند.

امروز اگر به صراحت از سیاست خارجی آمریکا انتقاد کنید، و علی الخصوص اگر علنا بگویید که یکی از دلایل حمله های انتحاری یازدهم سپتامبر سیاست خارجی ناعادلانه آمریکا در خاور میانه و در میان ملت های مسلمان بوده است، با اتهام خیانت و با عکس العمل های انتقامجویانه آمریکائیان مواجه خواهید شد. توطئه سرنگونی دولت مردمی مصدق توسط سی.آی.ا. دسیسه آمریکائیان در شیلی، سیاست ناهمگون و نابرابر آمریکائیان در قبال اسرائیل و فلسطینیان، پشتیبانی بی قید و شرط دولت های آمریکایی از تمامی دیکتاتور های قرن بیستم، هیچکدام در اذهان آمریکائیان به عنوان سیاست های خارجی نادرست آمریکا تداعی نمی شوند. بسیاری از آمریکایی ها ضمن اذعان به نادرستی این سیاست ها، اقدام های تروریستی را به این سیاست ها مربوط نمی دانند و آنها را در فضایی مستقل از سیاست خارجی دولت ها شان به عنوان اقداماتی ناشی از دیوانگی مورد بررسی قرار می دهند. بدیهی ست تا زمانی که مبارزه با تروریسم مستقل از زمینه هایی که موجب رشد و بالیدن آن می شود ادامه پیدا کند، هرگونه پیشرفتی در این راستا دور از انتظار خواهد بود. مبارزه واقعی با تروریسم تنها با شناخت زمینه ها و ریشه های آن ممکن است. در غیر این صورت، غربیان و بویژه آمریکائیان ناگزیر خواهند بود دیوار های اطرافشان را روز بروز بلند تر و استوار تر سازند و خویشتن را از بقیه دنیا بیشتر و بیشتر دور سازند تا مبادا مورد حمله محتوم تروریست ها واقع شوند. متاسفانه از هم اکنون نشانه های دیوار های بلند در سیاست های داخلی و خارجی کشور های غربی و آمریکا به وضوح مشهود است. موضع گیری این کشور ها در برابر مهاجران، پیروزی دست راستی های افراطی در این کشور ها، قدرت یافتن گروه های نژادپرست و آمدن مجدد این ها به پیش زمینه مسائل جاری در قالب گروه های ضد مهاجرین، همه و همه حاکی از بلند تر شدن دیوار ها و تاریک تر شدن چراغ های رابطه است.

با وجود آدم هایی مثل احمدی نژاد و دیک آرمی و گروه های افراطی خرمسلمانی مثل حزب الله و حماس و گروه های مسیحی بنیادگرا در آمریکا، خدا عاقبت ما را بخیر کند! سال ها مبارزه خرد با خرافه پرستی و ارتجاع گویا در این دهه ی آغازین قرن بیست و یکم که می باید شاهد عظیم ترین پیروزی های عقل بر خرافات و جدایی کامل دین و سیاست باشد، با هزیمت منطق و درست اندیشی به صحنه ترکتازی های موهوم پرستی تبدیل شده است. خدا عاقبت ما را بخیر کند!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۶

نفت و گاز در افغانستان

در دورانی که افغانستان در اشغال شوروی بود، بررسی هایی که توسط روس ها در شمال این کشور انجام شد حاکی از آن بود که ذخایر گاز طبیعی افغانستان از پنج تریلیون فوت مکعب بالغ می شود. ذخایر گاز طبیعی ایران که پس از شوروی، دومین کشور تولید کننده گاز طبیعی جهان است، نهصد و هفتاد تریلیون فوت مکعب تخمین زده شده است. هرچند که در دهه هفتاد در شرق افغانستان حفاری هایی به منظور دستیابی به نفت خام صورت گرفت اما میزان احتمالی ذخایر نفت خام افغانستان مشخص نیست. صرفنظر از ذخایر نفت و گاز طبیعی افغانستان، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و با توجه به وجود جمهوری اسلامی در ایران، افغانستان همواره به عنوان بهترین مسیر خط لوله ای که بتواند نفت حوزه دریای خزر را به آب های آزاد منتقل سازد در مرکز توجه کشور های صنعتی و شرکت های فراملیتی نفت قرار داشته است.

بعد از رویداد های یازدهم سپتامبر دوهزار و یک، حمله آمریکا به افغانستان به انگیزه از میان برداشتن عاملان این اقدام تروریستی در انظار جهانی کاملا موجه به نظر می رسید. و پس از اشغال این کشور توسط نیرو های به اصطلاح ائتلاف، کمتر کسی وجاهت این اقدام را مورد شک و پرسش قرار داده است.

متاسفانه به محض اینکه چند واقعیت و رویداد به نحوی غیر ممکن ناگهان در کنار یکدیگر قرار می گیرند و همزمان می شوند، آدمی در انگیزه هایی که باعث قرابت و همزمانی این رویداد ها و واقعیات شده است تردید می کند.

وقتی پدر حمید کرزای، رئیس جمهور فعلی افغانستان، به دست عوامل طالبان به قتل رسید، وی به رغم توصیه های دولت پاکستان و مقامات اتحاد شمالی که با طالبان در جنگ و ستیز بودند، گروهی از پشتون ها را به گرد خویش جمع کرد، جسد پدر را به قندهار برد، و در مراسمی که به قولی طالبان جرات دخالت در آن را نکردند،وی را به خاک سپرد. این اقدام کرزای که گویا کمر به انتقام خون پدر بسته بود، وی را در راس مخالفان طالبان در میان قبایل پشتون جای داد. درست است که در میان مخالفان طالبان در خارج از افغانستان، کرزای از مقبولیت و وجاهت بیشتری برخوردار بود، اما آیا انتخاب کرزای برای احراز رهبری در افغانستان صرفا به سوابق مخالفت او با طالبان مربوط می شد؟ آیا رابطه کاری کرزای با شرکت نفتی یونیکال به عنوان مشاور این شرکت در مسائل آسیای میانه فقط یک حسن تصادف بوده است؟

در چهارم دسامبر هزا ر و نهصد ونود و هفت، نمایندگان طالبان از مقر شرکت نفتی یونوکال در ایالت تکزاس دیدار کردند. در هنگام این دیدار، جورج بوش رئیس جمهور فعلی آمریکا، حکمران ایالت تکزاس بود. نمایندگان طالبان با مقامات آمریکایی ملاقات کردند و به نظر می آید که به شرط به رسمیت شناختن حکومت طالبان از جانب ایالات متحده، با یک قرارداد دو میلیارد دولاری برای احداث خط لوله نفت در خاک افغانستان موافقت کردند. وقتی تلاش کمپانی یونوکال برای برقراری ارتباط با طالبان را در کنار مسئولیت کارزای به عنوان مشاور این شرکت در امور نفتی آسیای میانه قرار می دهید، آیا باز هم انتخاب کرزای به عنوان رئیس جمهور افغانستان یک تقارن اتفاقی به نظر می رسد؟

طرح حمله آمریکا به افغانستان و اشغال این کشور پس از آن در دستور کار قرار گرفت که دولت فعلی آمریکا از دست یافتن به توافق با طالبان مایوس شده بود. وقایع سپتامبر دوهزار و یک بهانه این حمله را در اختیار حکومت آمریکا قرار داد. طرح حمله به برج های تجارت جهانی نیویورک بطور منطقی می تواند توطئه اسامه بن لادن و سازمان القاعده برای ممانعت ازبرقراری مناسبات سیاسی و اقتصادی میان آمریکا و طالبان افغانستان بوده باشد، هرچند که هم اکنون بر اساس آمار منتشر شده بوسیله برخی سازمان های آمارگیری آمریکایی، اکثر مردم آمریکا معتقدند که واقعه سپتامبر دو هزار و یک بوسیله سی. آی. ا. طراحی و اجرا شده است.

http://www.eia.doe.gov/emeu/cabs/afghan.html

http://www.newhumanist.com/oil.html

http://www.cooperativeresearch.org/context.jsp?item=a120497texasvisit&scale=0#a120497texasvisit

http://www.loosechange911.com/