چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

ای ساکن زیباترین سرزمین جهان

ای دوست، ای بی همتا ترین دوست، نامه هایت از رایحه شور دریای بی بدیل مازندران سرشار است، که بعد از ظهر های تابستان را مست و برهنه در پای قله مغرور دماوند به قیلوله می گذراند تا باز شب هنگام در زیر نگاه ماه، تن به آغوش گرم ساحل بسپارد، و باز در ملحفه شهوت آلود مه صبگاهی، دیده بر روی روزی دیگر بگشاید.

نازنین، نامه های محبوبت خاطرات دور دست زیبا ترین سرزمین جهان را زنده می سازد:

آیا هنوز پنج شنبه ها به بهشت زهرا می روی؟ من در بهشت زهرا یک صندوق جواهر دارم: پدرم، برادرم، دایی ام، و ده ها گوهر گرانبهای دیگر که مرا زنجیری خاک زیبا ترین سرزمین جهان کرده اند. همیشه بهشت زهرا را در پائیز دوست داشته ام. نسیم بهشت زهرا بوی پدرم را می دهد، بوی برادرم را که در جاده کندوان عمرش را بر سر عشق گذاشت و به صندوقچه جواهرات من پناه برد.

و گاه بازگشت، جاده آرامگاه، که دیگر آرامگاهی در آن نیست؛ و بعد نازی آباد، چهار راه چیت سازی، میدان اعدام، و چهار راه گلوبندک؛ و جشنواره رنگ و بو و صدا در بازار و میدان ارگ؛ و آرامش در پارک شهر؛ و بعد میدان توپخانه! آخ، چقدر دلم هوای توپخانه را کرده است! هوای تمام ذغال اخته فروش ها، باقلا پخته فروش ها، لبو فروش ها ، فال حافظ و قناری ها، گردوی فالی، و تمام بو های درهم برهم و مبهم خیابان های تهران: بوی کباب کوبیده و دل جگر، رایحه محبوبه شب و یاس عین الدوله روی دیوار کوچه باغ ها. آیا باز هم صبح های جمعه راهی کوه می شوی؟ اول سربند و کوچه ای که از میان دیوار های کاه گلی ده پس قلعه من و تو را به طرف قهوه خانه عبدالله ریش و آبشار دوقلو و شیرپلا می برد. بوی خاک باران خورده تابستانی را بیاد داری و عطر علف های له شده را؟

شور و هیاهوی زندگی در زیبا ترین میدان جهان را بیاد می آوری؟ میدان تجریش را می گویم. و خیابان پهلوی، محبوب ترین خیابان جهان! روی برگ های پائیزی پیاده رو های خیابان پهلوی که راه می روی، بیاد داشته باش که بر بستر خاطرات من قدر می گذاری. و اگر قطره های باران را بر گونه هایت احساس کردی، بیاد داشته باش که هر روز و هر شب، در هوای تو، در هوای تو و زیبا ترین سرزمین جهان، قطره های اشک، گونه های مرا در این غریب ترین غربت جهان می خیساند.

ای زیبا ترین سرزمین، آفتاب را از آسمانت دزدیده اند. و اکنون در زیر شولای سیاه دیو ظلمت، تاریکی و تباهی را تجربه می کنی. مرده باد دیو آفتاب دزد ظلمت پرست!

و تو ای دوست، ای بی همتا ترین دوست، در آن سوی دنیا، در آن زیبا ترین سرزمین جهان که آفتاب را از آسماننش دزدیده اند، امید را در کنج خانه دل دریا دریا وارت روشن نگاه دار. و بدان که این قلب غریب، در این غربتکده دوردست، فقط برای تو می تپد، فقط برای تو که روزگاری زیباترین نغمه ها را در گوش ها من که دوستت دارم نجوا می کردی. دوستت دارم ای بی همتا ترین دوست، ای ساکن زیبا ترین سرزمین جهان. دوستت دارم. باز هم برایم نامه بنویس!

هیچ نظری موجود نیست: