جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵

اعدام صدام حسین


امروز صدام حسین به جرم جنایاتی که علیه مردم عراق مرتکب شده بود به دار آوخته شد. ماموریت جورج بوش با این اعدام به انتها رسید. به نظر راقم این سطور هرچند که اطرا فیان جورج بوش از جمله دیک چینی و اعوان و انصارش برای کسب منافع مادی حاصل از فروش نفت عراق و به دست آوردن قرار داد های پر منفعت بازسازی عراق، با توسل به اطلاعات نادرست و وارونه جلوه دادن واقعیات، رئیس جمهور ساده لوح آمریکا را به حمله به عراق تشویق کردند، شاید بزرگ ترین دلیل این اقدام برای شخص رئیس جمهور یک انتقامجویی خصوصی بوده است که امروز ـ بیست و نهم دسامبر سال 2006 ـ تتها دو روز قبل از آغاز سال نوی مسیحی و چند ساعتی پیش از شروع مراسم عید قربان، به منصه عمل پیوست، و بدینسان ماموریتی که آقای بوش سه سال پیش آنرا در عرشه ناو هواپیما بر ابرهام لینکلن پایان یافته اعلام کرده بود، سرانجام امروز کامل شد و جورج بوش سر بریده صدام حسین را به عنوان هدیه سال نو تقدیم پدرش کرد و به قولش برای گرفتن انتقام پدر جامه عمل پوشاند. خیلی ها یادشان رفته است که یک زمانی صدام حسین کمر به قتل جورج بوش پدر بسته و از قرار معلوم حتی به یک توطئه ناموفق ترور وی نیز دست زده بود.

تاریخ گواهی خواهد داد که رئیس جمهوری فعلی ـ جورج بوش ـ بی سواد ترین و کم عقل ترین رئیس جمهور آمریکا بوده است. باز هم تاریخ گواهی خواهد داد که معاون رئیس جمهور فعلی یعنی دیک چینی قدرتمند ترین و پر نفوذ ترین معاون رئیس جمهور آمریکا بوده است. در هیچ دورانی رئیس جمهور این چنین دست نشانده اطرافیان باتجربه و پر قدرتش نبوده است. آنچه که باید به خاطر داشت این است که بزرگترین دلمشغولی بوش در تمام مدت ریاست جمهوری اش گرفتن انتقام پدر بوده است. از مردم عراق و حتی مردم آمریکا که بگذریم، همه به نیاتشان دست پیدا کرده اند: دیک چینی و دار و دسته اش میلیارد ها دلار در این میان به جیب زندند؛ احمد چلبی و بقیه دزد ها و کلاهبردار های سابق عراق آزادانه در عراق برای خودشان حکومت می کنند؛ دشمن قسم خورده جمهوری اسلامی به دار آویخته شد؛ تروریست ها که قبلا به خون صدام حسین تشنه بودند، حالا در کشور عراق به قدرتمند ترین پایگاه خود دست یافته اند؛ و جورج بوش از کسی که یک زمانی می خواست پدرش را به قتل برساند انتقام گرفته است؛ کرد ها و شیعه ها به خودمختاری و قدرتی که همیشه خواهانش بودند دست یافته اند؛ یکی از بزرگ ترین دشمنان اسرائیل در منطقه از میان برداشته شده است. در این میان بازنده اصلی مردم بیچاره عراق و بعد از آنها مردم آمریکا هستند که هم خرج تمام این پیروزی ها را متحمل می شوند و هم بهای انسانی آنرا می پردازند.



اما برای ما ایرانی ها، شاید بزرگترین سود حاصل از اعدام صدام حسین یادآوری کوچکی باشد به خامنه ای ها و احمدی نژاد ها که عاقبت آنها هم می تواند چوبه دار و جوخه اعدام باشد. به تان قول می دهم که شبی چند کابوس حمله آمریکا و آویزان شدن از چوبه دار خواب رهبر فرزانه را که دستش به خون هزاران جوان و پیر ایران آلوده است آشفته خواهد کرد!

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

تحریم اقتصادی

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! تحریم اقتصادی از حمله نظامی خیلی بهتر است. درست است که بار نتایج منفی این مرحله اول تحریم اقتصادی را مردم بیچاره ایران بر دوش خواهند کشید، ولی باز جای شکرش باقی ست که مجبور نخواهند بود مثل خلق بی نوای عراق هدف عملیات نظامی آمریکا واقع شوند. برعکس تصور عمومی، نظر من این است که این تحریم محدود اقتصادی در حقیقت انعکاس شکست دیپلوماسی جنگ طلب آمریکا و پیروزی سیاست های جامعه بین الملل بوده است. درست است که لجبازی های ابلهانه امثال احمدی نژاد ممکن است در مرحله بعدی باز هم ایران را به آماج موشک ها و بمب های آمریکا و اسرائیل مبدل کند، اما به هر حال از این ستون به آن ستون فرج است. یکی نیست به این ابله بگوید که حالا فرض کنیم هرچه حضرتعالی راجع به کشتار یهودی ها و دسیسه های صهیونیست ها می گویید درست باشد، واقعیت فعلی جهان این است که اکنون اسرائیل در این منطقه از جهان وجودی قاطع و تعیین کننده دارد. طرح نابودی اسرائیل برای تهییج افکار یک مشت بسیجی و سپاهی بی شعور شاید موثر باشد، اما کسی که خود را رئیس جمهور یک مملکت می داند و ادعای سیاست پیشگی و مدیریت دارد، خیلی باید خر باشد که این حرف ها را در محافل بین المللی مطرح کند.

حق مسلم ایران ـ و نه جمهوری اسلامی ـ است که بتوانند به انرژی هسته ای برای تولید نیروی برق دست پیدا کند. متاسفانه سیاست های ستیز جویانه جمهوری اسلامی این حق مسلم مردم ایران را به مخاطره انداخته است. بر اساس برخی تحقیق ها، ذخیره های نفت و گاز ایران حداکثر پانزده سال دیگر بیشتر دوام نخواهد داشت. مردم ایران باید بتوانند به جانشینی مطمئن برای تولید انرژی دست بیابند. معهذا جمهوری اسلامی با سیاست های نا بخردانه اش، این حق مردم را نیز همچون سایر حقوق پایمال شده شان، نادیده خواهد گرفت.

آنچه که نیرو های مخالف جمهوری اسلامی از هم اکنون باید به روشنی بدانند این است که در آینده ای که سرانجام خواهد آمد، جمهوری اسلامی مضمحل خواهد شد، و مخالفان امروز سرانجام وارث خرابه ای خواهند شد که آبادانی آن بدون درآمد حاصل از فروش نفت میسر نخواهد بود. راضی و خوشحال نگاه داشتن مردم در شرایط اقتصادی نا مناسب امری نا ممکن است. دقیقا به همین دلیل است که حکومت هایی که با داعیه مردم سالاری قدرت را به دست می گیرند، در مقابل نارضایتی مردم از شرایط اقتصادی، به شیوه های استبدادی متوسل می شوند.

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵

چیزی نمانده

در حوالی زمستان

در حاشیه برف و بوران

در یک صبحدم سرد تهران

زاده شدم.

پدرم

مثل کویر گرم بود.

مادرم

مثل گل شمعدانی

با همه چیز می ساخت.

و من،

در میانه شن و شمعدانی،

در میان برادر هایم

که گل های خار دار خانه مان بودند،

روزی یک میلیمتر

قد کشیدم

تا دیگر پسر های "اختیاری"

که خیال می کردند

مالک بلامنازع "رستم آباد" هستند

نتوانند جلوی بازی مان را

در زمین فوتبال "پاتخت" بگیرند!

ارتجاع سیاه که آمد

چهارده سالم بود

و دختر همسایه مان را

در زیر نگاه بخیل پسران محله

تا در مدرسه اش همراهی می کردم

و شب که می شد

با یاد دختر همسایه

به بستر می رفتم

و در کلاس شرعیات

یاد می گرفتم که

چقدر لازم است

به گرمابه "ده بالا" بروم!

حمام هفته ای یک بار بود،

و من هر روز صبح

حمام لازم بودم.

لعنت به دختر همسایه!

در دانشگاه،

ارتجاع سیاه

به نفع ارتجاع سرخ

صحنه زندگی ام را ترک کرد:

در "دن آرام" شنا می کردم

در رویای "سرزمین نو آباد"

با دخترانی

که دیگر دختر همسایه مان نبودند،

در کوچه باغ های نیاز جسم

پرسه می زدم

و حمام دری داشت

که به داخل اتاق خوابم باز می شد.

هرچند که با حافظ و سعدی دوست بودم،

نزدیکی های شهر "بامداد"

با شعر آشنا شدم.

و عشق را در جام شعر ریختم

و تا مدتها

چندان سرمست بودم

که زندگی خوابی شیرین بود

که تنها به صدای خنده های کودکی

که ناگاه

از دل بیخبری

زاده شد

از آن بیدار شدم.

چشم هایم را مالیدم

و هنوز به روشنایی عادت نکرده بودم

که صدای خنده های کودکانه

دنیایم را اشغال کرد،

و دیگر عشق را در جام شعر نمی نوشیدم

و دیگر کمتر به شهر "بامداد" سفر می کردم.

و "هشت کتاب"

در قفسه های کتابخانه ام

خاک می خورد.

چندی نگذشت که

خنده های کودکانه

به خواسته های بزرگانه بدل شد:

چوب اسکی،

کفش نایکی،

جین رانگلر آمریکایی...

بعد

آنقدر همه چیز

تند تند گذشت

که هیچ چیز را بدرستی

بخاطر ندارم:

عشق

زندان

فرار

دوری

دلتنگی

اندوه

دلتنگی

اندوه

و دلتنگی

تا امروز

که اندازه اندوه و دلتنگی

آنقدر گران شده است

که جای زندگی را گرفته است

و با زندگی مترادف شده است.

اما

دیگر افق نزدیک است

پس باکی نیست!

دلتنگی را

بگو

هرچه می خواهد بتازد؛

اندوه را

بگو

هرچه در توان دارد

بکار آرد!

دیگر اشکی نمانده است!

شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵

انتخابات اخیر

جدی گرفتن نتیجه انتخابات شورا های شهری و استناد به این نتایج که گویا مردم با شرکت در انتخابات نشان دادند که خواستار تغییرات هستند تنها موجب تایید روند انتخاباتی فرمایشی در جمهوری اسلامی است. یک گروه خودی جایش را به گروه خودی دیگری می بخشد و برای مدتی از صحنه سیاسی جمهوری اسلامی دور می شود تا باز با انتخاباتی که نامزد های آن قبلا باید بوسیله شورای نگهبان جمهوری اسلامی مورد تایید قرار گرفته باشند دوباره به صحنه قدرت باز گردند و بدینسان به این دور باطلی که هر جوری آرایشش کنی باز جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است مشروعیت بخشند. تحلیل های کسانی که خارج از دایره خودی های جمهوری اسلامی قرار دارند از نتایج این نوع انتخابات در چارچوب حکومت فقاهتی نه تنها این تسلسل شرارت را موجه جلوه می دهد بلکه پایه های استدلال آزادیخواهان را در مورد غیر دموکراتیک بودن حکومت جمهوری اسلامی متزلزل می سازد.

اگر جمهوری اسلامی خواسته واقعی مردم نیست، اگر جمهوری اسلامی حکومتی استبدادی ست که به آراء مردم احترام نمی گذارد، پس فارغ از اینکه این یا آن انتخابات چه نتیجه ای داشته باشند، هر نوع انتخاباتی در چارچوب این حکومت فاقد مشروعیت است و نمی تواند منعکس کنند خواست واقعی مردم باشد. در حقیقت مردم در این نوع انتخابات هربار آلت دست حاکمان جمهوری اسلامی قرار می گیرند و به خیال اینکه با انتخاب گروه های خودی بیرون از دایره قدرت می توانند عامل تغییرات پایه ای در نظام باشند، مجددا گرفتار دور بی حاصل در جا زدن و حتی حرکت قهقرایی می شوند. یک نگاه به انتخابات گوناگون از زمان پیروزی اصلاحگرایان در انتخابات ریاست جمهوری و روی کار آمدن خاتمی این تسلل یاس آور را به درستی روشن می سازد. جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی مقام ریاست جمهوری را به دست آورد، بعد در انتخابات مجلس اسلامی پیروز شد. در دور بعدی محافظه کاران شورا های شهری را تسخیر کردند، سپس مجلس و دوباره ریاست جمهوری را. حالا اصلاح طلب ها باز درانتخابات شورا های شهری به پیروزی رسیده اند. تا کی باشد که دوباره مجلس را تسخیر کنند و بعد ریاست جمهوری را. تمام این تغییرات در حال و روز مردم کاملا بی تاثیر خواهد بود. خر همان خر است و فقط پالانش عوض می شود. غیر خودی ها هم خیلی باید بی تجربه و ناآگاه باشند که با اتکا به نتایج این انتخابات فرمایشی درون جمهوری اسلامی استدلال کنند که گویا افق روشنی برای تغییرات از درون نظلم پدیدار شده است. زهی خیال باطل!

شعار هایی از قبیل "مردم به حکومت احمدی نژاد رای منفی دادند،" یا "مردم با آرایشان ثابت کردند که خواهان وضع موجود نیستند،" یا "مردم نشان دادند که خواهان تغییرات هستند،" همه فقط موجب انحراف اذهان عمومی از اصل مطلب که خود جمهوری اسلامی ست می شود. خانه از پای بست ویران است. فساد واقعی ناشی از حکومت جمهوری اسلامی ست. تا زمانیکه هیچ یک از مخالفان غیر خودی آزادی شرکت در انتخابات را به دست نیاورند، نتیجه هیچ یک از انتخابات جمهوری اسلامی نشان دهنده هیچ چیزی نیست و تحلیلگران مخالف جمهوری اسلامی که نشسته اند که از آب کره بگیرند و با استناد به این نتایج استدلال ها و احتجاج های بی اساس شان را به خورد مردم بدهند، لازم است به خاطر داشته باشند که تحلیل هاشان در حقیقت به آسیاب جمهوری اسلامی آب می ریزد و لذا با تامل بیشتر دست به این تحلیل ها بزنند.

جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵

زمستان

نه، این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست... (شاملو)

به استقبال زمستان آمده ام هرچند "سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت... (اخوان)

چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵

خدایشان بیامرزاد

پدرم در روز بیست و یکم آذر ماه عمرش را به شما داد و این دنیا را ترک کرد. شاعر محبوبم، احمد شاملو، چند سال بعد از پدرم، در همین روز دیده از دنیای خاکی بر بست. بیخود نیست از صبح علی الطلوع دلم گرفته بود. آنها رفتند و من "همچنان دوره می کنم شب را و روز را، هنوز را." ه ع

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵

بعد از مدتها

از کجا شروع کنم؟ از لبنان بگویم یا از اینکه آمریکا مثل خر در باتلاق عراق گیر کرده است؟ در تمام مدتی که اسرائیل شهر های لبنان را با انواع بمب های خوشه ای و سنگر شکن زیر و رو می کرد و مردم بی گناه را بقتل می رساند، در تمام روز هایی که فوآد سینیوره، نخست وزیر لبنان، بر صفحه تلویزیون ها ظاهر می شد و اشک ریزان التماس می کرد که آمریکا باید جلوی وحشی گری های اسرائیلی ها را بگیرد و به یورش وحشیانه شان به لبنان خاتمه بدهد، بوش و دار و دسته جنایتکارش تمام استغاثه های نخست وزیر دولت دست نشانده شان را با بی تفاوتی نادیده گرفتند و در مقابل جنایت های اسرائیل هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا که حزب الله خواهان استعفای دولت سینیوره شده است، یکباره این دولت وجهه ملی و دموکراتیک پیدا کرده، و از پشتیبانی آمریکا برخوردار شده است. ایوالله بابا!

با وجود اینکه شعور سیاسی مردم آمریکا به اندازه خر هم نیست، اما همین مردم بی شعور در جریان انتخابات مجلس آمریکا به وضوح نشان دادند که از سیاست های توسعه طلبانه و زورمدارانه حزب جمهوریخواه خسته شده اند و خواهان تغییر جهت در صحنه سیاست داخلی و بین المللی هستند. آیا پیروزی دموکرات ها در انتخابات مجلسین آمریکا می تواند پیغام نارضایتی مردم آمریکا را به جورج بوش رسانده باشد؟ اولین عکس العمل دولت بوش کنار گذاشتن دونالد رامسفلد از کابینه بود. طرز تفکر دونالد رامسفلد، طراح عملیات "هراس و ارعاب،" موجب شد که ارتش آمریکا با اتکا به توان تکنولوژی عظیمش وارد درگیری عراق شود و از استفاده صحیح از نیروی انسانی غافل بماند. بگذریم که اساسا هدف طراحان اصلی حمله به عراق پیروزی نظامی، یا مبارزه با تروریسم، یا ایجاد حکومت دموکراسی در عراق نبوده است. دوستی که پسرش در میان نخستین نیرو های آمریکایی بود که وارد عراق شدند، می گفت که در برابر بهت و حیرت عراقی هایی که در شهر های مختلف برای استقبال ـ بله استقبال ـ از آمریکائیان آماده شده بودند، این نیرو ها شهر ها را به سرعت دور می زدند و فقط در اطراف تاسیسات استخراج نفت عراق مستقر می شدند. چیزی که مردم آمریکا قدرت درکش را ندارند، و تازه صرف هم ندارد که بفهمند، این است که نیاز آمریکا به نفت دموکرات و جمهوریخواه نمی شناسد. این نیاز با امنیت ملی آمریکا رابطه ای مستقیم دارد، و تا زمانیکه جایگزین قابل اطمینانی برای نفت پیدا نشده است، دولت های آمریکا، فارغ از تعلق های حزبی شان، ناگزیر خواهند بود با پشتکار فراوان تسط شان را بر مناطق نفت خیز جهان تضمین کنند.

در هر حال، آمریکا هر روز بیشتر و بد تر در باتلاق عراق فرو می رود. شرکت های عظیم آمریکایی که با تحمیل سیاست های سودجویانه شان آمریکا را درگیر این بحران روزافزون کرده اند در سه سال گذشته به چنان سود های سرشاری دست یافته اند که دیگر سرنوشت آمریکا یا عراق برایشان اهمیت ندارد. آیا این یک تقارن ساده است که از معاون رئیس جمهور آمریکا گرفته تا وزیر امور خارجه و وزیر دفاع و سایر اعضای کابینه بوش و حتی آدم هایی که در عراق و افغانستان مشاغل حساس را به عهده دارند ـ از جمله زالمای خلیل زاد، سفیر آمریکا در بغداد، و حمید کرزای، رئیس جمهور افغانستان ـ تقریبا همگی در گذشته با شرکت های نفتی عظیم همکاری داشته اند؟ آدمی خیلی باید ساده باشد که وابستگی قدیم این افراد را به حساب تقارن بگذارد. چه تقارن مبارکی برای معاون رئیس جمهور، آقای دیک چینی، که قبلا مدیر عامل شرکت عظیم هالی برتون بوده است و وقتی آمریکا عراق را اشغال کرد همین شرکت، بدون اینکه لازم باشد در یک مناقصه با سایر شرکت ها رقابت کند، به قرارداد چندین میلیارد دلاری بازسازی عراق دست پیدا کرد!

برای این شرکت ها کشته شدن سربازان آمریکایی در عراق یا به خاک و خون غلطیدن روزانه صد ها عراقی اصلا اهمیت ندارد. چه بسا که بعضی از این شرکت ها با فروش اسلحه به نیرو های ضد اشغال و حتی تروریست ها در عراق باعث اصلی کشتار سربازان آمریکایی باشند. اینها سود حاصل از فروش اسلحه را می خواهند. اینکه در پایان مسیر گلوله ای که شلیک می شود یک سرباز آمریکایی یا یک کودک بی گناه عراقی باشد برای سوداگران سرمایه تفاوتی نمی کند.

الغرض، گروه دوحزبی بررسی مسئله عراق اخیرا نتیجه بررسی هایش را تسلیم دولت جورج بوش کرده است. اعضای این گروه بعد از نه ماه مطالعه وضعیت عراق به این نتیجه رسیده اند که نیرو های آمریکایی مستقر در عراق باید این کشور را به عراقیان واگذار کنند و هرچه زودتر عراق را ترک کنند. تنها نقشی که این گروه برای ارتش آمریکا در عراق قائل است وظیفه آموزش نیرو های عراقی ست. این گروه اوضاع عراق را بسیار وخیم توصیف کرده و تلویحا دولت بوش را برای ارائه تصویر خوش بینانه و عاری از واقعیت اوضاع عراق مورد انتقاد قرار داده است. یکی از توصیه های این گروه به دولت بوش باز کردن باب مذاکره با جمهوری اسلامی و سوریه به عنوان نقش آفرینان موثر جریانات عراق است. این گروه به همکاری های جمهوری اسلامی در جریان حمله آمریکا به افغانستان اشاره می کند. بعد از واقعه یازدهم سپتامبر، جمهوری اسلامی اتحاد شمالی را به همکاری با نیرو های آمریکایی تشویق کرد و به این ترتیب پیروزی بر طالبان، بدون نیاز به درگیری تعداد کثیری از سربازان آمریکایی، ممکن شد.

دولت جورج بوش، اما، خوش خدمتی جمهوری اسلامی را بی پاداش گذاشت و در اقدامی که ناشی از اوج بلاحت و فقدان شعور سیاست بین المللی بوش و دار و دسته اش بود، جمهوری اسلامی را در کنار عراق و کره شمالی در "محور شیطانی" قرار داد. بوش با این اقدام، در واقع زمینه را برای روی کار آمدن افراطی ترین قشر محافظه کاران در ایران میسر ساخت. احمدی نژاد از این بابت مدیون جورج بوش است!

وضع داخلی ایران و اینکه دولت جمهوری اسلامی تا چه حد خواسته مردم ایران است ـ خلایق هرچه لایق ـ به آمریکا و سیاست های آن در عرصه بین المللی ربطی ندارد. دولت بوش، آنچنان که ادعا می کند، کشته و مرده دموکراسی در کشور های خاور میانه نیست. اصولا مبحث دموکراسی خواهی دولت بوش از زمانی آغاز شد که دروغ ها و ادعا های خلاف واقع این دولت در مورد ارتباط صدام حسین با گروه القاعده و تسلیحات امحاء جمعی عراق برملا شد. دموکراسی خواهی و ادعای آوردن دموکراسی برای مردم عراق و خاور میانه از این زمان برای توجیه حمله و اشغال بی دلیل عراق در راس تبلیغات آمریکا قرار گرفت. با این حال، نحوه برخورد آمریکا با دولت هایی که در روندی دموکراتیک توسط مردم شان انتخاب می شوند مثل دم خروس کذب ادعای دموکراسی خواهی آمریکا را آشکار می کند. برخورد های آمریکا با دولت منتخب مردم فلسطین، لبنان، و ونزوئلا، و حتی رفتار آن با دولت عراق که به ادعای آمریکایی ها حاصل خواست مردم عراق است، به وضوح دشمنی آمریکا را با دموکراسی هایی که در جهت خلاف منافع آمریکا گام بر می دارند روشن می سازد. از سوی دیگر دوستی و مراوده نزدیک آمریکا با حکومت های قهار و مستبد جهان حاکی از این حقیقت است که تا زمانیکه منافع این کشور تضمین شده باشد نوع حکومت برای آمریکا تفاوتی نمی کند. نتیجه اینکه اگر عاملان جمهوری اسلامی ذره ای عقل در کله خرشان بود، حماقت های ابلهانه شان را کنار می گذاشتند و برای دوام حکومتشان با آمریکایی های کنار می آمدند. اما خدا را شکر که دشمنان ما را از جنس خر آفرید!

یادم می آید آن قدیم ها که گوشه چشمی به کمونیست ها داشتم و به حکم جوانی و ماجراجویی دل به گروه های چپ و از جمله چریک های فدائی خلق بسته بودم ـ هنوز هم دوستشان دارم و به فداکاری ها شان احترام می گذارم ـ این گروه ها در تحلیل شان در مورد تفاوت های احزاب دموکرات و محافظه کار آمریکا نهایتا به این نتیجه می رسیدند که فرق میان این دو حزب مثل تفاوت بین "پپسی کولا و کوکا کلا" است. هرچند که هنوز هم به این تحلیل در زمینه سیاست خارجی این احزاب قائل هستم، اما در سیاست های داخلی رفتار این دو حزب و خاستگاه قدرتشان را کم و بیش متفاوت می بینم. درحالیکه هر دو حزب با هدف تضمین منافع بزرگ ترین شرکت های فراملیتی مستقر در آمریکا فعالیت می کنند، روش هاشان برای احراز این منظور بسیار متفاوت است. جمهوریخواهان بدون ذره ای ملاحظه برای طبقه متوسط و اقشار فقیر آمریکا، هر نوع سیاستی را که به کمک دولت به این گروه های اجتماعی منجر شود محکوم می کنند. در این راستا کمک های دولت به افراد تهی دست یا پوشش پزشکی برای کسانی که وسع دسترسی به دارو و پزشک را ندارند یا کمک های مالی به دانشجویانی که قادر به پرداخت شهریه های کلان کالج ها و دانشگاه ها نیستند سخت مورد مخالفت جمهوریخواهان قرار می گیرد. در عوض سرمایه داران آمریکایی از پرداخت مالیات معاف می شوند و شرکت هایی که اغلب به دلیل سوء استفاده های مدیرانشان یا به علت سوء مدیریت به ورطه ورشکستگی افتاده اند از کمک های دولتی برخوردار می شوند. در واقع جمهوریخواهان به جای اعمال برنامه های رفاهی برای مردم عادی و اقشار تهیدست اجتماع به اعمال سیاست هایی می پردازند که منافع ثروتمندترین گروه های اجتماع آمریکا را تضمین می کند.

دموکرات ها نیز هدف نهایی شان تضمین منافع سرمایه داران است اما در این راستا خطر سرپیچی و حتی احتمال انقلاب اجتماعی مردمان تهیدست را فراموش نکرده اند و لذا با اعمال سیاست های رفاهی سعی می کنند حداقل معاش و نیاز های مردم را به نحوی تامین و تضمین کنند که احتمال هرنوع ناآرامی اجتماعی به نحوی نظام مند خنثی شده باشد. آنچه واقعا موجب تعجب است عدم درک اقشار طبقات پائینی اجتماع آمریکا از این تفاوت ساده است. چه بسیار سیاهپوستان یا سفیدپوستان واقعا فقیر که به رغم منافع طبقاطی شان به جمهوریخواهان رای می دهند. آدم یاد "یکی بر سر شاخ بن می برید" می افتد. اینکه می گویم آمریکایی ها شعور سیاسی شان از خر هم کمتر است دقیقا به این دلیل واضح است. رسانه های گروهی آمریکا چنان ماهرانه مسائل اصلی مبتلابه اجتماع را در لباس موضوع های جانبی و بی ربط می پوشانند و به خورد آمریکائیان می دهند که متاسفانه غالب مردم از علت های اصلی مصائب و مشکلاتشان بی خبر باقی می مانند و این مشکلات را ناشی از مسائلی کاملا بی ربط می پندارند. یک از این مسائل بی ربطی که اخیرا رسانه های آمریکایی مورد استفاده گسترده قرار داده اند جریان مهاجران غیر قانونی است. مدت هاست رسانه های آمریکایی با دامن زدن به احساس "بیگانه بیزاری" آمریکائیان سعی دارند ریشه مشکلات مردم ـ فقر، بیکاری، فحشا، مواد مخدر، و غیره ـ را ناشی از مهاجرت معرفی کنند. و متاسفانه بسیاری از آمریکائیان نیز فریب این ترفند را خورده اند. در حالیکه ده ها آمریکایی روزانه در عراق به هلاکت می رسند یا مصدوم می شوند، رسانه های گروهی آمریکا مردم را با مطالب احمقانه ای مثل ازدواج همجنس گرایان، سقط جنین، تحقیقات در زمینه سلول پایه، کشته شدن فلان یا بهمان دختر در حین گذراندن تعطیلات در فلان یا بهمان جزیره تفریحی، سرگرم نگاه می دارند. سیاستمداران جمهوریخواه نیز با دامن زدن به احساسات مذهبی مردم و بر انگیختن حس ملی گرایی و وطن پرستی شان، از پرداختن به معضلات اصلی اجتماع طفره می روند. تا ابله در جهان است، مفلس در امان است!

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

خدا خرش را شناخت

امروز جورج بوش لایحه مصوبه کنگره آمریکا در مورد رفتار با اسرای جنگی را امضا کرد و به این ترتیب این لایحه به قانون تبدیل شد. بر اساس این قانون جدید، کنگره آمریکا به قوه مجریه این کشور اختیار داده است که قرارداد ژنو در مورد رفتار با اسرای جنگی را به هر نحوی که صلاح می داند، و آنرا در مبارزه آمریکا در برابر تروریسم بین المللی موثر می بیند، تعبیر و تفسیر کند. برخی از طرفداران حقوق بشر، و در آن میان بعضی از اعضای کنگره آمریکا، امروز را لکه ننگی در تاریخ آمریکا می دانند. بر اساس این قانون جدید، ایالات متحده می تواند کسانی را که به عنوان تروریست در زندان ها محبوس کرده است، برای مدت های نامحدود، بدون اینکه حق داشته باشند در مقابل قاضی حضور یابند و تفهیم اتهام شوند، در حبس نگاه دارند. تفسیر اینکه چه نوع رفتاری با اسرای جنگی شکنجه محسوب می شود نیز به عهده قوه مجریه گذارده شده است؛ لذا اگر مثلا قرار دادن زندانیان در شریاط سرما یا گرمای طاقت فرسا یا سر و صدای سرسام آور و مدت های طولانی بی خوابی، از نگاه قوه مجریه آمریکا شکنجه به حساب نیاید، ماموران سازمان های ضد جاسوسی آمریکا می توانند از آن برای گرفتن اعتراف از زندانیان استفاده کنند. می خواستم بگویم به جمهوری اسلامی خوش آمدید اما یادم آمد که قوه مجریه آمریکا این نوع رفتار های غیر انسانی را فقط در مورد خارجیانی که مظنون به فعالیت های تروریستی هستند اعمال می کند، در حالیکه جمهوری اسلامی با خبرنگاران و نویسندگان و استادان دانشگاه و آزادیخواهان و فعالان حقوق بشر ایرانی اینگونه برخورد می کند. جمهوری اسلامی را فقط با فاشیست های آلمان هیتلری می توان مقایسه کرد. خدا را شکر که قدرت آلمان هیتلری را ندارند!

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵

راه مانده

اینجا هوا آنقدر سرد شده که باغچه ام سرما خورده است. اطلسی هایم در مقابل چشمان نمناکم پر پر می شوند و به خاک می افتند. زمانه چقدر بی رحم است! یاران دیرینم، در نیمه های راه، سختی راه را توان نیاوردند، و تنهایم گذاشتند. من، اما، پای آبله و خسته، تمام راه را در سربالایی های پر سنگ و لاخ پیمودم، تا اینجا، تا سرمای زودرس، تا سرزمین ناآشنا، تا تنهایی، تا غربت، تا چشمان اشکبار، تا اطلسی های سرما زده، تا بی کسی، تا حضیض غمناک یاس.

یک روز دوباره بهار از پس پیچ راه های سرد زمستان باز خواهد گشت، و قلب سرد من دوباره از گرمای آفتابی که غروب ها زود خسته نمی شود و به بستر خواب نمی خزد، گرم خواهد شد. آنروز، دلم می خواهد تو در کنارم باشی، برف ماندنی مو هایم را، که با تابش آفتاب بهاری ذوب نمی شود، ببینی، و بدانی که هر بهاری که می آید شاید آخرین بهار این خسته ی راه های سخت تنهایی باشد.

تو، اما، نخواستی پوینده راه دشوار باشی. تو و یاران دیرینم، همه، در میانه راه تنهایم گذاشتید. دعا می کنم که در ماندتان خوشبخت باشید. من در رفتنم هیچ تحفه ای نیافتم که قابل نثار در پای پر آبله ی مسافری خسته باشد.

نگاه می کنم به کفه های ترازو، در یکی زمانه رفته و در آن دیگری زمانه مانده، و چه وزین است گذشته و چه سبک وزن است آینده، چنان که می دانم به زودی طیران را تجربه خواهم کرد. من خسته ام. و راه باقی مانده، به رغم اختلاف عظیم آینده و گذشته، همچنان دشوار است. ایکاش یاوری دلسوز داشتم که دستم را می گرفت و در گوشم آواز امید می خواند! ایکاش!

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

هیولای اسپاگتی پرنده

آیا با کلیسای "هیولای اسپاگتی پرنده" آشنایی دارید؟ اگر با این مکتب مذهبی جدید آشنا نیستید، حتما به سایت اینترنتی پیروان آن مراجعه کنید و در مورد این خالق عوالم فانی و باقی مطالعه کنید که راه زندگی تان را تغییر خواهد داد و پاسخ های روشنی به سئوالات همیشه تان در خصوص راز هستی و خلقت و زندگی بعد از مرگ تامین خواهد کرد. بخوانید و ببینید که چگونه دانش و علم با تمام دستآورد های خیره کننده شان راه اشراق و رسیدن به عالم معنی را مسدود کرده اند و چگونه پیروان ادیان موجود، با عدول از اصول مذهبی روشنی که روزگاری امثال گالیله را از کور کردن اذهان مردمان باز می داشتند، اکنون با سازشکاری راه را بر روی تحقیقات علمی باز گذاشته اند و آدمیان را از لذت رویت معنویات محروم ساخته اند. کلیسای "هیولای اسپاگتی پرنده" راه نجات انسان قرن بیستمی ست. بخوانید و ایمان بیاورید! لطفا قبل از رفتن به سایه اینترنتی این مذهب جدید و مطالعه در مورد آن، راجع به مطلب فوق هیچ گونه قضاوتی نفرمایید!

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

عمران صلاحی

راستش ماتم برد. نمی دانستم چه کار کنم. گریه ام گرفت. جز اشک ریختن کار دیگری ازم نمی آمد. خبر مثل صاعقه بود. درست مثل سال پنجاه و نه که امیر میریان ـ صدا بردار گروه ادب امروز ـ آمد و گفت همایون علی آبادی ـ جوان ترین عضو گروه ـ خودکشی کرده است. آنوقت هم نمی دانستم چه بگویم و چه عکس العملی نشان بدهم که دردم کمتر شود. تا حالا چکش را به جای میخ روی انگشتتان کوییده اید؟ آدم اولش شکه می شود. اگر دو سه نفر هم دور و برتان باشند، سعی می کنید به رویتان نیاورید، ولی مگر می شود؟ خبر خودکشی علی آبادی را که شنیدم، رفتم سراغ ارمنی مسیحا نفس محله مان و آنقدر عرق خوردم که کله پا شدم و تا بعد از ظهر روز بعد از دنیا و مافیها بی خبر بودم.

حالا چه کار می توانم بکنم؟ عمران صلاحی درگذشت، مرد، از این دنیا رفت. سنی نداشت؛ شاید فقط دو سه سال از من بزرگتر بود. انگار همین دیروز بود که توی گروه ادب امروز، با هم کار می کردیم. محجوب ترین عضو گروه بود؛ ساکت ترین عضو گروه. خجالتی بود. زیاد حرف نمی زد. با قلمش داد می زد. با نوشته هایش فریاد می زد. تابستان سال پنجاه و پنج با همسرش آمده بود رادیو دریا. من و زنم هم ـ زن سابق، نه، اسبق ـ در رادیو دریا بودیم. عمران مسئول مطالب طنز رادیو دریا بود. تازه ازدواج کرده بود. دو سه هفته رادیو دریا مثل ماه عسل شان بود. اتاقشان در همان ویلایی بود که من و زنم در آن ساکن بودیم. یکی دو شب دور هم جمع شدیم و عمران برامان حافظ خواند.

بعد از انقلاب که گروه ادب از هم پاشید و خدابیامرز نادر نادرپور که سرپرست گروهمان بود فراری آمریکا شده، دیگر عمران را ندیدم. دورآدور در مورد کار هایش می شنیدم و گاه از طنازی هایش مشعوف می شدم. چند روز پیش که ققنوس خبر فوت واقعا نابهنگامش را در پیامی برایم فرستاد، چکش را چنان روی ناخنم کوبیدم که هنوز از دردش دارم به خودم می پیچم. خدا بیامرزدش!

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

افتخارات ملی

هزاران جوان با استعداد ایرانی در داخل ایران هر روز به انحاء مختلف بوسیله سیاست های مرتجعانه و قرون وسطائی حکومت جهل جمهوری اسلامی از زندگی و درس و مدرسه و دانشگاه سرخورده و مایوس می شوند. هزاران ورزشکار و فهرمان ورزشی آینده، صد ها دانشمند و کاشف سال های بعد، هزاران مدیر و برنامه نویس آتی، صد ها شاعر و نویسنده و نقاش و موسیقی دان بالقوه، روزانه در بن بست حکومت ظلم جمهوری اسلامی، راه پیشرفتشان مسدود می شود. بعد، وقتی از قضای ربانی، یک ایرانی، در خارج از ایران، به موفقیتی دست می یابد، همین روزنامه ها و جراید جمهوری اسلامی، که در داخل ایران هر تلاش جوانان در راه پیشرفت را به عنوان غرب زدگی و به نشانه تهاجم فرهنگی، محکوم می کنند، یک باره فلان بازیکن تنیس، یا بهمان رئیس سازمان ناسا، یا آن دیگر فضانورد را به عنوان ایرانی معرفی می کنند و به فهرست افتخارات ملی ـ و لابد مذهبی ـ شان اضافه می کنند. این بار قرعه افتخارات جمهوری اسلامی به نام انوشه انصاری، خانم ایرانی اصلی که جزو مسافران فضانورد آمریکایی به افتخار سفر به فضا دست یافت، خورده است. بعد از آندره آغاسی که رسما ایرانی بودنش را انکار می کند، حالا لابد نوبت خانم انصاری که اعلام کند که "بابا جان، خر ما از کرگی دم نداشت."

در این مورد در وبلاگ نگاهی دیگر مطلبی خواندم که خواندنش را توصیه می کنم.

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

ناشکیبایی مسلمانی



مسلمان ها انگاری نوبرش را آورده اند؛ کون آسمان سوراخ شده و اسلام ناب محمدی از آن بالا افتاده پایین و هیچ کس حق ندارد کوچکترین حرفی و نظری راجع به آن بگوید که اگر بگوید مستحق جهنم است و مهدورالدم می شود و ریختن خونش حلال است. آیا اسلام ریشه ناشکیبایی فرهنگی ملت های مسلمان است؟ روزی هزار جور جوک و لطیفه راجع به مسیح و موسی می گویند و به تریش قبای کلیسا و کنیسه برنمی خورد. مجسمه کسی را هم در کوی و برزن آتش نمی زنند. کسی هم بیکار نیست که مسئله را جدی بگیرد و راه بیافتد برود توی خیابان و تظاهرات کند و خواستار عذرخواهی یا تنبیه گوینده جوک و لطیفه یا انتقاد کننده شود. اما مسلمان ها مثل اینکه منتطر بهانه باشند ـ بهانه کون گوزو نان جو است ـ گوش وا می ایستند ببینند کسی آیا در جایی حرفی راجع به اسلام یا پیامبر اسلام می زند که بریزند توی خیابان و لاستیک آتش بزنند! دست بردارید بابا جان! بخدا نوبرش را نیاورده اید! پرونده کاریکاتور های مجله دانمارکی هنوز کاملا بسته نشده، اسلام ناب محمدی، در خیابان های لاهرو و تهران و قاهره، باز دوباره برای داد و فریاد کردن سوژه گیر آورده است. خجالت بکشید!

از روشنفکر هامان تعجب می کنند که کمین کرده اند، ببینند چه کسی در کجا و کی حرفی و نظری در مورد اسلام مطرح می کنند که بروند و توی وبلاگ ها و شیپور هاشان طرف را به باد سرزنش بگیرند و انگیزه هایش را مورد تحلیل قرار بدهند. بابا جان، یارو نظرش را گفته! شما هم نظرتان را بگویید. سرزنش کردن ندارد!

کایکاتور را بالا را از یک روزنامه محلی اسپوکن کپی کرده ام. تومنی هزار تومن با کاریکاتور های نیک آهنگ فرق دارد!

یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۵

پائیز

باز جنجال رنگ،

باز غوغای باد!

خورشید خمیده قامت،

هنوز شب نرسیده،

به بستر می خزد؛

و اگر باران رحم نمی کرد،

آتشی که در دل جنگل افتاده،

درختان بیچاره را

همچون دل عاشق من

می سوخت.

این قطره های اشک را

از من دریغ نکنید!

اطلسی ها

سرمای صبحگاهی را

تاب نیاورده اند؛

چه انتظار عبثی!

مرگ اطلسی ها را

نظاره می کنم،

چونان پزشکی

که بیماری محتضر را!

ناتوانی آغاز ناامیدی ست!

فصلی دیگر آمده است،

موسمی که

در آخرین تلاش قبل از مرگ

آرامش سبز را

با آتش بازی رنگارنگ

بر هم می زند؛

"عشق پیری گر بجنبد!"

شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵

قصر های شنی












این عکس ها را در مرکز شهر اسپوکن با دوربین موبایلم گرفته ام. قصر های شنی، موجودات ماسه ای، مثل تمام قول ها و وعده های آزادی و خوشبختی و رفاه که از روز اول جمهوری اسلامی، قبل از هر انتخاباتی، نثار مردم خوش باور می شود و با اولین باد و باران پائیزی فرو می پاشد و از میان می رود

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

رفتار انسانی با اسرای جنگی

دعوای بوش و اعضای جمهوری خواه کنگره آمریکا، بر سر تفسیر کنوانسیون ژنو در مورد نحوه رفتار با اسرای جنگی بالا گرفته است. سناتور مک کین که سال ها در اسارت ویتنام شمالی بسر برده است، و در زمان اسارت مورد شکنجه و بدرفتاری واقع شده است، به شدت با نادیده گرفتن کنوانسیون ژنو از جانب آمریکا مخالف است. بوش و اعضای دولتش، منجمله دیک چینی، معاون رئیس جمهور، رایس، وزیر امور خارجه، و رامسفلد، وزیر دفاع، ادعا می کنند که ماده سه کنوانسیون ژنو گنگ و فاقد صراحت است. این ماده "هرگونه رفتار توهین آمیز و هتک حرمت که ناقض شان انسانی فرد باشد" را غیر مجاز می داند. از نظر جورج بوش زیر آب نگاه داشتن اسرای جنگی، قرار دادن آنها در سرما یا گرمای طاقت فرسا، یا محروم کردنشان از خواب، شکنجه به حساب نمی آید و مشمول "رفتار های توهین آمیز و هتک حرمت انسانی" نیست. آدم یاد ادعا های جمهوری اسلامی می افتد که گویا شلاق زدن مجازات اسلامی ست و ناقض حقوق بشر نیست. اگر قرار باشد هر دولتی به میل خود قوانین بین المللی را تفسیر کند و تعبیر خود از آن قوانین را به اجرا بگذارد، بی تردید این قوانین دیگر معنایی نخواهند داشت و جهانشمولی خود را از دست خواهند داد.

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

انرژی اتمی

در روز های پیش از حمله آمریکا به عراق، این کشور و بنگاه بین المللی انرزی هسته ای، بر سر اطلاعات مربوط به فعالیت های هسته ای صدام حسین شدیدا دچار اختلاف عقیده شده بودند. در حالیکه آمریکا سعی می کرد چنان وانمود کند که برنامه هسته ای صدام حسین در مرحله های نهای ست و بزودی منجر به تولید تسلیحات اتمی خواهد شد، سازمان بین المللی انرژی اتمی اصرار داشت که برای رسیدن به هرگونه نتیجه ای به وقت و بازرسی های بیشتر نیازمند است. متعاقب این اختلاف نظر ها، آمریکایی ها تلاش کردند تا با اعمال نفوذ، محمد البراده ای، دبیر کل سازمان را، از کار بر کنار کنند و شخص دیگری را به جای او به گمارند. این تلاش ها ناموفق ماند و چندی بعد البراده ای به جایزه صلح نوبل دست یافت که در حقیقت نوعی دهان کجی اروپا بود به سیاست های استیلا طلبانه آمریکا.

اکنون نیز آمریکا و بنگاه بین المللی انرژی هسته ای بر سر فعالیت های هسته ای ایران دچار اختلاف نظر هستند. آمریکایی ها سعی دارند به جامعه بین المللی بقبولانند که جمهوری اسلامی با دستیابی به سلاح اتمی فاصله چندانی ندارد، حال آنکه بر اساس بررسی های سازمان بین المللی انرژی هسته ای، اولا هیچ مدرک و دلیلی در دست نیست که فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی با هدف ساختن اسلحه اتمی صورت می گیرد، و ثانیا تا رسیدن به چنین مرحله ای، فاصله زیادی باقی ست. گور بابای جمهوری اسلامی، اما استفاده از نیروی اتم برای تولید انرژی حق مسلم مردم ایران است و منطق حکم می کند که آمریکا و سایر کشور های جهان، تحت نظارت سازمان بین المللی انرژی اتمی، این حق مسلم مردم ایران را به رسمیت بشناسند، و دست از زورگویی های ابلهانه شان بردارند. امروز که نفت داریم، نیروی برق در ایران جیره بندی می شود و کفاف نیاز های صنعت بیمار این کشور را نمی دهد، چند سال دیگر که نفتمان هم ته خواهد کشید، آمریکایی ها، آیا، چراغ خانه هامان را روشن نگاه خواهند داشت؟

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵

ستون پنجمی ها

اجازه بدهید از این فرصت استفاده کنم و بعد از مدتی سکوت، عضویت تمامی وبلاگ نویسان عزیز را در ستون پنجم تبریک بگویم. وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، آقای محسنی اژه ای، در پنجمین سالگرد وبلاگ نویسی در ایران، وبلاگ را در کنار رسانه هایی مانند رادیو های خارجی و ماهواره، به عنوان ابزار جاسوسی علیه جمهوری اسلامی معرفی کرد. راستی آیا محسنی اژه ای هنوز شو مسخره اش را در تلویزیون جمهوری اسلامی دارد؟ یادم می آید بعد از "گیلی شو" ـ درس های مسائل جنسی اسلامی ـ برنامه محسنی اژه ای در میان خرمذهبی ها خیلی طرفدار داشت. از نظر من مبحث سقوط یک مرد برهنه از پشت بام و فرود آمدن اتفاقی اش بر روی یک زن عریان که از قضای ربانی در تراس طبقه پائینی خوابیده است، و دخول اتفاقی و خلاصه بقیه قضایا از همه مسائل مطروحه مفید تر بود. فکرش را بکنید اگر آیت الله گیلانی ـ یا امثال اژه ای ـ این مسائل را در تلویزیون جمهوری اسلامی مطرح نکنند و به آنها پاسخ شرعی مقتضی ندهند، امت مسلمان چگونه با تبعات این گونه مسائل، که اتفاقا هر روز ـ به ویژه در فصل گرما ـ صد ها بار اتفاق می افتند، برخورد خواهند کرد؟ جل الخالق، باز هم بگویید اژه ای به درد وزارت اطلاعات نمی خورد!

در این پنجمین سالگرد وبلاگ نویسی، از وبلاگ نویسان جوان، که تمام عمرشان را در دوران جمهوری اسلامی گذرانده اند ـ چون ره از آغاز شب آغاز گشت ــــــ لاجرم راهم همه در شب گذشت (صد البته باز هم احمد شاملو) ـ تقاضا می کنم به جای آب ریختن به آسیاب ستون پنجم و جاسوسی برای دشمنان جمهوری اسلامی، نوار های درس های آقای محسنی اژه ای را بگیرند و تماشا کنند، و اگر از احکام شرع و سقوط و دخول اتفاقی و ... بی خبرند، حتما برنامه های آیت الله العظمی محمدی گیلانی را هم ببینند. متاسفانه اعلب این وبلاگ نویسان در آن دوران آغاز انقلاب مقدس اسلامی دوران کودکی را می گذراندند و این برنامه ها را تماشا نمی کردند و نمی فهمیدند. حالا که عقل رس شده اند، بجای دویدن دنبال اصلاح طلبان، بهتر است دانش اسلامی شان را بالا ببرند.

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

چهره فقر

چند روز پیش، سالگرد طوفان کاترینا بود که در ایالت های لوئیزیانا و می سی سی پی، و بویژه در شهر نیواورلئان، صد ها هزار آمریکایی را بی خانمان کرد و نزدیک به دو هزار کشته به جای گذاشت. تصاویری که از ویرانی های طوفان کاترینا بر صحنه تلویزیون های آمریکا ظاهر شد، یک باره این واقعیت پنهان را آشکارا در مقابل آمریکائیان قرار داد که چهره فقر در این کشور رنگی تیره دارد.

واقعیت دیگری که به خوبی چهره سیاه فقر را نشان می دهد این است که در سال 2005، دو میلیون و صد و هشتاد وشش هزار و دویست و سی نفر از آمریکائیان در زندان به سر می بردند، یعنی به ازای هر صد هزار آمریکایی، 488 نفر کریسمس را در زندان جشن گرفتند. سهم سیاهان از این تعداد 3218 نفر در هر صد هزار است. از هر صد هزار مکزیکی تبار، 1220 نفر سال 2005 را در زندان گذراندند. و به رغم اینکه سفیدپوستان و اروپایی تبار ها اکثریت جمعیت آمریکا را تشکیل می دهند، فقط 463 نفر از هر صد هزار سفید پوست سال نو را در پشت میله های زندان بسر بردند.

ادعای از میان رفتن تبعیض نژادی مسخره ترین حرفی ست که می توان در مورد جامعه آمریکایی بر زبان راند. اگر زمانی جبرا و با نیروی قهریه سیاهان را از سفیدپوستان جدا نگاه می داشتند و به مدارس و محافل سفیدپوستان راه نمی دادند، امروز با فقیر نگاه داشتن سیاهان، عملا ورود ایشان به مناطقی که مختص سفیدان است غیر ممکن شده است. جمعیت قسمت های فقیر نشین شهر های بزرگ آمریکا را رنگین پوستان تشکیل می دهند. مدارس این بخش های شهری تقریبا بدون استثنا از دانش آموزان رنگین پوست تشکیل می شود. اگر ثروت را دارای لایه های متعدد به حساب بیاورید، پایین ترین لایه های آن به زنان سیاه پوست و رنگین پوست اختصاص دارد، بعد به ترتیب مردان سیاه و رنگین پوست، زنان سفید پوست و در بالا ترین لایه ها مردان سفید پوست قرار می گیرند. به همین سیاق مرکزی ترین قسمت های شهر های بزرگ را سیاهان و رنگین پوستان اشغال کرده اند و همچنانکه از مرکز شهر دور می شوید و بسوی حومه شهر می روید شاهد محل سکونت اقشار متمکن تر اجتماع آمریکایی خواهید بود.

متاسفانه، نه فقط در اجتماع آمریکائی، که تقریبا در تمام دنیا فقر زنانه و رنگین پوست شده است.

برخی تغییرات ظاهری

هرچند که در اینجا برای دل خودم می نویسم، . و تغییراتی که در ظاهر وبلاگم می دهم بیشتر برای این است که خودم از ظاهرش خوشم بیاید، اما بعضی از دوستانی که لطف دارند و خواننده دائمی مطالب من هستند، گله داشتند که تعداد زیاد تصاویری که برای لینک ها در وبلاگم گذاشته بودم باعث طلانی شدن بارگذاری (آیا از واژه بارگذاری درست استفاده کرده ام؟) صفحه شده است. بنابراین تقریبا تمام این تصاویر را حذف کردم. انشاءالله مدت باز شدن صفحه کم شده باشد!

دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵

روی دیگر سکه ای زنگ زده

منطقی که خشونت را توجیه می کند، چه به شکل تروریسم و چه به صورت جنگ، از نظر خاتمی محکوم است. از نظر خاتمی، وجه مشترک اسامه بن لادن و جورج بوش در این منطق و باور است که هر دو فکر می کنند با استفاده از خشونت می توانند به اهدافشان دست بیابند. خاتمی در مصاحبه اخیرش با سی. ان. ان. تلویحا احمدی نژاد را به خاطر مطرح کردن مسئله نابودی اسرائیل محکوم کرد و گفت که وی هرگز خواستار نابودی اسرائیل نبوده است. خاتمی اشغال سرزمین های فلسطین را با اشغال فرانسه از سوی آلمان نازی مقایسه کرد و گفت که اشغال هرگز نباید معیار مالکیت باشد. خاتمی گفت که جمهوری اسلامی ـ آن بخش از جمهوری اسلامی که خاتمی ادعای نمایندگی اش را دارد ـ خواهان راه حلی عادلانه برای مسئله فلسطین است که شامل حق بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین هایی باشد که توسط اسرائیل از آنها رانده شده اند.

نمی دانم چرا این مصاحبه گران آمریکایی، وقتی فرصت مصاحبه با مقامات ایرانی را پیدا می کنند، اصلا سخنی از هزاران زندانی سیاسی ای که در زندان های جمهوری اسلامی عمر نازنیشان تلف می شود به میان نمی آورند؟ در هشت سال دوران ریاست جمهوری خاتمی، صد ها نویسنده و روزنامه نگار و فعال حقوق بشر به زندان افتادند و آقای رئیس قوه مجریه هیچ تلاشی برای رهایی شان نکرد؛ حتی کلامی هم در محکوم کردن رفتاری که با این آزادیخواهان می شد به زبان نیاورد. بهانه اصلاح طلبان، در دورانی که قوای مقننه و مجریه را در اختیار داشتند، همواره این بود که اهرم های قدرت را در اختیار ندارند. اولا اگر دو قوه مقننه و مجریه اهرم های قدرت نیستند، پس فاتحه اصلاح طلبی را باید خواند. ثانیا اگر هم بپذیریم که فی الواقع دار و دسته خاتمی اهرم های واقعی قدرت را در اختیار نداشتند، حاجی آقای "تسامح و تساهل" حد اقل می توانست به زبان اقدام های وحشیانه امثال مرتضوی ها را محکوم کند. به خاطر ندارم که خاتمی در هیچ موردی اعمال غیر قانونی مرتضوی را محکوم کرده باشد. خاتمی و اصلاح طلبان از همان آغاز با سرپوش گذاشتن روی قضیه قتل های زنجیره ای به جامعه مدنی خیانت کردند.

----------

باری سخن دراز شد،

وین زخم دردناک را

خونابه باز شد. (احمد شاملو)

----------

همچنانکه پیشتر هم گفته ام، به نظر من خاتمی با ماموریتی مستقیم از جانب جمهوری اسلامی به آمریکا آمده است، کما اینکه ریاست جمهوری اش و ایجاد نهضت اصلاح طلبی نیز مامورتی مستقیم از سوی جمهوری اسلامی بود. پیام اصلی خاتمی به آمریکائیان این است که روی نهضت مخالفت سومی در ایران، که احتمالا به رهبری افرادی مثل اکبر گنجی آغاز شده باشد، حساب نکنند. پیام خاتمی این است که جمهوری اسلامی خود قادر است از درون خود را اصلاح کند و به جامعه جهانی بپیوندد. حرف آخر این است که خاتمی ماموریت دارد توجه آمریکائیان و جهانیان را از آدم هایی مثل اکبر گنجی منحرف سازد. هرچند که با خاتمی در برخی نقطه نظر هایش شریکم ـ مثلا در منطقی که به جنگ و تروریسم منجر می شود ـ با هرگونه اقدامی که اذهان عمومی را از عفن جمهوری اسلامی و دخالت مذهب در سیاست منحرف سازد در اساس مخالفم.

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

بادبادک ران، آندره آغاسی، و فریده شاهد و

اولا تحلیل جامعه شناختی من را از داستان "بادبادک ران" نوشته خالد حسینی در وبلاگ انگلیسی ام بخوانید. ثانیا (اصلا هم ربط به اولا ندارد) آندره آغاسی، امروز بعد از بیست و یک سال، پس از باخت در برابر بکر آلمانی، در یک هشتم بازی های اوپن آمریکا، در یک وداع احساسی، با بازی تنیس خداحافظی کرد. جمعیت داخل استادیوم، بیش از ده دقیقه به پا ایستادند، و برایش دست زدند. مطبوعات داخل ایران خیلی سعی می کردند یک جوری آندره آغاسی را به عنوان ایرانی به خوانندگانشان قالب کنند. آندره، اما، همیشه از اینکه به عنوان ایرانی از وی یاد شود عصبانی می شد. چرایش هم به گردن خودش!

و اما بعد: جامعه شناس و فعال حقوق بشر، خانم فریده شاهد، در لاهور پاکستان زندگی می کند. این خانم با سازمانی به نام "سازمان زنان تابع قوانین اسلامی" کار می کند. این سازمان شبکه ای بین المللی ست که به ایجاد همبستگی و اتحاد زنان در کشور های مسلمان و کمک قانونی به زنانی که در چارچوب قوانین پدرسالارانه این کشور ها زندگی می کنند اختصاص دارد. خانم شاهد می گوید، "بسیاری از کشور های اسلامی در تدوین و ایجاد قوانین متناسب با تغییرات جوامع انسانی ناموفق بوده اند. در نتیجه این ممالک به اسلام نه تنها به عنوان "مجموعه ای از قوانین" که بیشتر به مثابه "عامل هویت ملی" متوسل می شوند. به اعتقاد خانم شاهد، ساختار پدرسالاری در کشور های اسلامی، به رغم برخورد بی رحمانه اش با زنان، تفاوت چندانی با پدرسالاری حاکم در کشور های غیر مسلمان ندارد. انقیاد زنان در سطوح مختلفی چون ساختار خانواده و فرایند های حاکمیت اعمال می شود. شاهد به درستی اعتقاد دارد که کشور های مسلمان را نمی توان به عنوان یک گروه همشکل و یکدست مورد مطالعه قرار داد. صرف داشتن جمعیتی که اکثریت آن به مذهب اسلام اعتقاد دارد بدان معنی نیست که کشور صاحب این جمعیت دولتی اسلامی ست. این ناهمگونی کشور های مسلمان، تلاش این کشور ها برای دستیابی به هویتی ملی، فقدان قوانین متناسب با پیشرفت های جدید، و گوناگونی ساختار های سیاسی این ممالک، وجود سازمانی را ضروری می سازد که با هدف حمایت و پشتیبانی از زنانی که گرفتار قواعد و قوانین پدرسالارانه این کشور ها هستند، در سطحی بین المللی فعالیت کند.

زنان تابع کشور های اسلامی، فارغ از اینکه حکومت هاشان داعیه جدایی سیاست و مذهب را داشته باشند ـ مثل ترکیه ـ یا اینکه به قوانین شریعت پایبند باشند ـ مثل عربستان سعودی ـ در زنجیر سنت ها و آداب و رسوم سرسخت پدر سالاری اسیرند. سازمان "زنان تابع قوانین اسلامی" می کوشد این زنان را در مبارزه شان برای رهایی از این زنجیر یاری دهد.

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵

کشتار زندانیان سیاسی

در ایران، به رغم بسته بودن راه های ورودی گورستان خاوران، بسیاری از اقوام و آشنایان قربانیان کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت، با بالا رفتن از در و دیوار و عبور از آبگذر های زیر خیابان، به مزار شهیدان این واقعه دردناک رفتند و سالگرد از دست رفتن این بی گناهان را گرامی داشتند. گرارش و عکس های مربوط به این مراسم را در ایرانین دات کام ببینید. دلم کباب شد! لعنت خدا بر سبب سازانش باد!

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵

پایان مهلت

مهلت شورای امنیت سازمان ملل به جمهوری اسلامی هم به پایان رسید و رهبران جمهوری اسلامی به خواسته های کشور های غربی، و در راس آنها ایالات متحده آمریکا، بی تفاوت باقی ماندند. جمهوری اسلامی ضمن باز گذاشتن راه بازگشت به مذاکرات، از پذیرش بسته تشویقی اروپا سر باز زد. (این الاغ با این هویج ها به راه راست بر نمی گردد!) حالا باید منتظر ماند و دید که آمریکا و متحدانش چگونه به این اقدام جمهوری اسلامی عکس العمل نشان خواهند داد.

صاحب نظران غربی اتفاق نظر دارند که این برخورد جمهوری اسلامی ناشی از درک سران این رژیم از موقعیت نامناسب ایالات متحده در صحنه مناقشات بین المللی و به ویژه درگیری این کشور در عراق و افغانستان است.

وضعیت عراق روز بروز وخیم تر می شود. تعداد عراقی هایی که هر روز در برخورد های فرقه ای کشته و زخمی می شوند، هر روز بیشتر می شود. به رغم تمام این برخورد های فرقه ای، رهبران آمریکا از اتلاق واژه "جنگ داخلی" در مورد درگیری های عراق پرهیز می کنند.

در این شرایط، جمهوری اسلامی روی ناتوانی ایالات متحده در حمله نظامی به ایران قمار می کند. تمام قرائن موجود حاکی از این است که اذهان عمومی آمریکائیان با حمله نظامی این کشور به ایران موافق نیست. از طرف دیگر، در صحنه جهانی، ایالات متحده از اعتبار لازم برای ایجاد اتحادی که با شدت عمل، و بویژه مقابله نظامی با جمهوری اسلامی، موافق باشد، برخوردار نیست.

رهبران جمهوری اسلامی تقریبا اطمینان دارند که ایالات متحده، حتی آراء لازم برای تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی را نیز، در شورای امنیت سازمان ملل، بدست نخواهد آورد. چین و شوروی، از هم اکنون، با زمزمه مخالفت با تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی، اتحادی را که به نظر می آمد ممکن است در میان قدرت های عمده جهان ایجاد شده باشد، دچار تزلزل کرده اند.

از سوی دیگر، تجربه های گذشته ثابت کرده است که تحریم های اقتصادی، الزاما توان جمهوری اسلامی را برای ادامه فعالیت های هسته ای اش کاهش نخواهد داد بلکه رهبران این نظام را در دستیابی به فنآوری هسته ای راسخ تر خواهد کرد. ده سال محاصره اقتصادی عراق توان صدام حسین را برای ادامه حکومت مستبدانه اش بر مردم عراق کاهش نداد، اما هزاران عراقی بر اثر کمبود دارو و مواد غذایی جانشان را از دست دادند. پیآمد منفی هر نوع تحریم اقتصادی مستقیما بر مردم ایران تحمیل خواهد شد و اثر آن بر حاکمیت بسیار محدود خواهد بود.

این احتمال نیز وجود دارد که جمهوری اسلامی در یک اقدام تلافی جویانه، جریان صدور نفت را متوقف سازد. این اقدام جمهوری اسلامی بی شک دنیا را با بحران کمبود نفت مواجه خواهد کرد. تحلیگران آمریکایی، با توجه به نیاز روزانه مردم ایران به درآمد های نفتی، این اقدام جمهوری اسلامی را بعید می دانند. ضمن اینکه جمهوری اسلامی نیز ظاهرا به نظر نمی آید برای چنین شرایطی برنامه ریزی کرده باشد. دولت احمدی نژاد، تقریبا با نوعی اعتماد به نفس، از اتخاذ هرگونه سیاستی که متضمن عبور ایران از شرایط تحریم اقتصادی یا قطع صادرات نفت باشد، خودداری کرده، و اخذ چنین سیاست هایی را نا لازم اعلام کرده است.

حمله اسرائیل به لبنان، و اصرار غرب در مرتبط دانستن حزب الله لبنان به جمهوری اسلامی، با توجه به مقاومت جانانه حزب الله در برابر ارتش اسرائیل، که همواره داعیه شکست ناپذیری داشته است، بر خلاف میل آمریکا و اسرائیل، جمهوری اسلامی را به عنوان نیرویی که می تواند در برابر اسرائیل بایستد، در کشور های مسلمان منطقه مطرح ساخت. در تمام مدت درگیری ها، جمهوری اسلامی ضمن اعلام حمایت از مقاومت مردم لبنان، هیچ اشاره ای به داشتن ارتباط با حزب الله نکرد و در مواردی وجود چنین ارتباطی را عملا تکذیب کرد؛ اما با پایان مخاصمات و عدم موفقیت اسرائیل در دستیابی به اهداف نظامی، به رغم تخریب بسیاری از زیرساخت های اقتصادی لبنان، جمهوری اسلامی به عنوان کشوری که با پشتیبانی از حزب الله در برابر ارتش اسرائیل تاب آورده است، در میان مردم کوچه و بازار کشور های مسلمان از جایگاهی معتبر برخوردار شد. سربازان اسیر اسرائیل همچنان در اسارت حزب الله بسر می برند، و تا آخرین روز درگیری، اسرائیل موفق نشد جلوی شلیک موشک های حزب الله را به شهر های شمالی این کشور بگیرد.

به رغم قطعنامه شورای امنیت، عملا اسرائیل ناگزیر شده است، برای آزادی سربازانش، به مذاکرات غیر مستقیم با حزب الله بنشیند و احتمالا گروهی از زندانیان حزب الله را در مقابل آزادی سربازانش، از زندان های اسرائیل رها خواهد ساخت. در این صورت، حزب الله به تمام اهدافی که با اسارت سربازان اسرائیلی دنبال می کرد، دست خواهد یافت.

در این شرایط، با توجه به روز افزونی درگیری ها در عراق، بالا گرفتن مقاومت نیرو های مخالف اشغال آمریکا در افغانستان، زمینگیر شدن اسرائیل در برابر حزب الله لبنان، و کاهش اعتبار بین المللی آمریکا، معلوم نیست ایالات متحده بتواند به اتحادی که لازمه ایستادن در برابر جمهوری اسلامی باشد دست یابد. تازه مسئله فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی نیز، بر خلاف تبلیغات وسیع دولت آمریکا مبنی بر قریب الوقوع بودن احتماع دستیابی این کشور به تسلیحات اتمی، تا رسیدن به این هدف راه بسیار طولانی ای در پیش دارد.

حدود دو سال پیش، با دوستی بر سر اینکه آیا جمهوری اسلامی در برابر فشار های غرب برای متوقف کردن فعالیت های هسته ای اش کوتاه خواهد آمد یا نه، شرط بسته بودم. در آن زمان اعتقاد من این بود که پس از پایان دوران زمامداری خاتمی، حکومت جمهوری اسلامی، با پیروزی محافظه کاران به رهبری جناح هاشمی رفسنجانی، با آمریکا کنار خواهد آمد. محافظه کار ها پیروز شدند ولی نه آنطور که من پیش بینی کرده بودم. نمی دانم شرط را من برده ام یا آن دوستم؟

راستی آیا ماموریت خاتمی در سفر به آمریکا، منحرف کردن اذهان آمریکائیان از جبهه مخالفتی که اکبر گنجی باز کرده است، و باز گرداندن توجه به اصلاح طلبان ـ خودی ها ـ نیست؟ به این سوال کمی فکر کنید؟