این مطلب را به یاد پدرم در اینجا می نویسم، پدرم که امروز صبح بر اثر سکته قلبی دار فانی را ترک گفت و مرا تنها گذاشت. این وبلاگ را خیلی دوست داشت. خیلی به مطالبی که در اینجا می نوشت افتخار می کرد. فکر کردم شاید لازم باشد که کسانی که گاه و بی گاه به او سر می زدند بدانند که او دیگر در میان ما نیست. بزرگترین آرزویش این بود که داستانش ـ یاد ساق پیچوک ـ اجازه چاپ بگیرد. لعنت بر این اداره ارشاد اسلامی که باعث شد این آرزو را به گور ببرد. لعنت بر جمهوری اسلای که باعث شد آن سرزمینی را که همواره گرامی اش می داشت ترک کند. یادش زنده باد! رعنا
۲ نظر:
اصلا شوخی خوبی نبود!!!!!!
ز.
اصلا شوخی خوبی نبود!!!!!!
ز.
ارسال یک نظر