در نگاهی که در چند روز گذشته به وبلاگ های مختلف داشته ام، یک نگرانی مشترک را در اغلب آنها به وضوح دیده ام. مسافرت های گنجی به این سو و آن سوی جهان و ملاقات های او با مخالفان جمهوری اسلامی، از فرقه ها و دسته ها و طرز فکر های گوناگون، به این دلواپسی دامن زده است که شاید زمام نهضت مبارزه منفی گنجی از دست وی خارج شده و این نهضت دچار واسطه گری شده باشد. گروه ها و افراد گوناگون، مشخصا سعی دارند با تظاهر به نزدیکی و قرابت به گنجی خود را شریک نهضتی بدانند که شجاعت وی موجب آغاز آن شده است. اینکه گنجی چقدر به این یا آن روی خوش نشان داده باشد به زودی معلوم خواهد شد. ولی نگرانی من بیش از اینکه ناشی از اتحاد هایی باشد که احتمالا گنجی با برخی گروه ها و اندیشه ها ایجاد خواهد کرد، معلول امیدواری بزرگی ست که گنجی به وجود آورده است. من، مثل بسیاری دیگر از ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از ایران، به غریقانی می مانیم که در واپسین لحظه ها، به هر تخته پاره ای به امید نجات و رهایی از قلزم هولناکی که در آن گرفتار شده ایم، چنگ می اندازیم. بیست و دو میلیون غریق، به دنبال امیدی عبث، به خاتمی رای دادیم. از ابتدا همه می دانستیم که خاتمی هرگز پیام آور هیچگونه تغییری نمی تواند باشد. دلمان را به این خوش کردیم که خاتمی به جای نعلین، کفش بدون بند به پا می کند. فراموش کردیم که او هم آخوندی ست از تبار دیگر ملا ها. فراموش کردیم که خاتمی هرگز نمی تواند مرتکب عملی بر خلاف منافع جمهوری اسلامی شود، چه اگر می شد مصداق "یکی بر سر شاخ و بن می برید" می شد. امید عظیمی که "نهضت" خاتمی به وجود آورد مثل حبابی ترکید و نتیجه اش روی آوردن مردم ناامید به اولین ابلهی شد که با شعار بهتر کردن وضع اقتصادی شان پای به میدان گذارد. ضربه بزرگی که به تلاش دموکراسی خواهی مردم ایران وارد شد این بود، یکی بعد از دیگری، از شورا های شهری تا مجلس و ریاست جمهوری، با همان اسلحه ای به تسخیر محافظه کاران مرتجع درآمد که اصلاح طلبان آنرا بزرگترین و موثر ترین حربه خود می دانستند: رای آزاد مردم.
بیم من از امید بزرگی ست که گنجی با شعار آشتی دادن اسلام با مبانی دموکراسی و حقوق بشر ایجاد کرده است. این همان انتقادی ست که من به شیرین عبادی وارد می دانم. هرکه حتی ذره ای با اسلام ـ و اصولا مذهب ـ آشنایی داشته باشد، به سادگی می تواند به تضاد بنیادی میان مفاهیم اسلامی و مبانی حقوق بشر پی ببرد. اسلام یعنی "تسلیم" بدون قید و شرط. چطور می شود آدمی در عین تسلیم بی قید و شرط به یک طرز فکر، از اندیشه ای که سراپا مغایر با آن است پیروی کند؟
شعله سعدی که به آمریکا آمده و "رهبر فرزانه" را مورد انتقاد قرار داده بود، همین افرادی که الآن با اعتصاب غذا و تظاهرات دور اکبر گنجی گرد آمده اند، آن روز ها شعله سعدی را احاطه کرده بودند. یادم می آید آنروز ها هم امیدواری بزرگی در گروه های مخالف جمهوری اسلامی به وجود آمده بود که گویا این بابا خواهد توانست پایه های جمهوری اسلامی را به لرزه درآورد. شعله سعدی به ایران برگشت، یک دو روزی را در حبس گذراند، یک "گه خوردم نامه" امضاء کرد، و حالا دارد در جوار سعدی از برکات بیعت دوباره اش با جمهوری اسلامی استفاده می کند، و به ریش تمام کسانی که دل امید به وی بسته بودند، می خندد.
من گنچی را خیلی دوست دارم. راستش شاید آنچه در فوق نوشته ام ـ هرچند که ممکن است انعکاس واقعیت باشد ـ بیشتر بازتاب امید فراوانی باشد که شخص من به گنجی بسته ام. هیچ دلم نمی خواهد این امید بازیافته نیز مثل انتظاری که از آن آخوند خوش لباس داشتم، همچون شبنم یک صبحگاه تابستانی، با نخستین اشعه آفتاب بخار شود. تمام کسانی که مثل من، در آرزو ها مان با ظلم و ستم جمهوری اسلامی مبارزه می کنیم، و در واقعیت جز در مصاف با "آسیاب های بادی" هرگز در هیج جدال جدی ای درگیر نشده ایم، بی اختیار شجاعت گنجی را تحسین می کنیم. گاه این ستایش موجب می شود که از سایر وجوه نهضتی که گنجی آغاز کرده است دربمانیم. در حالیکه مبارزه منفی ممکن است در برخی شرایط موثر باشد، آیا عمده کردن آن به عنوان تنها راه مبارزه نمی تواند ارائه نوعی خاطرجمعی به جمهوری اسلامی باشد؟ نمی دانم شاید هم نباشد. به نظر من هیچ راهی نباید به عنوان تنها راه موجود مطرح شود. همه راه ها را باید باز گذاشت. از تمام نیرو های مخالف را باید استفاده کرد. اصل دموکراسی خواهی این را طلب می کند که از گروه های سلطنت طلب گرفته تا جبهه ملی و مجاهدین خلق و چریک های فدائی در کنار نیرو های مذهبی، در ائتلافی که به شیوه ای دموکراتیک تصمیم می گیرد و اقدام می کند، متحد شوند، و با استفاده از کلیه شیوه ها، اعم از مبارزه منفی یا جنگ مسلحانه، به مبارزه با حکومت ظلم و ستمی که ایران را در برابر تمام ممالک آزاد دنیا قرار داده است و هر صدای آزادی طلبی را در نطفه خفه می کند بپردازند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر