شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵

تظاهرات

خب، نمی دانم از کجا شروع کنم؛ اولا از بخت بد از صبح علی الطلوع، همین امروز که قرار بود جلوی مرکز خرید اسپوکن دست به تظاهرات یکنفره بزنم، گلاب به روتان، سخت دچار بیرون روی شدم. اسهال گرفتم. نه، خنده ندارد. تا ساعت دو بعد از ظهر، بالاخره به ضرب دو سه تا قرص ایمودیوم، حالم کمی بهتر شد. سر ساعت پنج جلوی مرکز خرید بودم. با زحمت جای پارک پیدا کردم و تازه داشتم پلاکاردم را از داخل ماشین در می آوردم که یکی از ماموران محافظ مرکز خرید دوان دوان جلو آمد که، "می دانم که از شهرداری اجازه دارید. به ما هم اعلام کرده اند. اما بعضی از فروشندگان اعتراض کرده اند و قرار شده است جلوی در پشت مال موضع بگیرید." در پشت مال روبروی پارک شهر اسپوکن است. بد جایی هم نیست. خدا را شکر که هنوز توی پارکومتر پول نریخته بودم. دور زدم و رفتم جلوی در پشتی مال پارک کردم. زیر سایه یک درخت، در پیاده رو، موضع گرفتم و پلاکاردم را به درخت تکیه دادم.

I am demanding the immediate release of the Iranian political prisoners held in the prisons of the Islamic Republic of Iran. To help, send an email to: info@leader.ir. Simply write, “Free the political prisoners.”

عکس العمل ها خیلی جالب بود: یک عده ایران Iran را با عراق Iraq اشتباه گرفته بودند و خیال می کردند که من دارم برای آزادی زندانیان زندان های عراق و گوانتاناموبی تظاهرات می کنم. هر بار باید دو ساعت به این الاغ ها توضیح می دادم که ایران و عراق دو کشور متفاوت هستند. یک عده توریست ژاپنی، نزدیک پانزده نفر، تا دقیقه آخر حضورم در خیابان پهلویم ماندند، و با اشتیاق به حرف هایم گوش دادند. تعداد معدودی آمریکایی هم به مسئله علاقه نشان می دادند، اما اغلب یا اصلا جلو نمی آمدند و جواب سلامم را نمی دادند، یا اینکه دقیقه ای می ایستادند و بعد راهشان را می گرفتند و می رفتند. چند نفری هم نشانی الکترونیکی رهبر فرزانه را نوشتند. (راستی، داشتن نشانی الکترونیک برای آخوند ها مثل بنز سواری شان است. اصلا با محافظه کاری همخوانی ندارد.)

این آمریکایی ها، مثل اینکه بویی از "بنی آدم اعضاء یک پیکرند" نبرده اند. از روزنامه و تلویزیون هم خبری نشد. یکی هم در این میان داد زد که "چرا بر نمی گردی کشور خودت؟ فکر نمی کنی خیلی از جنگل دور شده ای؟" حالا که فکرش را می کنم تظاهرات توی خیابان کار درستی نبود. دوشنبه یا سه شنبه می روم توی کالج اسپوکن بساط می کنم. در ترم گذشته دو تا کلاس در این کالج درس می دادم. محیط خوبی دارد. بی تردید خیلی بیشتر همدردی نشان خواهند داد.

خبر هم امروز فراوان بود، اما بین اسهال و تظاهرات، وقتی برایم نماند که به اخبار بپردازم. انشاءالله فردا!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

زنده وپاينده باد هر آنكه قدمي براي آزادي زندانيان سياسي برميدارد.زنده باد همايون عزيز .