پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۵

بهنود در باب ابتهاج

دراين سراى بى كسى، كسى به در نمى زند‎

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمى زند

يكى ز شب گرفتگان چراغ بر نمى كند

كسى به كوچه سار شب در سحر نمى زند‎

نشسته ام در انتظار اين غبار بى سوار‎

دريغ كز شبى چنين سپيده سر نمى زند‎

شعر فوق از ابتهاج است. اگر از حضیض یاس سروده نشده باشد، از جایی در نزدیکی های ناامیدی و دلمردگی بر می خیزد.

بسیار آسان است گشتن در میان اشعار شاعران و یافتن شعری که نشان عمق یاس و ناامیدی آن شاعر در زمان و موقعیتی خاص باشد. به صرف یافتن نمونه هایی از اشعار آمیخته به یاس نمی شود و نمی توان قضاوت کرد که این شاعر تخم یاس را در دل خوانندگانش می پراکند و یا آن دیگر شاعر چراغ امید را در دل ها روشن می سازد.

شعر آینه احساس است. شادمانی، افسردگی، اندوه، سرور، خشم، آرامش، امید، و یاس احساساتی هستند که آدمیان در طول زندگانی شان از آن ها خالی و پر می شوند. تفاوت شاعر با آدم غیر شاعر در این است که شاعر هنگامیکه از این احساسات انباشته می شود، قادر است به یارای واژگانی زیبا، آنها را به قالب کلام در آورد و خشمش را، یا امیدش را، یا اندوهش را، یا یاسش را چنان زیبا بیان کند، که خواننده به ناگاه آن احساس را از آن خویش بداند، و دندان خشم بر لب بفشارد، یا از امید آکنده شود، یا چنان از اندوه و یاس انباشته شود که بی اختیار اشک بر گونه هایش جاری شود.

این هنر شاعر است. همه شاعران خوب از این هنر بهره مندند. اگر شاملو می تواند در لحظه ای که از اندوهی گرانبار مملو است، احساسش را چنان در قالب واژه ها در آورد که خواننده را با خویشتن به سرازیری دلسردی بکشاند، جای دارد که مورد ستایش واقع شود. اگر زمستان اخوان ثالث چندان سرد و دلمرده است که بی اختیار لرزه بر اندام آدمی می اندازد، اخوان را باید به دلیل تسلط اش بر بیان شاعرانه احساساتش ستایش کرد.

هیچ شاعری، شاعر یاس یا امید نیست. همه ی شاعران خوب باید بتوانند امید و یاس و سایر احساسات انسانی را به کمک کلام مجسم سازند.

مطلب آقای بهنود در مورد م. الف. سایه (ابتهاج) ضمن تمام کردن حق کلام در خصوص این بزرگمرد شعر ایران، چنان القا می کند که گویا دیگر شاعران جز پاشیدن تحم یاس در دل خوانندگانشان، کار دیگری از پیش نمی بردند. بدرستی همین القاء نادرست است که مرا به نگارش این ستور واداشته است. وقتی شاملو می گوید که،

نازلی بنفشه بود،

گل داد و مژده داد

زمستان شکست و رفت...

هم واقعیت تلخ را در شعرش می گنجاند و هم امید به آینده را در دل خواننده زنده می سازد. امید واهی نمی دهد. ستم شاهنشاهی را دست کم و نادیده نمی گیرد.

وقتی سپهری می گوید که،

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد

وقتی می بینم

حوری ـ دختر بالغ همسایه ـ

پای کمیاب ترین نارون روی زمین

فقه می خواند...

هم اندوه فلسفی اش را القا می کند و هم راه حل آنرا پیش روی می گذارد:

چیز هایی هم هست،

لحظه هایی پر اوج،

مثلا شاعره ای را دیدم

آنچنان محو تماشای فضا بود

که در چشمانش

آسمان تخم گذاشت...

آقای بهنود حق مطلب را در مورد ابتهاج به زیبایی بیان نموده است، اما برای بیان آن شاعرانی مانند شاملو، اخوان، و سهراب را مورد بی مهری قرار داده است.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

همايون عزيز همواره از خواندن شعرهاي تو كه همانا انعكاس درد و رنجها و غم وشاديهاي انساني است لذت ميبرم. آيا اين شعري كه در سال 26/2/75 سروده اي را بخاطر مياوري؟

نسيم شهر سرداران ملي داغ تاريخ را بر پيشاني پيرم تازه كرده است
....
يا اين يكي

بر بال انديشه با تو پرواز ميكنم، بر فراز رفيع ترين قله هاي عشق
....

زنده و جاويد بماني.