وقتی سرانجام در سال 1998 موفق به خروج از ایران شدم، اولین مقصدم لارناکا در قبرس بود. لارناکا شهر کوچکی ست در کرانه جنوبی جزیره قبرس با ساحلی از شن و ماسه سفید که در پرتو آفتاب مدیترانه مثل مرواریدی می درخشد. قبل از اشغال مناطق شمالی قبرس به وسیله ترکیه، و تقسیم بی رحمانه این کشور در امتداد مرز های قومی و نژادی، شهر ساحلی فاماگوستا، در شمال جزیره، بیشترین تعداد توریست ها و مسافران را به خود جذب می کرد، اما افسوس که امروز فاماگوستا به شهر ارواح مبدل شده است، و دیگر نمی تواند مقصد مردان میانسال انگلیسی باشد که به دنبال آفتاب گرم، آب های نیلگون مدیترانه، و دختران خوش اندام و زیبا روی روسی و اوکراینی و مجار و رومانیایی و آلبانیایی، جزیره بارانی انگلستان را ترک می کنند تا دوران بازنشستگی را در بهشت آفتابی قبرس سر کنند. امروز لارناکا مقصد این مردان است.
در سالن گمرک فرودگاه لارناکا دست کم ده باجه کنترل گذرنامه و صدور روادید وجود داشت. هشت تای این باجه ها به مسافران ورودی از اتحادیه اروپا اختصاص داشت که بی درد سر و بدون نیاز به روادید و نشان دادن مقدار پولی که همراه داشتند، پاسپورتشان را مهر می زدند و بی معطلی به بیرون از سالن کنترل گذرنامه و به خاک قبرس هدایت می شدند. دو باجه دیگر، که صف های پشتشان انگار اصلا قصد کوتاه شدن نداشت، به ورودی سایر کشور ها، منجمله ایران، اختصاص داشت.
آن روزی که من وارد فرودگاه قبرس شدم، همزمان مسافران دو هواپیمای شرکت بریتیش ایرویز و یک هواپیمای آارو فلوت روسی نیز وارد سالن گمرک شده بودند. طبیعتا مسافران هواپیمایی انگلیس در صف باجه های ویژه اتحادیه اروپا قرار گرفتند و مسافران هواپیمایی روسیه به صف ایرانی های پرواز هما پیوستند. همچنانکه در صف منتظر رسیدن نوبتم بودم تا تحقیر خالی کردن کیفم و نشان دادن دو هزار دولاری که به همراه داشتم را هرچه زود تر پشت سر بگذارم، نگاهی به مسافران ورودی، سخت موجب کنجکاوی ام شد. در صف انگلیسی ها از میان بیش از دویست مسافر ورودی، شاید تنها ده یا پانزده نفر زن وجود داشت؛ بقیه همه مردان میانسال و بعضا حتی مسن بودند. در میان بیش از صد و پنجاه مسافر هواپیمای روسی، قضیه درست برعکس بود، ده پانزده نفر مرد و الباقی همه دختران جوان، یکی از یکی خوشگل تر و خوش هیکل تر. ایرانی ها هم که تکلیفشان معلوم بود؛ اغلب خانواده هایی بودند با سه چهار تا بچه قد و نیم قد؛ مرد ها همه شلوار بلند به تن داشتند ـ بر عکس انگلیسی ها که بدون استثنا شورت پا شان بود ـ و زن ها معلوم بود که درست قبل از پیوستن به صف، یک سری به توالت رفته بودند و هول هولی مانتو و روپوش و روسری را در آورده و حالا با لباس های آلامد اروپایی، در حالی که هنوز مانتو روی دستشان بود، در صف، منتظر نوبت شان ایستاده بودند. اینها خانواده هایی بودند که دستشان به دهنشان می رسد و وسع مالی شان اجازه می دهد که چند روزی را برای گذران تعطیلات با زن و بچه هاشان، دور از چشم ماموران کمیته و بسیج، که گویا جز حصول اطمینان از پیدا نبودن حتی یک تار موی زنان و دختران هیچ دغدغه دیگری ندارند، به کشوری چون قبرس سفر کنند.
در راه هتل، کنجکاوی ام را با راننده تاکسی ام در میان گذاشتم. معلوم شد کاباره ها و بار های قبرسی، این دختران را فوج فوج از اروپای شرقی برای کار در این محل های عشرت و خوشگذرانی به قبرس می آورند. خرج مسافرت و پول بلیط هواپیما را به صورت وام در اختیار این دختران می گذارند، و در عوض گذرنامه هاشان را به محض ورود می گیرند و تا زمانیکه وام پرداختی مستهلک نشده است، این دختران در واقع زندانی کارفرمایان کاباره دارشان محسوب می شوند.
مردان میانسال انگلیسی هم، با استفاده از قدرت خرید حقوق های بازنشستگی شان در قبرس، که در مقایسه با انگلستان به ایشان اجازه داشتن استاندارد بالا تری از زندگی را می دهد، به این جزیره می آیند، آپارتمان یا خانه ای در اینجا خریداری می کنند، و هر شبی را با یک دختر جوان اروپای شرقی سر می کنند. پلیس و ماموران گمرک به خوبی از علت مسافرت این دختران به قبرس آگاهند، اما گویا در یک اتحاد پنهان با دست اندرکاران تجارت انسان، موضوع را به دیده اغماض می نگرند. فراموش نباید کرد که صنعت توریسم بزرگ ترین منبع درآمد قبرس است. دختران اروپای شرقی، که به وسیله ارباب صنعت تفریح و عشرت به قبرس آورده می شوند، موجب افزایش درآمد ارزی این کشور از منبع توریسم می شود. لذا دولت قبرس این برده فروشی قرن بیست و یکمی را نادیده می گیرد.
زنان، دختران جوان، و اطفال هدف اصلی و قربانیان صف اول این تجارت برده قرن بیست و یکمی هستند که اگر برای خدمت در عشرتکده های و تفرجگاه ها، و روسپیگری از محل اصلی زندگی شان به سرزمین های دوردست منتقل نشده باشند، به کار طاقت فرسا در کارگاه ها، یا خدمتگزاری در منازل ثروتمندان، و ازدواج های اجباری وادار می شوند. متاسفانه در سال های اخیر، مهاجرت به مسئله ای زنانه مبدل شده است. هر روز تعداد بیشتری از زنان کشور های پیرامونی با آروزی فراهم آوردن زندگی بهتری برای خانواده هایشان به دام تجار انسان می افتند، و با وعده کار در رستوران ها یا هتل ها، نهایتا وادار به روسپیگری و تن فروشی می شوند. با توجه به نهضت مساوات خواهی زنان در کشور های کانونی و پیشرفته، به نظر می آید که "پدرسالاری" برای تضمین دوام و بقایش، به انقیاد زنان کشور های فقیر روی آورده است. در ایالات متحده اغلب کارگران خانگی را زنان مهاجر کشور های آمریکای جنوبی تشکیل می دهند. متاسفانه رابطه تنگاتنگ نژاد، طبقه اجتماعی، و جنسیت، با توجه به فساد اخلاقی مردان متمول کشور های ثروتمند تر، که برای ارضای امیالشان از هیچ اقدامی فروگذار نیستند، زنان، دختران جوان، و کودکان را هدف این برده فروشی نوین کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر