هرکدام از یک طرف می کشد. مصباح یزدی در سودای کسب مقام ولی فقیه، و بقول بعضی از دوستان به دلیل رقابتی که از سال ها پیش با خانواده خاتمی داشته است، برای خودش دار و دسته و مرید و نوچه دست و پا کرده است و به امید به دست آوردن قدرت از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کند. به اسلام ناب محمدی متوسل می شود، و آنجا که اسلام ناب محمدی برای مسائل قرن بیستم افاقه نمی کند، به تقلب در انتخابات متوسل می شود. آدم که به انتخابات و مردم سالاری اعتقاد نداشته باشد، راحت می تواند برای تغییر نتایج آراء مردم به هر تقلبی دست بیازد.
هاشمی رفسنجانی، مثل محافظه کاران آمریکایی، از هیچ اقدامی برای باقی ماندن در قدرتی که روز بروز دارد تحلیل می رود، اجتناب نمی کند. درست است که جیب خودش و ده ها نسل بعد از نوه و نتیجه و نبیره و ندیده هایش را پر کرده است، اما خوب می داند که اگر اهرم های قدرت را کاملا از دست بدهد، آنوقت ممکن است رقبا پایش را به دادگاه بکشند و برایش دردسر ایجاد کنند. موسوی خوئینی ها یک روزی نماینده امام بود و برای امت راه و چاه تعیین می کرد. شنیدم در تظاهرات چند روز پیش خانم ها حسابی کتک خورده است. از دست دادن کامل اهرم های قدرت این عواقب را هم دارد.
خامنه ای در حالیکه علی الظاهر مقام ولایت فقیه را در اختیار دارد و به نظر می آید که پشتش گرم است، در حقیقت برای حفظ مقامی که از ابتدا به نحوی مشکوک صاحب شده است، باید با مخالفت ها و کارشکنی های فراوانی از جناح سایر علما ـ با پوزش از علمای واقعی ـ مقابله کند.
احمدی نژاد هم فعلا با رابطه هایی که با امام زمان برقرار کرده است سوار بر اسب سفید اقبال است، تا کی باشد که گروه انحصارطلب دیگری همچنان از آن بالا به زیر بکشدش که امام زمان را فراموش کند و دست به دامان مرادش مصباح یزدی شود که شاید کارش مثل کرباسچی به دادگاه نکشد.
در میان تمام این رقابت ها، آنکه سرش بی کلاه مانده است مردم بدبخت ایرانند که برخی شان از سر ناآگاهی و برخی دیگرشان آگاهانه اسیر این حرام لقمه ها شده اند، و حالا حالا ها هم امید نجاتی برای شان به چشم نمی خورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر